ميلاد رسول مهرباني و امام نور و صداقت

ولادت نبي اكرم اسلام

1- ولادت حضرت محمد(ص) به اتّفاق نظر شيعيان در ۱۷ ربيع الاول در سال عام الفيل مي‏باشد، ولي برخي از مسلمانان، اين واقعه را در روز دوازدهم اين ماه دانسته‏اند. كنيه‏ي آن حضرت، ابوالقاسم و القاب ايشان، رسول اللَّه، نبي اللَّه، خاتم الانبيا، سَيِّدُالبَشَر و... مي‏باشد. پدر ايشان عبداللَّه بن عبدالمطلب و نيز مادر آن حضرت آمنه بنت وَهَب است. رقيه، ام كلثوم، زينب، قاسم، عبداللَّه، ابراهيم و حضرت فاطمه‏ي زهرا(س) فرزندان پيامبر اسلام مي‏باشند كه به جز فاطمه(س) همگي در دوران حيات پيامبر، از دنيا رفتند. دوران زندگي پيامبر اكرم(ص) در دو شهر مكه و مدينه سپري شد. ايشان پس از آن كه در چهل سالگي براي پيامبري برگزيده شدند، در ابتدا دين الهي را به طور مخفيانه تبليغ مي‏كردند و پس از سه سال، به دعوت آشكار دست زدند. رنج‏ها و سختي‏هاي فراواني كه پس از درگذشت ابوطالب، عمو و حضرت خديجه(س) همسر آن حضرت بر ايشان گذشت و همچنين اعلام آمادگي مردم يثرب براي پذيرفتن آن پيامبر عظيم‏الشأن، زمينه ساز هجرت بزرگ ايشان به مدينه گرديد. ده سال آخر عمر و رسالت حضرت محمد(ص) در مدينه، همراه با جنگ‏ها، فتوحات و انتشار آيين آسماني اسلام همراه بود.
۲-وحدت و يكپارچگى مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق كلمه ميان ايشان بلكه ضرورت توحيد كلمه بر محور كلمه توحيد براى همه موحدان و خداپرستان روى زمين، از تعاليم و آموزشهاى اساسى آيين اسلام و از اصول فرهنگ قرآنى است. و بر همين اساس، قرآن كريم يكى از عمده ‏ترين و سازنده ‏ترين اهداف رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بيان مى‏دارد و اگر كسى در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معنى را از شاهكارهاى رسالت محمدى‏ صلى الله عليه و آله مى‏يابد. «واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا»همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد.
ستايش پيامبر صل لله علیه وآله دربرخی
    اشعارعربی

میلاد خجسته سرور کائنات حضرت ختمی مرتبت و فرزند 

           عظیم الشاءنش صادق آل محمد علیهما السلام مبارک باد

 حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:«هر کس شعری در

مورد ما بگوید، خداوند خانه ای در بهشت برایش بنا می کند.» و نیز

فرمود:«هر کس برای ما شعری بگوید، روح القدس ( جبرئیل ) او را

 تأیید می کند.»

مقدمه

ديرزمانی بود که جهل و جاهليت تاب و توان روح نوع بشر را ربوده بود، و حقيقت و معنويت را با پرده‏های اوهام و پندارها، و معرفت و انسانيت را با وحشی‏گری و پليدی آميخته بود؛ نيز از رويارويی اميال و قيود در هر قدم، هزاران پيچ و خم و پرتگاه فنا و نيستی فرا روی وی قرار داده بود.

در قاموس فرهنگ آن روز، عزت معنايی جز ذلت نمی‏يافت. بر تارک جامعه چيزی جز تعصّب جاهليت ديده نمی‏شد و قانون آن جامعه را چيزی جز شمشير و خون تعيين نمی‏نمود. حال در اين اوضاع چه کس يا چه نيرويی می‏توانست نجات‏بخش انسان باشد و او را از غفلت و نادانی نجات دهد؟ چه کسی می‏توانست هدف والای آفرينش را برای آنان بيان کند؟ پس خدا رسولان را فرستاد تا اين مأموريت خطير را به عهده بگيرند و مسلّما اين کار از همه کس ساخته نبود.

زیرا اگر رهسپری مشکل و پرخطر است، محققا رهبری هزار بار مشکل‏تر. طينتی پاک بايد و گوهری اصيل. عزمی چون کوه استوار، همتی به بلندای آسمان، حوصله‏ای به وسعت دريا و از همه مهم‏تر دلی بايد از شوق لبريز و سری از عشق پرشور و روحی از پرتو غيب روشن تا به نيروی شوق، رهنمايی عشق و پرتو غيبی الهی، راه از چاه باز شناسد و از تاريکی نجات يابد و آنگاه گمشدگان مسالک را از مهالک برهاند و به سرمنزل مقصود برساند.»

آخرين پرچمدار اين رسالت، محمد امين بود. او الگويی کامل برای انسان بود. در همه جا و همه وقت با ايمان و ثبات به سوی هدف عالی خويش (که کمال انسانيت بود) توجه داشت. قرآن کريم می‏فرمايد:

«و لکم فی رسول اللّه‏ اسوة حسنة؛ و رسول خدا برای شما الگويی نيکو و پسنديده است.»

پس بايد گفت مردی با چنين ويژگی‏ها و فضايل سزاوار است که پيشوای جهانيان باشد.

در اين ميان از ابتدای رسالت ايشان تاکنون شاعران شيفته حضرت، بر مبنای قرآن و سيره و تاريخ و روايات، به ذکر محامد و نيکی‏های آن سرو بلندپايه پرداخته، مدح و ثنای پيامبر عظيم‏الشأن را با زبان دل در قالب الفاظی موزون و غرّا بيان داشته‏اند. بدين طريق به تبليغ سنت و سيره حضرت پرداختند و با اين کار توانستند مخالفان و توطئه‏گران را خوار کنند.

در اين مقال به چگونگی پيدايش مدايح نبوی در زبان و ادبيات عربی و معرفی برخی از مشاهير اين موضوع ادبی و بيان نمونه اشعار آنها می‏پردازيم.

پيدايش مدح و ستايش نبوی

مدح نبوی يعنی تمجيد از پيامبر و ستايش حضرت و بيان فضايل، مناقب، صفات، معجزات و کردار آن بزرگوار، جهت احترام و گراميداشت ساحت مقدس ايشان.

اينک ممدوح و ستوده، انسانی است متفاوت با ديگران، با ملکوت ارتباط داشته و حجاب‏ها و پرده‏ها برايش کنار می‏روند. چنان که آيات متعددی به آن تصريح کرده است. علاوه بر اين دارای اخلاق حميده‏ای است که قرآن آن را ستوده و می‏فرمايد:

«و انّک لَعَلی خلقٍ عظيمٍ؛ و به راستی که تو را خويی والاست.»

سيره و روش حضرت، پاک و پيراسته از هر بدی است و در قله کمال و زيبايی قرار دارد. حضرت با نور هدايت خداوندی مبعوث گرديده تا امت را از تاريکی‏ها به سوی نور رهنمون سازد، مدح‏گويان به رسم وفاداری در مقابل حضرت، و به خاطر نجات‏شان از پليدی‏ها و گمراهی‏ها اقدام به مدح حضرت و برشمردن فضايل، کرامات و معجزاتش کرده‏اند.

مدايح نبوی که يکی از فنون شعری است و پديده‏ای ادبی، يکباره به وجود نيامده بلکه نتيجه عوامل زيادی است از جمله دينی، تاريخی و درونی. همه اين عوامل با درجات مختلف در طول چند قرن تأثير گذاشته تا به عصر ما رسيده و کامل شده است.

مدح پيامبر از چه زمانی شروع شده و اولين کسانی که ايشان را مدح گفته‏اند چه کسانی بوده‏اند؟

عده‏ای نام اعشی، نابغه، کعب بن‏مالک و کعب بن‏زهير و ... را برشمرده‏اند و کسانی چون دکتر مخيمر صالح آمنه مادر حضرت و بعد خواهر رضاعی پيامبر (شيما) و عبدالمطلب را جزء اولين مدح‏گويان ايشان دانسته‏اند.

شکی نيست گروه اوّل يعنی کسانی که اعشی، نابغه و ... را اوّلين مدح‏کنندگان به حساب آورده‏اند، رسالت و نبوت حضرت را ملاک قرار داده، شعر شعرايی را که از آن موقع مدح حضرت را گفته‏اند، جزء مدايح نبوی شمرده‏اند، ولی کسانی چون دکتر مخيمر صالح دوران پيش از رسالت را در نظر گرفته‏اند، يعنی دکتر صالح، اشعاری را که پيش از رسالت گفته شده، جزء مدايح نبوی می‏داند، از اين‏رو پيدايش مدح پيامبر(ص) را از زمان کودکی حضرت می‏داند و می‏گويد: اولين اشعاری که در اين مورد از منابع و مصادر به دست می‏آيد، ابيات زيبايی است که صاحب «طبقات کبری»، ابوعبداللّه‏ بن‏سعد آورده است. اين اشعار را آمنه مادر پيامبر دختر وهب، هنگامی که حليمه حضرت را گرفته، برای شير دادن به بيرون شهر می‏برد، سرود:

«اعيذه باللّه‏ ذی الجلال

من شرّ ما مرّ علی الجبال

حتی أراه حامل الحلال

و يفعل العرف الی الموالی

و غيرهم من حشوة الرجال؛

او را از تمام بليات و ناگواری‏ها به خداوند صاحب عظمت می‏سپارم، تا اينکه او را ببينم که پاکی‏ها و خوبی‏ها را بر دوش می‏کشد و نسبت به خويشان و ولی‏نعمتان، خوبی روا می‏دارد و نه تنها به خويشان خود خير روا می‏دارد، که زيردستان و افراد تهيدست هم به نيکی رفتار می‏کند.»

اشعار آمنه بر اين مضمون استوار است که پيامبر از کودکی نشان پيامبری را داشته، بيرق‏دار آئينی است که در آينده‏ای نه چندان دور جهان را هم‏کيش خود می‏سازد.

دکتر مخيمر صالح به نقل از «الاصابه» و آن به نقل از محمد بن‏معلی الازدی که در کتابش «الترقيص» ابياتی از شيما، خواهر رضاعی رسول اکرم(ص) آورده می‏گويد: شيما با محمد(ص) بازی می‏کرد و او را در حالی که طفل کوچکی بود، می‏رقصاند و می‏گفت:

يا ربنا ابق لنا محمدا

حتی أراه يافعا و امردا

ثم أراه سيدا مسوّدا

و اکبت اعاديه معا و الحسدا

و اعطه عزّا يدوم ابدا

پروردگارا! محمد را بقا و پايداری عنايت فرما تا اينکه او را نوجوانی نورس ببينم و پس از آن او را سرور بزرگان بيابم و دشمنان و حسودانش را نابود گردان و به او عزت و عظمت هميشگی عطا کن.

هنوز پيامبر(ص) دعوت خود را آشکار نکرده بود که با موافقان و مخالفان متعددی روبه‏رو شد. هر کدام از اين گروهها، موافق و مخالف، نهايت سعی و تلاش خويش را به کار گرفته و با سلاح‏های مختلفی که در اختيار داشتند، به تبليغ افکار و عقيده خود پرداختند.

مسلّم است در محيطی که سلاح شعر رونق بيشتری داشت و اثرش در دل‏ها عميق‏تر بود، مدح پيامبر توسط شاعران فدايی آن حضرت، اثر فراوانی در پيشرفت اسلام و رويارويی با هجو دشمنان داشت. «و طبيعی است که در آن وضع شعرای اسلام به شخصيت رسول اکرم(ص) پرداخته و آن حضرت را با صفاتی چون پرچمدار دين بودن، صبور در آزار و اذيت ديگران و داشتن صفاتی که او را شايسته رسالت می‏کند، می‏ستودند.»

انگيزه و هدف شعرا از مدح پيامبر و تقسيم‏بندی مدح نبوی:

1ـ مدح آگاهانه به وسيله شاعران متعهد؛

2ـ مدح عاطفی و آنی؛

3ـ مدح مصلحت‏آميز.

مدح آگاهانه توسط شاعران متعهد:

مدحی است که شاعر به دليل درک آگاهانه‏اش از اسلام و پيامبر(ص) گويی مسئوليتی بر دوش خود احساس می‏کند و به وسيله سرودن شعر می‏خواهد ادای دين کن کرده و در راه عقيده‏اش شعر می‏گويد. اين گونه مدح، مدحی است که شاعر در سرودن آن انگيزه مادی نداشته باشد و يا مصلحتی در کار نباشد.

شاعری به معاد يا نبوت عقيده دارد، بدون اينکه سود و منفعتی را در نظر داشته باشد و يا مصلحت ايجاب کند در وصف آن شعر می‏سرايد، يا شاعری اعتقاد به نبوت پيامبر و رسالت ايشان دارد، اين وظيفه را بر دوش خود احساس می‏کند که بايد در راه تبليغ و نشر آن، شعر بگويد، بدون آنکه شعرش رنگ و بوی مصلحت‏انديشی داشته و يا سودی در کار باشد.

عنصر مهم در شاعرانی که اين گونه پيامبر(ص) و رسالت او را مدح گفته‏اند، اعتقاد راسخ آنهاست. اين دسته از شعرا چيزی جز رضای پروردگار و خشنودی رسول اللّه‏ و تحکيم رسالت حضرت نمی‏خواستند. آنها به بُعد الهی و دينی پيامبر بيش از بُعد شخصی و اجتماعی توجه داشتند. گرچه بُعد شخصی و اجتماعی حضرت، جدا از بُعد الهی و دينی او نبود. اين گونه مدح‏ها آگاهانه و از روی شناخت بود، يعنی شاعران، پيامبر را می‏شناختند و رسالت او را درک می‏کردند و آگاهانه او را مدح می‏نمودند.

اين نوع مدح می‏توانست ابزار و الگوی تربيتی برای مسلمانان و نسل‏های بعدی باشد، تا الهی بودن پيامبر و هدف دار بودن رسالت حضرت را درک کنند، نيز به آن اعتقاد راسخ داشته باشند و در راه تبليغ آن از ايدئولوژی ساير احزاب و مکاتب شکست نخورند. از جمله شعرايی که شعرشان در رديف آن نوع مدح قرار می‏گيرد ابوطالب، عبداللّه‏ بن‏رواحه، حسان بن‏ثابت و ... می‏باشند.

ابوطالب عموی گرامی پیامبر صلوات الله

شايد يکی از بهترين نمونه‏های مدح در خدمت رسالت، ستايش ابوطالب باشد. او در بسياری جاها با دست و زبان به دفاع از پيامبر و رسالت او برخاسته، تمام همت خويش را به کار گرفته، در اين راه نه تنها خود بلکه از فرزندانش می‏خواهد در کنار پيامبر ايستاده و او را در انجام رسالتش ياری دهند. در بيت زير ابوطالب ضمن اعتراف به نبوت پيامبر، مقام حضرت و علاقه به او را بالاتر از حب و علاقه‏اش به فرزندان می‏داند:

اِن ابن آمنة النبی محمدا

عندی يفوق منازل الاولاد

به راستی که شأن و منزلت پسر آمنه (محمد) نزد من بالاتر از فرزندانم است.

مشهورترين قصيده او که از بقيه طولانی‏تر است، قصيده لاميه می‏باشد و با اين مطلع آغاز

می‏شود:

خليلی ما أذنی لاول عاذل

بصغواء فی حق و لا عند باطل

هيچ گاه گوش به سخن ملامتگران فرا نداده و ذره‏ای به کفر و عصيانگری متمايل نمی‏باشم.

او در جای ديگر بُعد قدسی و اجتماعی پيامبر(ص) را مورد توجه قرار داده و می‏گويد:

و ابيض يستسقی الغمام بوجهه

ربيع اليتامی عصمة للأرامل

يلوذ به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمة و فواضل

پيامبر سپيدرويی است که ابر آسمان از او طلب باران می‏کند. او بهار يتيمان و پناه بيوه‏زنان است و ملجأ و پناه درماندگان بنی‏هاشم است که از فضل و نعمتش بهره‏مند می‏شوند.

حسان بن‏ثابت

حسان از معروف‏ترين شعرايی است که شعر خود را وقف رسالت پيامبر و تبليغ آن کرد. او هجو دشمنان را به خودشان برمی‏گرداند و با دفاع از پيامبر(ص) و مسلمانان آنها را می‏ستود. حسان يکی از شعرای «مخضرم» است که عمر طولانی داشت چرا که او هم در جاهليت شعر سروده و هم در اسلام. شعر او در جاهليت مانند همنوعانش در دفاع از قبيله و فخر به آبا و اجداد بود و در ساير اهداف مانند مدح و هجا، بخصوص هجا استاد بود.

او هشت سال پيش از ولادت پيامبر اسلام در مدينه متولد شد و در شصت سالگی هنگامی که پيامبر(ص) به مدينه مهاجرت کرد، اسلام آورد. شاعر قبيله خزرج بود و از آن قبيله در کشمکش‏هايش با قبيله اويس دفاع می‏کرد. اما بعد از اسلام آوردن، شعرش را در خدمت دين قرار داد. حمله‏های شاعران قريش را پاسخ گفته و از پيامبر و اسلام دفاع می‏کرد و دشمنانش را نکوهش می‏نمود. پيامبر از شعر او تمجيد کرده، او را گرامی داشت و به خود نزديک کرد، نيز از غنايم و عطايا برايش سهمی معيّن کرد. اما حسان مردی ترسو بود و در خدمت پيامبر به شعر اکتفا کرد و با شمشير به ياری او برنخاست. هرگز جرئت نيافت همراه پيامبر به جنگ رود. بنابراين در هيچ غزوه‏ای شرکت نجست.

اسلوب حسان در مدح پيامبر با شيوه قديم جاهلی تفاوت دارد. او مانند ستايشگران عصر جاهلی ممدوح، خود را با صفاتی چون بخشنده بودن، جود، کرم و سخاوتمندی نمی‏ستايد، زيرا در آن رايحه جاه‏طلبی و مال‏اندوزی وجود دارد. بلکه او هدف مقدس‏تری دارد. از ايمان، هدايت و رسالت سخن می‏گويد و آئين اسلام را تبليغ می‏کند. او در شعر خود از موضوعات جديدی سخن می‏گويد که در زمان جاهليت وجود نداشت، مانند جبرئيل، روح‏القدس و ... اين الفاظ و موضوعات، همگی حاصل تمدن جديد اسلام بود که پيش‏تر وجود نداشت.

حسان در مقام مدح پيامبر می‏گويد:

«او قال اللّه‏: قد أرسلتُ عبدا

يقول الحق، إنْ نفع البلاء

شهدتُ به، و قومی صدّقوه

فقلتَ: ما نجيب و ما نشاء

ألا ابلغْ اباسفيان عنّی

فأنتَ مجوّف، نخب، هواء

بأنّ سيوفنا ترکتَ عبدا

و عبدالدار سادتها الأماء

خداوند فرمود بنده‏ای فرستادم که به حق سخن می‏گويد. اگر امتحان و آزمون مفيد واقع شود. سپس می‏گويد: من او را تصديق کردم و قوم من نيز پيامبر را تصديق کردند ولی شما ای قبيله قريش گفتيد: ما به دعوت او لبيک نمی‏گوييم و او را نمی‏خواهيم.

از من به ابوسفيان خبر دهيد: تو يک شخص ترسو و طبل توخالی می‏باشی. شمشيرهای ما تو را ذليل و خوار کرد و به صورت يک برده در آورد. بدان که رؤسای سلسله عبدالدار کنيزکان می‏باشند.»

شعر حسان تنها به مدح پيامبر و هجو دشمنان اسلام محدود نمی‏شود بلکه تصويری است از حوادث عصر رسالت و در واقع تاريخی است که از وقايع صدر اسلام سخن می‏گويد و به جنگ‏ها، غزوات پيامبر و کشته شدن مشرکان اشاره دارد. شعر او آيينه‏ای است که وقايع و حوادث را منعکس کرده و گويی تاريخ صدر اسلام را می‏خوانيم.

مدح عاطفی ـ آنی:

مدحی است که همچون برقی جهيدن کند و زود به خاموشی گرايد. اين نوع مدح ادامه و استقرار نداشته، از روی آگاهی و شناخت کامل نيست و نمی‏تواند منبع کافی برای محققانی باشد که می‏خواهند صاحب رسالت يعنی پيامبر را بشناسند. چون صاحب اين مدح شناخت عميق و کافی از رسالت پيامبر و شخص او ندارد، از اين‏رو نگاه و بينش او به پيامبر همانند نگاهش به رؤسای قبايل و شخصيت‏های اجتماعی و سياسی است، يعنی به صاحب رسالت با ديدی می‏نگرد که به ديگر شخصيت‏ها می‏نگرد، مثلاً او را مانند ساير رؤسا و بزرگان، بخشنده، خوش‏اخلاق و مورد احترام می‏داند، نيز شيفته او شده و اخلاقش را تحسين می‏کند، چنان که دوست دارد با او ملاقات کرده و او را از نزديک ببيند. شعرش ممدوح را ذکر کرده و شوق ديدار او را دارد، ولی چون ديدار او و محبوبش از روی احساس است، زود به خاموشی می‏گرايد و با اندک وعده و وعيد از ديدار دست می‏کشد. اشخاصی که اين گونه شعر می‏سرايند، از عواطف و احساسات صادقانه برخوردار نيستند و زود پايشان لغزيده، به خطا می‏روند. بهترين نمونه برای مدح عاطفی ـ آنی، مدح اعشی ميمون بن‏قيس می‏باشد.

اعشی ميمون بن‏قيس (692 ـ 530 ميلادی)

اعشی را صناجة‏العرب گفته‏اند چون شعر او دارای موسيقی و غناست. بعضی همچون ابن‏قتيبه گفته‏اند: «اعشی صناجة‏العرب ناميده شد، چون اولين کسی است که صنج را در شعر به کار برده است.»

اعشی شناخت عميق و کافی از اسلام و پيامبر ندارد، از اين‏رو حضرت را مانند بخشندگان و زرگان معرفی می‏کند. او را رئيس بزرگ و بخشنده‏ای می‏داند و با بينش سطحی و محدود خود فکر می‏کند تنها صفت بخشندگی پيامبر موجب شهرت اوست. او چيزی از دين، تقوا، عدالت و اخلاق نمی‏داند.

قصيده «داليه» او دربردارنده 24 بيت است. شاعر پس از سرودن يک مقدمه غزلی (به رسم شعرای جاهلی) به مدح پيامبر می‏پردازد و می‏گويد:

«نبی يَری ما لا ترون، و ذکره

أغار، لعمری فی البلاد و أنجدا

له صدقات ما تغب، و نائل

و ليس عطاء اليوم مانعه غدا

أجدّک لم تسمع وصاة محمد

نبیّ الا له حين أوصی و أشهدا

چيزهايی را می‏بيند و می‏داند که نمی‏دانيد. شهرت و آوازه او در هر جايی پيچيده و نام او برده می‏شود. بخشش‏ها و عطايايی دارد که هيچ گاه قطع نمی‏شود و بخشش و عطايای امروز او مانع بخشش فردای او نيست.»

بعد به نبوت حضرت اشاره می‏کند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهی داده است.

همه راويان برآنند که اعشی اسلام را درک کرد ولی اسلام نياورد.

مدح مصلحت‏آميز:

منظور مدح به خاطر کسب روزی و مال‏طلبی نيست، که شايسته شأن و مقام رسول اکرم(ص) نبوده، هيچ کس و در هيچ زمانی پيامبر را به خاطر طلب عطا و بخشش مدح نکرد، زيرا پيامبر کسب روزی و تملق را دوست نداشت. شأن الهی و منزلت پيامبر(ص) بالاتر از اين گفتار است و ساحت مقدس ايشان از خرسندی به اين گونه مدح، پاک و منزه است.

منظور از مدح مصلحتی، مدحی است که شاعر به خاطر مصلحت شخصی، مثلاً ترس بر جان و يا اميد به رهايی از اسارت و يا به جهت کسب مقامی نزد پيامبر شعر بگويد.

شکی نيست که وقتی غرض مدح يکی از اين موضوعات باشد، ستايشگر نسبت به ستوده، اخلاص نداشته و فقط به منظور رسيدن به هدف، شعر می‏گويد و در اين راه از زياده‏گويی و غِلو پيراسته نيست، يعنی به زبان سخنی می‏راند که در دل ندارد. هنگامی که مدح، قلبی و از روی احساس نباشد، کوتاه بوده و زود به خاموشی می‏گرايد. بهترين نمونه برای اين نوع مدح، مدح کعب بن‏زهير است، که قصيده معروف «بانت سعاد» را در ستايش پيامبر سرود.

کعب بن‏زهير

اما چگونگی سرودن قصيده توسط کعب:

وقتی پيامبر دعوت خويش را آشکار کرد، کعب شاعر مشهوری بود و اسلام نياورد، ولی برادرش «بجير» اسلام آورد. احمد ابوحاقه داستان کعب و اسلام آوردن برادرش را اين گونه آورده است:

«روزی کعب با برادرش بجير ـ او نيز شاعر بود ـ به دنبال گوسفندان‏شان بودند که بين‏شان سخن از پيامبر و دين جديدش به ميان آمد. کعب به بجير گفت: نزد پيامبر برو تا ببينی چه می‏گويد. بجير نزد رسول خدا رفت و سخنان او را شنيد. دين جديد را پسنديد و اسلام آورد. اين ماجرا حدود سال هفتم هجری بود. کعب وقتی از اسلام آوردن برادرش آگاه شد، خشمگين شد. گفته می‏شود که او اسلام و پيامبر را با ابياتی هجو کرد.

اما پس از اين، به هر قبيله‏ای پناه می‏برد، هيچ کس پناهش نمی‏داد. چون پناهگاه و ياری نيافت، قصد کرد خود را از اين وضع رهانيده و اسلام آورد. بدين سبب قصيده خود را در وصف پيامبر سرود و به مدينه آمد تا بر پيامبر(ص) عرضه کند و اسلام آورد.

قصيده از سه قسمت تشکيل شده است:

ـ مقدمه‏ای در تغزل به عادت شاعران قديم؛

ـ وصف ناقه‏ای که شاعر را به معشوق می‏رساند؛

ـ اعتذار و ستايش پيامبر و توصيف مهاجران.

اکثر نويسندگان تاريخ ادبيات نوشته‏اند چون کعب پيامبر را مدح گفت و به اين بيت رسيد:

«إنّ الرسول لنور، يستضاء به

مهنّد من سيوف اللّه‏، مسلول

پيامبر چون نوری است که به وسيله آن جهان روشن می‏شود. شمشير برنده‏ای از شمشيرهای آهيخته خداوند است»

پيامبر عبای خود را به او بخشيد و آن را بر دوش او انداخت. اين عبا همچنان در خاندان او دست به دست می‏گشت تا آنگاه که معاويه آن را خريد و حاکمان اموی و عباسی آن را در عيدين (عيد فطر و عيد قربان) می‏پوشيدند.

زهير بن ابي سلمي يکي از شاعران صاحب معلقات سبع است که از نوابع شعري عصر جاهلي به شمار مي‌آيد که يکي از بزرگان آن دوران بود و به جهت آن‌که در شعرش نکات حکمي زيادي را وارد ساخته است، به او لقب شاعر حيم نيز داده شده است. وي يکي از شعراي حوليات است که مشهور است که بر روي اشعار خود يک‌سال کار مي‌کرده‌اند سپس آن‌را منتشر مي‌ساختند!

فرزندش کعب بن زهير نيز قريحه شعري و طبع رواني داشته است. به جهت اشعاري که در هجو پيامبر گرامي اسلام«ص» سروده بود، از سوي پيامبر به مهدور الدم شده بود؛ برادرش بجير بن زهير، به او پيام داد که نزد من بيا تا تو را خدمت پيامبر«ص» ببرم و از او تقاضاي عفو و گذشت کنم، چرا که حضرتش بسيار رحيم است.

در پي اين خيرخواهي برادرانه، کعب قصيده بسيار مشهور خودش، «بانت سعاد» را در 58 بيت مي‌سرايد که ضمن آن گفته است: «به من گزارش داده شد که رسول خدا(ص) مرا تهديد کرده است در حالي که عفو و گذشت پيامبر، مطلوب و مورد آرزوست» يا در فقره‌اي ديگر «پيامبر مشعل فروزاني است که در پرتو آن جهانيان به راه راست هدايت مي‏شوند و او از شمشيرهاي برهنه الهي است که همه جا با پيروزي کامل توأم است» و راهي مدينه مي‌شود و مورد عفو پيامبر رحمت«ص» قرار مي‌گيرد که داستان مفصل آن را در کتب تاريخ ادبيات، و نيز تاريخ اسلام مي‌توانيد مطالعه کنيد.

اين شعر از زيباترين اشعار و قصايد در کل تاريخ ادبيات عرب به شمار مي‌رود به گونه‌اي که بسياري ازکتب اشعار منتخب عربي، اين شعر را آورده‌اند. در ادامه بخشي از شعر زهير را به همراه شرح عربي آن، تقديم مي‌کنم:

بانت سعاد فقلبي اليوم متبول

             متيم اثرها  لم يفد مکبول(1)

وما سعاد غداة البين اذ رحلوا

            الا اغن غضيض الطرف مکحول (2)

تجلو عوارض ذي ظلم اذا ابتسمت

             کأنه منهل بالراح معلول (3)

أکرم بها خلة لو انها صدقت

            ما وعدت أو لو ان النصح مقبول (4)

لکنها خُلة قد سيط من دمها

             فجع وولع واخلاف وتبديل (5)

فما تدوم على حال تکون بها

             کما تلون في اثوابها الغول

وما تمسک بالوصل الذي وعدت

            الا کما يمسک الماء الغرابيل(7)

کانت مواعيد عرقوب لها مثلاً(8)

              وما مواعيدها الا الاباطيل

ارجو وآمل ان تدنو مودتها

             وما اخال لدينا منک تنويل (9)

فلا يغرنک ما منت وما وعدت

            انّ الاماني والاحلام تضليل

امست سعاد بارض لا يبلغها

           الا العتاق النجيات المراسيل (10)

يسعى الوشاة بجنبيها وقولهم

           انک يا ابن ابي سلمى لمقتول (11)

وقال کل خليل کنت آمله

           لا الفينک اني عنک مشغول (12)

فقلت خلوا طريقي لا ابا لکم

          فکل ما قدر الرحمن  مفعول(13)

کل ابن انثى وإن طالت سلامته

          يوماً على آلة حدباء محمول(14)

انبئت ان رسول الله اوعدني

          والعفو عند رسول الله مأمول(15)

مهلاً هداک الذي اعطاک نافلة الـ

          قرآن فيها مواعيظ وتفصيل(16)

لا تأخذني باقوال الوشاة ولم

           اذنب ولو کثرت في الاقاويل(17)

اني اقوم مقاماً لو يقوم به

           أرى واسمع ما لو يسمع الفيل (18)

لظل يرعد الا ان يکون له

          من الرسول بإذن الله تنويل(19)

مازلت اقتطع البيداء مدرعاً

          جنح الظلام وثوب الليل مسبول(20)

حتى وضعت يميني لا انازعه

            في کف ذي نقمات قيله القيل(21)

إنّ الرسول لنور يستضاء به

           مهند من سيوف الله مسلول (22)

في عصبة من قريش قال قائلهم

            ببطن مکة لما اسلموا زولوا(23)

زالوا فما زال انکاس ولا کشف

             عند اللقاء ولا ميل معازيل(24)

شم العرانين  ابطال لبوسهم

             من نسج داود في الهيجا سرابيل(25)

بيض سوابغ قد شکت لها حلق

             کانها حلق الفقعاء مجدول(26)

يمشون مشي الجمال الزهر يعصمهم

              ضرب اذا عرد السود التنابيل(27)

لا يفرحون اذا نالت رماحهم

            قوما وليسوا مجازيعاً اذا نيلوا(28)

لا يوقع الطعن الا في نحورهمما

               ان لهم عن حياض الموت تهليل(29)

< روائع الادب العربي في عصوره العربية الزاهرة، محمد نبيه حجاب، ص17-20.

1-بانت: البعد والفراق، ومتبول: اسقمه الحب او الهيام، والمتيم: الذي استولى عليه الهوى، والجزاء: الثواب، ومکبول: المقيد.

2-الاغن: الذي في صوته غنة، وغضيض الطرف: فاتر اللحظ وهي من سمات الجمال.

3-تجلى: تکشف، والعواض: الاسنان، والظلم ماء الاسنان اي صفاؤها وبريقها والراح: الخمر، والنهل: الشرب الأول والعل: الشرب الثاني.

4-الخلة: الصديق.

5-سيط: خلط، والفجع: المصيبة، والولع: الکذب.

6-الغول: حيوان خرافي.

7-الغرابيل: جمع غربال وهو ما يغربل به کالقمح.

8-المثل: النظير عرقوب: هو عرقوب بن نصير ويضرب لخلف الوعد.

9- تنويل: اعطاء.

10- العتاق: النوق الکريمة، والنجيات: السريعات، والمراسيل: الخفاف السهلة في السير.

11 - الوشاة: جمع واش وهو من يزيد الکذب، ولا تأخذني: سؤال وتضرع.

12- الفينک: اي لأکون معک لي شيء اولاً انفعک فاعمل لنفسک (ويروى الهنيک).

13- لا ابالکم تعبير قديم للدعاء والحث على اجابة الطلب

14- الآلة الحدباء: النعش: تآنيث الاحدب وقيل معناها الصعبة او المرتفعة.

15- اوعدني: هددني، واهدر دمي.

16- نافلة القرآن: عطية القرآن اي العطية المتطوع بها زيادة على غيرها.

17- الأقاويل: الادعاءات الکاذبة.

18- توهم الشاعر ان الفيل على ضخامته انه اشجع المخلوقات.

19- اراد القول: انني في موقف عصيب لو الفيل سمع ما اسمع او رأى ما أرى لظل يرعد على شجاعته.

20- البيداء: الصحراء ومدرعاً: لا بساً درعاً في جنح الظلام، ومسبول: مسدول.

21- نقمات: جمع نقمة والمقصود الرسول (صلى الله عليه وسلم)، وقيلة القيل: قوله القول الصادق النافذ المعتد به، والمنازعة: المجاذبة.

22- المهند من سيوف الهند وهي افضل السيوف.

23- العصبة: الفتية،وزولوا: أمر بالهجرة الى المدينة المنورة.

24- انکاس: جمع نکس وهو الضعيف، والکشف: جمع اکشف وهو الذي لا ترس معه في الحرب فينهزم ولا يثبت في المعرکة، والميل: جمع أميل وهو الذي لا يثبت على السرج، والمعازيل: جمع معزال: وهو الذي لا سلاح معه.

25- شم: جمع اشم وهو المرتفع العالي، والعرانين: جمع عرنين وهو ارنبة الأنف، وشم العرانين کناية عن الأنفة والعزة، والسرابيل: جمع سربال وهو الدرع والمقصود أنها من نسج داوود عليه السلام الذي لان له الحديد.

26- بيض سوابغ: يعني الدروع السابغة الصافية، وشکت: ادخل بعض حلتها في بعض، والفقعاء: شجر له ورق وثمر مثل حلق الدروع. مجدول: محکم الفتل.

27- الزهر: جمع ازهر وهو الابيض والتنابيل: جمع تنابل وهو القصير، ويعصمهم: يمنعهم، وعرد: جبن وفر، والشاعر هنا يصف المهاجرين بطول القامة وبياض البشرة والرفق في المشي وهذا دليل الوقار.

28- يفرحون: کثيرو الفرح، والمجازيع: جمع مجزاع وهو صيغة مبالغة.

29- التهليل: الجبن والفرار، والمقصود هم صادقون في الهيجاء والمعنى انهم شجعان يواجهون القتال بصدورهم

آنچه تاکنون گفته شد، در مورد شاعرانی بود که در صدر اسلام پيامبر را مدح می‏گفتند. متأسفانه شاعران عرب‏زبان تا عصر ميانه، آثار درخور توجهی در مورد رسول اکرم(ص) نداشتند، از اين‏رو تنها به معرفی مشهورترين مديحه عصر ميانه (قرن ششم تا دوازدهم هجری قمری)، قصيده برده و سراينده آن «بوصيری» می‏پردازيم.

-بوصيری (696 ـ 601 هجری/1211 ـ 1296م)

بوصيری در قرن هفتم هجری در مصر متولد شد و در هشتاد و هشت سالگی در اسکندريه ديده از جهان فرو بست.

«نتايج و اخباری در دست ما نيست تا بدانيم که دوران طفوليت او چگونه گذشت. جز اينکه می‏توانيم بگوييم حيات تحصيلی خود را مانند هم‏عصران خودش با حفظ قرآن آغاز کرد، سپس به قاهره رفت و به مسجد شيخ عبدالظاهر حضور يافت و در آنجا علوم دينی را فرا گرفت. بعد از آن به عرفان و تصوف روی آورد و با ابی‏العباس المرسی و ابی‏الحسن الشاذلی ملاقات کرد. پس از آن در بلبيس به نويسندگی مشغول شد. او کتاب‏هايی را که يهوديان و نصرانی‏ها برای تأييد اديان‏شان نوشته بودند، مطالعه می‏کرد؛ پس ديد که در آن آثار نبوت محمد(ص) انکار می‏شود و اين باعث شد که به مطالعه و بررسی دقيق تورات و انجيل روی آورد. همچنين تاريخ ظهور مسيحيت را مطالعه و بررسی کرد، سپس با اشعارش به پيروان اين آئين‏ها و مذاهب پاسخ گفت.»

بوصيری شعرهای زيادی سرود. اشعار او را می‏توان به دو بخش تقسيم کرد:

بخش اوّل شامل موضوعات اجتماعی، مدح و هجا و شکايت و آنچه که مربوط به امور زندگی می‏شود.

بخش دوم، اشعاری که در مدح رسول اکرم(ص) سروده شده است.

اشعار بخش اوّل از لحاظ معنا ساده و روان و به زبان عامه نزديک بود و اشعار بخش دوم از لحاظ معنا و لفظ محکم و استوار است.

بوصيری در سرودن آنها از تعبيرات و الفاظ برگرفته از زندگی بدوی استفاده کرده است. وی در اشعارش اسامی مکان‏هايی که ذکر آن در شعر شعرای حجاز و شعرای مدح‏کننده پيامبر(ص) رايج بود، به کار می‏برد.

قصايدی را که در مدح پيامبر سروده است، می‏توان به دو بخش تقسيم کرد:

بخش اوّل: قصايدی است که پيش از ادای فريضه حج سرود (در چهل و شش سالگی به حج رفت).

بخش دوم: قصايدی که پس از سفر حج سرود.

او چهار قصيده در مدح پيامبر(ص) پيش از رفتن به سفر حج سرود که مهم‏ترين آنها قصيده «ام‏النّارين» است که با اين مطلع آغاز می‏شود:

«الهی علی کل الامور لک الحمد

فليس لما أوليت من نعم حدّ

خداوندا! در همه امور حمد و سپاس از آنِ توست و فقط تو بر حد و اندازه نعمت‏ها آگاهی داری.»

ديگری قصيده «ذخر المعاد فی معارضة بانت سعاد» می‏باشد که بوصيری اين قصيده را بر وزن قصيده کعب بن‏زهير، سروده است. به وسيله اين قصيده در مقابل کعب ايستاد و مخالفت خود را ابراز کرد. تعداد ابيات اين قصيده متجاوز از دويست بيت است و مطلع آن چنين است:

«الی متی أنت باللذات مشغول

و أنت عن کل ما قدّمت مسؤول

فی کل يوم ترجی أن تتوب غدا

و عقد عزمک بالتسويف محلول

تا کی چنين با لذت‏ها سرگرم هستی؟ حال آنکه در برابر هر عملی که [برای آخرت خود[ پيش فرستی، مسئولی. هر روز اميدواری که فردا توبه می‏کنی، و اراده تو همچون گِرهی است که با امروز و فردا کردنت، سست و باز می‏شود.»

از مهم‏ترين و مشهورترين قصايدی که بوصيری پس از سفر حج سرود، قصيده «برده» است که بيش از نود شرح و تفسير بر آن نوشته شده، به زبان‏های هندی، فارسی، ترکی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شده است.

ترجمه فارسی اين قصيده را شاعر معروف ايرانی عبدالرحمن جامی به نظم در آورده است.

گفته شده که اين قصيده پس از قصيده کعب بن‏زهير، بهترين قصيده در مدح پيامبر است.

در شأن نزول قصيده برده و نامگذاری آن

بوصيری گفت:

«قصايدی در مدح حضرت رسول اکرم(ص) سروده بودم و از آن جمله شعری بود که الصاحب زين‏الدين يعقوب بن‏زهير به من پيشنهاد کرد. تا آنکه بر اثر بيماری، نيمی از بدنم فلج گشت. از اين‏رو به فکر سرايش قصيده‏ای افتادم ـ که همين برده می‏باشد ـ و به آن پرداختم.

به وسيله آن از خداوند می‏خواستم که مرا شفا بخشد. مکرر آن را خواندم و گريستم و با آن توسل جستم. آنگاه به خواب رفتم و در خواب، رسول اکرم(ص) را ديدم. ايشان با دست مبارک‏شان صورتم را مسح کردند و عبايشان را بر من افکندند.

بيدار شدم، در اندام افليجم حرکت يافتم. برخاستم و از خانه بيرون رفتم. در حالی که هيچ کس را از ماجرا آگاه نکرده بودم. در راه به درويشی برخوردم. وی به من گفت: قصيده‏ای را که در ستايش حضرت رسول اکرم(ص) سروده‏ای، به من بده. گفتم: کدام را؟ گفت: آن را که در بيماریِ خود سروده‏ای. و مطلع آن را خواند و گفت: «سوگند به خدا آن را ديشب شنيدم و آن، در حضور رسول اکرم خوانده می‏شد. پيامبر همراه آن، سر تکان می‏داد و شعر، او را به شگفتی افکنده بود و آنگاه عبايشان را بر قاری افکند و آن را به او بخشيد.»

درويش اين را گفت و داستان خواب من ميان مردم پخش گشت تا به الصاحب بهاءالدين ابن‏حنّا رسيد. وی به دنبال من فرستاد و قصيده را گرفت و سوگند ياد کرد که آن را نشنود مگر آنکه سر و پا برهنه و ايستاده باشد. وی و خانواده‏اش بسيار به شنيدن آن علاقه‏مند بودند.

پس از چندی سعدالدّين الفارقی الموقّع به چشم‏درد مبتلا گرديد و نزديک بود که کور شود. در اين زمان در خواب ديد که کسی به او می‏گويد: به سوی صاحب برو و عبا را از او بگير و بر روی چشمانت بگذار، تا به ياری خدا شفا يابی.

وی نزد صاحب آمد و خواب خود را تعريف کرد. صاحب گفت: از پيامبر(ص) عبايی نزد من نيست.

پس از مدتی تفکر گفت: شايد مراد، قصيده برده متعلق به بوصيری است. آنگاه از خدمتگزارش خواست که قصيده بوصيری را از صندوق آثار بازمانده از پيامبر(ص) خارج کند و بياورد. سعدالدّين آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و شفا يافت. و از آن پس، آن قصيده، «برده» (= عبا) ناميده شد.»

اين قصيده از هشتاد و دو بيت تشکيل شده است، که شاعر قصيده را با يک مقدمه غزلی آغاز می‏کند. در مقدمه اسامی زيادی از اماکن شبه جزيره عربستان آمده، نمادی از مقبره‏های مقدسی است که در سرزمين حجاز وجود دارد. در اينجا شاعر به سبک و روش شعرای جاهلی عمل کرده است. او پس از آوردن اين مقدمه کم کم وارد موضوع اصلی يعنی ستايش پيامبر(ص) می‏شود:

«استغفر اللّه‏ من قول بلاعمل

لقد نسبت به نسلا لذی عقم

أمرتُک الخير لکن ما أتمرتُ به

و ما استقمتُ فما قولی لکم استقم

و لا تزوّدتُ قبل الموت نافلة

و لم أصلّ سوی فرضٌ و لم أصم

ظلمتُ سنّة مَن أحيا الظلام الی

أن اشتکتْ قدماه الضر مِنْ ورم

و شدّ من سغب أحشاءه و طوی

تحت الحجارة کشحا مترف الادم

و راودته الجبال الشمّ من ذهب

عن نفسه فأراها أيّما شمّم

از خدا به خاطر حرف بدون عمل خود طلب آمرزش می‏کنم. کسی که حرفی بزند و به آن عمل نکند مثل اين است که برای فردی عقيم، فرزند متصور شود. شما را به سوی خير و نيکی امر می‏کنم، ولی خود به آن عمل نمی‏کنم و در راه خودم صحيح و مستقيم حرکت نمی‏کنم، پس به چه دليلی می‏گويم: به سوی راه راست سير کنيد!

برای خودم زاد و توشه‏ای برنداشتم و عبادت من تنها برای ادای واجبات است و برای تقوا نيست. با اين کارم به سنت يک نفر که شب‏ها نمی‏خوابيد و عبادت می‏کرد و از ايستادن‏های طولانی برای عبادت، پاهای او متورم می‏شد، ظلم کردم. (منظور پيامبر اکرم(ص) می‏باشد). او برای بخشيدن غذای خود به ديگران به شکم نرم و نازک خود سنگ می‏بست و گرسنگی را تحمل می‏کرد. خداوند کوههايی از طلا را در اختيار او قرار داد، ولی او آنها را نپذيرفت و با اين کارش بلندی همت و نظر خود را جلوه‏گر ساخت.»

اين بيت توضيحی است برای بيت پيش، تا مبادا گمان رود گرسنگی پيامبر به واسطه فقر بوده است، يعنی او از سويی شديدا خود را گرسنه می‏داشت و از سوی ديگر کوههای طلا را نمی‏پذيرفت.

بوصيری در ادامه، ابياتی را در باره تولد پيامبر می‏سرايد:

«أبان مولده عن طيب عنصره

يا طيب مبتداء منه و مختتم

يوم تفرّس فيه الفرس أنّهم

قد أنظروا بحلول البؤس و النّقم

و بات ايوان کسری و هو منصدع

کشمل اصحاب کسری غير ملتئم

هنگامه زادنش، پاکی نهادش را آشکار ساخت. چه نيکوست چنين تولد و چنين مرگی.

[روز تولد حضرت] روزی بود که ايرانيان با هوشمندی که داشتند، به آنان برای رسيدن بدبختی و زحمت‏های فراوان، هشدار داده شد. (اين بيت اشاره‏ای است به خواب انوشيروان و پيشگويی خوابگزاران برای نابودی حکومت پادشاهان ساسانی و تسلط دين اسلام بر ايران)، ايوان کسری شکسته شد و ترک برداشت. مانند پراکندگی نزديکان کسری که ديگر به هم نپيوستند.»

پس از آن شاعر به وصف معجزات پيامبر می‏پردازد:

«و ما حوی الغار مِنْ خير و مِنْ کرم

و کلّ طرف مِن الکفّار عنه عمی

فالصدق فی الغار و الصديق لم ير ما

و هم يقولون ما بالغار من أرم

ظنوا الحمام و ظنوا العنکبوت علی

خير البرّية لم تنسج و لم تحم

سوگند می‏خورم به غاری که از نيکی و بخشندگی احاطه شده بود و چشمان کافران در ديدن‏شان نابينا گشته بود [منظور غار «ثور» است که پيامبر و ابوبکر در آن پنهان گشتند. مراد از خير، پيامبر و مراد از کَرم، ابوبکر می‏باشد. اين واقعه نيز که از جمله معجزات رسول اکرم(ص) است با دستور خداوند و تنيدن تار توسط عنکبوتی بر دهانه غار به شکست کفار انجاميد].

آنان نمی‏پنداشتند کبوترانی که در دهانه غار تخم گذارده‏اند و عنکبوت‏هايی که دهانه غار را با تار بسته‏اند، اين کارها را به خاطر بهترين آفريده خدا کرده‏اند.»

پس از آن، شاعر به بيان عظمت قرآن می‏پردازد و قصيده را با ابياتی در باره معراج ادامه می‏دهد:

سريتَ مِنْ حرم ليلاً إلی حرم

کما سری البدر فی داج منّ الظلم

و بتّ ترقی الی أن نلتَ منزلةً

مِن قاب قوسين لم تدرک و لم ترم

شبانه از مکه به مسجدالاقصی رفتی، همان گونه که بدر در سياهی شب در آسمان حرکت می‏کند. در آن شب تا فاصله دو سر کمان به خدا نزديک گشتی. آن جايگاه را نه کسی درک نموده و نه قصدش را کرده است.

بدين ترتيب بوصيری قصيده‏اش را با وصف غزوه‏های پيامبر(ص) و دلاوری‏های اصحاب و توسل به پيامبر ادامه می‏دهد و در آخر با بيان حاجات و مناجات پايان می‏دهد.

مدح نبوی هر يک از شاعرانی که از آنها ياد شد، به گونه‏ای سعی داشتند در قالب شعر به ترسيم و توصيف شخصيت حضرت محمد(ص) بپردازند. اما می‏دانيم تلاش برای ترسيم شخصيت ايشان مثل اين است که بخواهيم رنگين کمان را در قفسی به بند بکشيم و يا ابرهای آسمان را در مشت خويش جمع کنيم. او همچون شن‏های ساحل دريا از ميان انگشتان فهم ما می‏لغزد. تنها از خدا می‏خواهيم که ظرفيت و توفيق شناخت حضرت را ارزانی يکايک پيروانش گرداند.

 

whnr

ضمـن تبـريك ايـن خجسته ميلاد, خـواننـدگان گرامـى كـوثر را پاى كلام آمنه مادر پيامبر مى نشانيم كه اين تولد پر بركت را چنيـن ترسيم مى كند:(1) آنگاه كه تولد رسول خدا(ص) فرار رسيد, بال فرشته اى را ديدم كه بر دلـم كشيد و هراس از وجودم رخت بربست.

سپس نوشابه سفيدى برايم آوردند. مـن كه تشنه بـودم آن را نـوشيدم. گـويا در وجـودم فـروغ وا


مطالب مشابه :


مقاله

صداوسيماي اراك مركز تحقيقات صدا سيدا گروه




این مراسم جای تاسف و عبرت دارد !!!

وقائلة أراك تطیل فكرا ** كأنك قد وقفت لدى سيستم سيدا ( دانشگاه آزاد اسلامي تبريز )




وضعيت نمرات و پذيرش آزمون جامع علوم پايه 90

سيدا. قالب های نایت




ميلاد رسول مهرباني و امام نور و صداقت

دبيرستان و پيش ذانشگاهي شاهد اراك (نمونه سوال) آموزش درسهاي اول ثم أراه سيدا




خطب الامام الحسین (علیه السلام)

أو ليس جعفر الطيار عمي أو لم يبلغكم قول رسول الله لي ولأخي هذان سيدا شباب أراك تعبد




زندگینامه امام خمینی (ره)

حديث سيّدا كهول اهل با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسير خمـيـن به اراك وى را بـه شهادت




برچسب :