میهمانان مجازی انجمن عارف 12اردیبهشت 91 1
آقای مهندس سالاریان
فکریم معلم دن یام یاشیل و آباد اولدی
فکریم بیلیم سیزلیق و غمدن آزاد اولدی
معلم ینگ پاک و شاد مکتبین ده گئرین
جانیمدن غم گئتدوب اوره یم شاداولدی
(اندیشه ام ازمعلم سبز و آباد شد
ازجهل و غم این فکرتم آزاد شد
در مکتب پاک و شاد معلم ببین
غم رفته زجانم و دلم شاد شد)
اونون مکتبین ده داییم اویریچیم من
اونین اوزاق لیغین ده داییم دردم من
باهار دا و معلمینگ گین نن ده گئرین
ایشیق سیزلیغیدن بوجور ساریم من
(درمکتب او همیشه شاگردم من
دور از رخ او همیشه پر دردم من
در فصل بهار و در روز معلم ببین
بی نور معلم این چنین زردم من)
بو عشقئ گچ نن جانیمینگ تخته سنه وور
معلم ! بیرخط اٶزکلامینگ دن ایمانیمه وور
ایز درس بو سنینگ کلاسینگ ده اویرگندیم
عشق دن بیر درس منیم ویران جانیمه وور
(با این گچ عشق به تخته ی جانم زن
معلم!خطی زکلام خود به ایمانم زن
صد درس دراین کلاست آموخته ام
یک درس زعشق به جان ویرانم زن)
معلم دی کئ دوداق لاریمی الیفه آچدی
اوییدی کئ تقوا لواس لاریمی گیدریبدی
ای معلم سنینگ بیلیم لیغینگ چوخدی
"سالار"ینگ جانئ فدااولسین سنه آزدی
(معلم بود هر دو لبم را به الف باز نمود
او بود که جامه تقوا را به تنم ساز نمود
ای معـلم کـه تـو را دانـش بسیـار بـوَد
جان "سالار" بـه فدایت که سزاوار بوَد ).
خانم فهمیه حسین زاده
از نردبان
بالا
می روم
ستاره را
می بلعم
ماه را
می نوشم
دیگر
نخ هیچ بادبادکی
گیر نمی کند
پلنگ ها
سر به زیر می شوند
ماهی ها
سر به راه..........
و
شاعران
کتاب قانون می خوانند!!!!
خانم میتراداودی نیا -
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیزچشم تو با ذره بین به من
بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من
یاران راستین مرا می دهد نشان
این مارهای سرزده از آستین به من
تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده ی قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ..
2 دیری است دلم در گرو ناز پریهاست
روشن شده چشمم که نظرباز پریهاست
دیوانهام و با پریانم سر و سرّی ست
لب تر کنم این جا پُر آواز پریهاست
لب تر کنم این خانه پریخانهی محض است
دفترچهی شعرم پَر پرواز پریهاست
جنّات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقهی باز پریهاست؟!
*
ای دختر شاه پریان! خانهات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پریهاست
هر بافهی مویت شجرهنامهی جنّی ست!
چشمان تو دنیای خبرساز پریهاست...
من رازنگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچهی راز پریهاست...
خانم ژیلا راسخ - بلژیک
خاک کـردم همۀ فریــــــادم
تا نگویند که مـن بربــــــــادم
بکشم من غم تنهایی خود
تو دگر تیشه نزن بنیـــــادم
جناب آقای شهرادمیدری - بوشهر
آقای جلال ارمغان- قوچان
زندگی آسان شده است
می بینی
عکسمان که روی دیوارها تکثیر شود
تمام شده ایم
خلاصه می شویم
در چند شاخه گل
و یک آگهی ترحیم
در روزنامه صبح
راستی من شاعرم
روی سنگ قبرم بنویسید
این هم که رفت
می بینی
رفتنمان هم آسان شده است
خانم زرقانی - بندرعباس
فرصتی نبود
او خواب بود
فرصتی نیست
دیگر نیست.
یادت هست
وقتی که تو با من آمدی
دیر نبود
اندکی از زود گذشته بود.
چه وقت می شود ترا نگاه کنم ؟ بگو!
خانم زهرابداغ آبادی - کرج
خانم شهرزادرنجبر- قبرس
آقای سیدهادی نژادهاشمی - سبزوار
(برخیز تا پروانه ها از خواب برخیزند)
رستم ، سیاووش ، آرش و سهراب برخیزند
در کشور کیخسرو و جمشید و کیکاووس!
آهنگران ِ پاک در مهتاب برخیزند
دستی بکش بر زخمهای کهنه ی این خاک
تا ، بی نهایت ، غنچه ی شاداب برخیزند
جاری شو در بطن زمین مرده ی خاموش
تا صد هزاران چشمه و تالاب برخیزند
دف را بگردان مولوی را رقص صوفی کن!
تا زاهدان از حیله ی محراب برخیزند
شعری بگو شاعر که با مصراع هر بیتش
نیلوفران خفته در مرداب برخیزند
ای از تبار حافظ و فردوسی و سعدی
حرفی بزن تا عاشقان بی تاب برخیزند
این مردمان ِ در طلسم ِ دیو افتاده
از سرنوشت ِ تا کمر در آب برخیزند
پیغمبری با معجزات ِ واژه ها وقتی_
قدیسه های ِ عشق از این خواب برخیزند!!
خانم دولت آبادی - نیشابورهم از دل نی،نوا بلندست اینجا
هم مرثیه ی عزا بلندست اینجا
با اینکه هوا هوای عاشوراییست
فریاد رضا رضا بلندست اینجا!
"بهشت رضا"
تسلیم جنون سرنوشت است ،رضا
با همسر خویش هم سرشت است ،رضا
دقت کردم به نام قبرستان و
دیدم که در آغوش بهشت است رضا!
خداحافظ رباعی ها،غزل ها
خداحافظ دوبیتی های زیبا
خداحافظ قرار عصر حوزه
خداحافظ جهانشاهی،رفیعا...
آقای حمیدراستگو- لامردفارس
اندر احوال آن شیخ کبیر آن دارنده القاب کثیر
آن فانی مطلق آن بانی برحق
آن نازنین مملکت آن گل سِتان معرفت
آن عرش فلک سیر آن بانی هر خیر
آن ، یاران را شفیق آن ، مریدان را رفیق
آن جمال و آن خصال و آن کمال آن عشق و آن شور و شوق و آن وصال
آن کلک زبان در وصفش قاصر شیخنا و مولانا ، شیخ ناصر
در وصف این شیخ بگفتندی : که شیخی بود با کیاست و در منتهای خرد . و در دها و زیرکی گوی سبقت از همگنان بربودی و عقلا در تراز علم وی هیچ نگنجیدی. فی الجمله ، در مره الواحده الجمله : شیخ در علوم و فنون ، نابغه و در اعجاز کلام ، بالغه و در همنشینی و مروت ، خالصه ببودی ، رضی الله و عنه.
و از کرامات وی ، منقول است که :
روزی شیخ به راه همی رفت . جماعتی از مریدان بر سر راه شیخ مجتمع بکردی . زان میان زاغکی بر وی بخندیدی ، به وجهی که شیخ ، بسی رنجیدی .
شیخ ، روی گرداندی و سبب پرسیدی . زاغ ، هیچ بنگفتی . شیخ بخواستی که راه خود گرفتندی. مره الاخری زاغ بخندیدی به بانگ بلند . "اعوذ بالله من سوءالقضا"
شیخ به خشم اندر وی نگریستی . فی الحال صاعقه ای بیامدی و زاغ خاکستر بگشتی و یاران یکصدا به بانگ بلند بگفتندی :
_OH , MY GOD ....SHIT
یاران بدیدندی و یاران به درد گریستندی مر زاغ را از فرجام بد . و شیخ به راه خویش همی رفت .
شیخنا چون از آن موضع دور همی گشتی ، صدایی به شارع خلوت ، با وی بگفتی : یا شیخنا ! زاغ را ، آن عذاب الیم ، نه در خور ببود .
شیخ بگفتی : ای نادان ، کیستی ؟
بگفتی : من وجدانت بیدُم .
و این گفتار ، شیخ را دل آشفته می بداشتی و پیوسته نادم ....
شیخ مره الاخری به محفل یاران ، اندر شدی و یاران را بگفتی :
قلم و کاغذ بیاوردی تا شیخ محاسبه نمودی که لغزش فعل شیخ به کدام موضع اندر ببودی . که زاغ خاکستر بگشتی .
چون یاران اجابت نمودند ، شیخ محاسبه همی بکردی .
به ناگاه ! شیخ ، قلم و کاغذ به جای بداشتی و نعره ای بزدی و راه بیابان در پیش گرفتی و پیوسته با خویش بگفتی رادیکال 2 . و هر چه یاران جهد بکردی ، کسی را یارای ان نبودی که شیخ را باز بداشتی.
و یاران ، در آن کاغذ که شیخ به جای بداشتی ، نگریستندی و هیچ می ندانستندی و یکان یکان ، یکدگر نظاره همی بکردی و بگفتی رادیکال 2 و نعره همی بزدی و جامه بر تن دریدی و از عقب شیخ به بیابان شدی تا از یاران ، یک تن نماندی که بر اثر شیخ می نرفتی . مگر راوی که بماندی تا آن کاغذ به مخاطبان بدادی و پس آنگاه نعره ها بزدی و از پی شیخ و یاران به بیابان اندر شدی.
این کاغذ ، دست نوشته شیخ می باشد که راوی ، تحویل اینجانب بدادی و سپس او را احوال چنان آمدی که دیگر بر هیچ کس مستتر نیامدی .
کنون اگر مخاطبان دانستی که لغزش شیخ به کدام موضع اندر ببودی ، با همگنان بگفتی و گر هیچ ... که نعره ها بباید زدی و از پی آن یاران به بیابان اندر شدی .
و از آن یوم تا کنون ، شیخ را ، شیخ زاغ کش نیز بگفتندی
تمت بعون الله
آقای علیرضارضایی - قزوین
منيم ائويم ائوين دير
پيك نيكيم د ه سيزين دير
ائوده خومار قالميشام!
گل مني سن سئوين د ير!!
خانه ي من خانه ي تو است -پيك نيك من هم متعلق به تو است/ درخانه خمار ماند ه ام ،بيا و مرا شاد كن
ائوده د ئيیل آتاميز!
بوقدا اكير آتاميز!
ترك ائيله ييب تيرياكي
«شيشه» چكير آتاميز!!
پدرمان در خانه نيست-پدرمان دارد گندم مي كارد-ترياك را ترك كرده است ودارد شيشه مي كشد
او گئجه شهر ايچینده
غرق اولدون قهر ايچینده
دئد يم: «گؤزل ماراليم !
عسل سن، زهرايچند ه !!
آن شب در شهر-بسيار قهر و غضب كردي/به تو گفتم آهوي زيباي من،تو مثل عسل هستي كه به زهر آميخته اي
خانم تازه گل ایگدری :
یالین بیلان یاریشیب دیر کونگیلیم
غایغی غمه قاریشیب دیر کونگیلیم
یاقّین آخه یاقه سیندا جای بریب
دردی بیلان یاراشیب دیر کونگیلیم
مطالب مشابه :
چاپ آگهی ترحیم،تبریک،تسلیت،یادبود،تقدیر،تشکرو...
چاپ آگهی روزنامه همشهری،جام تعرفه روزنامه خراسان. چاپ آگهی ترحیم،تبریک،تسلیت،یادبود
آگهی تشکر
تعرفه روزنامه خراسان. به مجمع،فوق العاده،ترحیم،تبریک . درج آگهی روزنامه همشهری،جام
فروش خانه -نیازمندیهای همشهری
چاپ آگهی روزنامه چاپ آگهی مزایده و مناقصه,دعوت به مجمع،فوق العاده،ترحیم "میدان خراسان
کرایه حجله - اجاره حجله
تعرفه روزنامه خراسان. آگهی ترحیم. تمام حقوق اين وب سايت و مطالب آن متعلق به چاپ آگهی
آگهی تسلیت،فروش206
چاپ آگهی روزنامه همشهری،جام تعرفه روزنامه خراسان. دعوت به مجمع،فوق العاده،ترحیم
میهمانان مجازی انجمن عارف 12اردیبهشت 91 1
روزنامه خراسان. و یک آگهی ترحیم . در روزنامه صبح . راستی من شاعرم . روی سنگ قبرم بنویسید .
همه مرده اند
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است: روزنامه های خراسان
حاشیه های سفر5
اداره کل زندان های خراسان
برچسب :
اگهی ترحیم روزنامه خراسان