ختنه ...

سلام ...

بالاخره ماهان رو ختنه کردیم ...

وای ... خدا میدونه از دو هفته قبل که ماهان رو بردیم برا چکاب و نوبت گرفتیم من و جناب شوشو چه قدر استرس داشتیم ....

همیشه دوست داشتیم ماهان رو تو یه روز مبارکی ختنه کنیم و اولین فرصت رو روز تولد امام رضا دیدیم ...

سه شنبه 26 / 6 /92

تولد امام رضا (ع)

شب قبل من وشوشو از استرس تا صبح خوابمون نبرد ... صبح شوشو ساعت 8 مدرسه امتحان داشت ...

سریع ساعت 7 و نیم رفت که از بچه های تنبل شهریوری امتحان رو بگیره و زود برگرده ...

ساعت 10 بود که شوشو خودشو رسوند .. بعدش هم عمه فریبای پسملی و دخترش فاطمه خانم هم اومدن ...

طبق گفته دکتر بیست دقیقه قبل از رفتنمون به ماهان قطره استامینوفن و دیفن هیدرامین دادیم و ماهان رو زیر قرآن رد کردیم و رفتیم ...

وقتی به مطب دکتر علی میرانی رسیدیم ... یه پسمل دو ماهه ای رو برده بودن برا ختنه ... ماهان که از دو ساعت قبل شیر نخورده بود حسابی بداخلاق بود ...

بعد از حدود نیم ساعت نوبت ما شد ...

وای خدای من ... باور کنین دیگه داشتم سکته میکردم ...

هرچی مامانم و عمه فریبا گفتن که تو باهاش نرو که تاب دیدنش رو نداری اما باز دلم قبول نکرد و خودمو شوشو رفتیم ...

چهار تا صندلی تو دو طرف تخت گذاشته بود که من و دکتر یه طرف نشستیم و شوشو و عمه فریبا هم طرف دیگه ..

وای .... خیلی استرس و در عین حال هیجان داشت ...

ماهان هم بخاطر گرسنگی حسابی بداخلاق شده بود و شدیدا گریه میکرد ...

وقتی آمپول بی حسی رو زدن دیگه نزدیک بود از هوش برم ...

ماهان هم که وقتی سر دنده لج بیفته دیگه کوتاه نمیاد ...خلاصه از اول تا آخرش گریه میکرد ...

انصافا که دکتر میرانی خیلی باحوصله و خوش اخلاق برخورد میکرد ... استرس و نگرانی ما رو هم که میدید مرتب با من وشوشو شوخی میکرد و ما رو میخندوند ...

بالاخره کار دکتر تموم شد و پسرم دوماد شد...

جناب دکتر میرانی باپسمل مامان :

بعدش که اومدیم خونه پسملی از خستگی بی هوش شد و خوابید...

خدا دکتر میرانی رو خیرش بده چون واقعا کارش عالی بود ...

آقا طلا عصر روز ختنه :