شستن آشپزخونه 24/12/93
سلام دختر گلم عسل نازم زیباترین دختر نازگل خانم
الهی من دورت بگردم
دیروز عصر یه قسمت از آشپزخونه رو میخواستیم با بابایی بشوریم مگه تو اجازه میدادی همش میگفتی عسل بزرگه . از چهارپایه بالا میرفتی جارو سقفی رو تو آب کف میزدی و میخواتس به همه جا حتی به ماشین ظرفشویی،لباس شویی،اجاق گاز و یخچال هم بکشی. بعد شلنگ رو بر میداشتی و همه جا رو آب میپاشیدی. وقتی بهت میگفتم مامانی خودت رو خیس نکن یعنی دعوات میکنم. میگفتی نخیر تو خودت رو خیس کردی . بعد نگاه میکردی تا یه قطره آب رو شلوارم پیدا کنی تا بهم نشون بدی.
هر از گاهی هم میگفتی" گفتم عسل بزرگه" " گفتم من میشورم"
خلاصه کلی خسته شدی
آستین هات هم خیس شدند اما باز قابل تحمل بود فکر میکردم بیشتر از اینها خودت رو خیس کنی. اخری ها دیگه خسته شدی و هی میگفتی بریم. بعد هم گفتی عسل میره تو اتاق.
رفتی ، من رو صدا میکردی که برق اتاق رو روشن کنم. من هم سریع آنجا رو جمع کردم و بازی بازی لباسات رو درآوردم( از عوض کردن لباس اصلا خوشت نمیاد)
خوابت برد. قبلش میگفتی مامان شیر بخورم بخوابم بعد بریم شهر بازی.
من هم اینقدر خوابم میومد که نمیدونم کی خوابم برد.
خدا رو شکر وقتی بیدار شدی یکی دو بار گفتی شهر بازی اما گیر ندادی. موقعی که داشتیم آشپزخانه رو میشستیم بهت گفته بودم سردت شده برات چای نبات درست میکنم . وقتی بیدار شدی گفتی مامان چای نبات. من هم برات درست کردم. اما اینقدر عجله داشتی که نذاشتی دم بکشه. بعد میگفتی مامان کم نباشه، زیاد باشه. اگه زیاد باشه دلم پر میشه. (اینجاش رو که میگفتی تناقض تو حرفت پیش میومد)
دختر نازم الهی فدات بشم، گاهی اسم من رو حکیما صدا میکنی و وقتی بهت میگم اسمم رو مسخره نکن من هم اسمت رو مسخره میکنم
و بعدش به شوخی صدا میکنم کندو عسل ، یا زنبور . از خنده غش میکنی و میگی مامان عسل رو مسخره نکن و گاهی مگی مخسره نکن
نازگل روز جمعه برده بودمت پیش خیاط تا کت و شلواری که ست خودم برای تو خونه برای عید برات دوخته رو پرو کنی. قبلش بهت که گفتم بهم گفتی اول غذا بعد شهربازی و بعد خیاطی( کلمه خیاطی رو خیلی بامزه میگی)
و من هی برات تعریف میکردم که اگه دیر بریم خیاطی ، خیاط میره مهمونی و خونه نیست واسه همسن اول میریم خیاطی. قبول دار نبودی. ولی من هم چون قول داده بودم و ساعت 8 شب بود و نمیشد دیرتر بریم مجبور شدم بریم اونجا.
جالب اینه اخم کرده بودی و حتی به لباسات هم نگاه نکردی. هر چه من پوشیدم و گفتم تو هم بپوش(کلا خیلی دوست داری لباسات و کارات شبیه من باشه، توی همه کارها میگی شبیه مامان) نپوشیدی. خلاصه از اونجا که بیرون زدیم گفتی "گفتم اول بریم شهر بازی"
وای نمیدونستم بخندم اخم کنم
جا خوردم که این رفتار رو کرده بودی.
خیلی خیلی من رو دوست داری. هر از گاهی میگی مامان بغل. وقتی بغلت میکنم دستات رو حلقه میکنی دور گردنم و سرت صورتت رو میچسبونی به صورتم.
خیلی با ناز و ادعا حرف میزنی.
همش میگی من بزرگم
خیلی وقتها تو مامانی و ماها نی نی اتیم
بابا پسرته. و من دخترت(دوخرم(بهم میگی دوخرم))
با عروسکات خیلی قشنگ حرف میزنی واقعا انگار جون دارند و داداش و آجی اتند. دیروز اسباب بازی جدیدی که بابا دو روز پیش برات خریده بود رو اوردی و با احساس به داداش بزرگه نشون میدادی و براش توضیح میدادی. وقتی هم خواستیم با هم بریم آشپزخونه ، دادیش دست داداشی.
به من میگی بهشون غذا بدم. و بعد انگار تو تازه از مدرسه امدی و من باید حالا به تو غذا بدم.
از خاطراتت در مهد کودک میگی.
میگی نون غاضی بردی میوه برید.
اون روز میگی دوست عسل نیومده بود مهدکودک.
احساس مالکیت به تمام مدارس داری. وقتی از کنار مدرسه ها رد میشیم میگی اینجا مدرسه عسله یا میگی مدرسه dokharaاست. و یه مدرسه دیگه رو میگی مدرسه pasara .
ازت پرسیدم تو با دخرتا مدرسه میری یا با پسرها. گفتی نه من با دخرا میرم. داداشی با پسرا بره.
عمه مهتابت تعریف کرد چند روز پیش از کنار مدرسه پسرونه رد میشدید . چند تا پسر کوچیک از مدرسه بیرون امدند تا دیدیشون گفتی > eehh . اینجا مال عسله. مدرسه عسله.
و عصبانی شده بودی.
الهی من فدات بشم. یه شهر یازی سرپوشیده باز شده که تا الان دو بار بردمت اونجا. عصر روز چهارشنبه(20 تولد بابایی). من و تو بابایی بعد از خرید کیک و رفتن به هاکوپیان رفتیم شهر بازی.
خیلی خوشت امد. داشتند تعطیل میکردند اما وقتی ذوق تو رو دیدند دستگاها رو روشن کردند.
از سرسره بادی خیل خوشت امد.
جابه تو خونه هم تاب و هم سرسره داری اما خیلی کم بازی میکنی . ولی اونجا با همون سرسره و تاب کلی بازی کردی. ماشین بازی رو خیلی دوست داشتی.
جمعه هم بعد از خیاطی بردمت اونجا. بابایی امد دنبالمون و تا ساعت 10 اونجا بودیم. ازت فیلم هم گرفتمو بسکتبال هم یاد گرفتی بازی کنی.
خیلی از رنگها رو بلدی(صورتو،مشکی،قرمز،زرد،آبی،سبز،نارنجی،قهوه ایی)
خیلی خیلی دوستت دارم
نازگل کاش الان پیشت بودم تا بغلت میکردم و بوسه بارونت میکردم.
مطالب مشابه :
عکسهای تیرداد کیایی در فروشگاه کت و شلوار + مصاحبه
اولین عنصر رنگ لباس است و اینکه لباس روی بدنم بنشیند به خصوص اسپرت هاکوپیان
بررسی آماری مارک پوشان
هشتاد درصد پاسخ دهنده ها لباس های اسپرت می پوشیدن و مارک پوش ما از هاکوپیان، شیک
10 اشتباه خانم ها در لباس پوشيدن!
گروه طراحی دوخت لباس (مازندران) - 10 اشتباه خانم ها در لباس پوشيدن! - دانستنی در مورد پوشاک
عکس های جدید منتشر شده از تیرداد کیایی
اولین عنصر رنگ لباس است و اینکه لباس روی بدنم بنشیند به خصوص اسپرت هاکوپیان
شستن آشپزخونه 24/12/93
خرید اولین کفش اسپرت. من و تو بابایی بعد از خرید کیک و رفتن به هاکوپیان رفتیم شهر بازی.
تاریخچه دگمه از عصر برنز تا امروز خانم سیده فاطمه حسینی از بابل
دکمه های مناسب برای اسپرت کردن بلیزر ها و پالتو ها کت و شلوار یا کت دامن سایت هاکوپیان
رمان جدال پر تمنا7
هاکوپیان ماکسیم گراد ماشالله برای خودش برند زده کفش اسپرت پوما پوشیده بود
رمان جدال پر تمنا
هاکوپیان ماکسیم گراد ماشالله برای خودش برند زده کفش اسپرت پوما پوشیده بود
جدال پر تمنا 7
♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - جدال پر تمنا 7 - انواع رمان های فانتزی،عاشقانه،اجتماعی
برچسب :
اسپرت هاکوپیان