رمان 4 تا دختر شیطون قسمت 3

نیلو_سلام _ سلام به روی ماه نشستت نیلو._ از کجا میدونی نشستم ؟ _ترررررر میترا پشت نشسته بود چون دوست نداره روی صندلی جلو بشینه اوایل مسخرش میکردیم ولی خب بعد چیزی نگفت هدیه جلو نشست و نیلو هم پشت اهنگ دستی دستی از زانیار گذاشتیم بببببلههههه ماشین پوکوندیییم تا اینکه رسیدیم ی چند دقه وایستادیم تا اینکه چند تا دیگه از بچه ها هم اومدن اون چهار تا گودزیلا هم اومده بودن ما هم انکار که نه انگار بالاخره شروع کردیم به بالا رفتن از کوه یکم که رفتیم دیدم پسرا اونور دخترام اینور دارن برف بازی میکنن ماهم عین جسد پریدیم وسط رفتیم سمت دخترا یکی از پسرا گفت _پسرا نیروی کمکی ی دفعه اون 4 تا گودزیلا اومدن ماهم شروع کردیم به پرتاب کردن برف داشتن برف میزدم که ی برف خورد تو شکمم مسیر برف رو نگاه کردم دیدم کار ارشیا ست حواسش,نبود منم برف رو زدم طرفش که خورد توسرش کاش دوربین بود ازش عکس,بگیرم چشاش گرد شده بود تو همون حالت مونده بود تا اومد به خودش بیاد بنده فلنگ بستم و نشستم رو زمین که ارشیا اومد کنارم اییییییی برو اونور جلبکییییییییی میشم ارشیا _ سرم یخ زد _ حقت بود ارشیا _ راستی چه ادامس خوبی بودا مجبور شدم شلوارم بندازم دور _ بازم حقت بود ارشیا اومد ج بده که میترا صدام زد میترا _ ایلین بیاااااااا منم بلند شدم و رفتم پیش بچه ها میترا _ ببخشید محفل عاشقانتون بهم زدم هدیه_ چی میگفتید نیلو _ لاو میترکوندیا _ اههههههه خفه شید هیچی نمیگفتیم داشت در مورد ادامس دیروری حرف میزد نیلو_ وایییییی فشت داد _ نه بعدم همه ی اتفاقات رو تعریف کردم اونا هم زدن زیر خنده که یکی از بچه ها داد زد _ حرکت کنیمممممم ماهم حرکت کردیم ی قهوه خونه بود ماهم رفتیم تا چای بخوریم چون هوا فوق العاده سرد بود _ راستی بچه هااااا میترا _ چه مرگته _ براتون برای پس فردا وقت گرفتم نیلو._ پس فردا چه خبره مگه؟ _ بیا دوست منووووووو عروسی خواهرمههه دیگه میترا _ اههههه راس میگی میترا بعد مکثی گفت میترا_ بریم بیرون چایی بخوریم _ بریممممم بلند شدیم و رفتیم بیرون چایی خوردیم بعدشم یکم دیگه با بچه ها رفتیم و ساعت 11 بود برگشتیم**************************** میترا _ سلام ی دفعه ای سه تایی,بهش حمله ور شدیم نیلو _ سلام و کوفت هدیه _ مگه خرسی _ نیم ساعت باید ارایشگاه میبودیم همش تقصیر تو ا میترا سرش انداخت پایین نیلو._ حالا عیب نداره غم باد نگیر تا ارایشگاه فقط گاززززز دادم تا رسیدم مامان _بچه ها کجا موندیدن با دست به میترا اشاره کردم _ تقصیر این خرسه مامان _ خیله خب بدویید باید کارتون تموم شه سریع من نشستم زیر دست ارایشگر میترا و هدیه و نیلوفر هم همینطور من موهام فر کردم و دورم بود با ارایش ابی و و لباس ابی فیروزه ای که تا کمر تنگ و پایینش کلوش میشد میترا هم لباس قهوه ای بلند مثل مال من با ارایش قهوه ای هدیه هم ولباس صورتی که تا روی زانوش بود وآستین بلند بود پشتشم ادامه داشت با ارایش ملایم صوذتی نیلو هم ی لباس,سبز و ارایش سبز و لباسش هم بلند بود و آستین دار آناهیتا رو هنوز ندیده بودم چه قدر بده انگار تیکه ای از قلب منو دارن میبرن : با صدای ارایشگر به خودم اومدم _ عروس دوماد اومد اناهیتا اومد پایییتننننن واوووووو عین ماه شده بود نا خداگاه بغض کردم _ انا عین ماه شدی عزیزم اناهیتا _ایلین بغض کردی ؟ _ نه عزیزم اروم گونشو بوسیدم دم گوشش گفتم _ بدبخت پوریا تا شب چه جوری تحمل کنه اناهیتا _ ایلیییییین _ حالا برو گمشو داماد منتظره اناهیتا رفت دامنش از پشت گرفتم اون سه تام پشته من اومدن و.کللل کشیدیم دست و جیغ وسوت خلاصه اونا هم رفتن منم با میترا و نیلو.و هدیه رفتیم سمت تالار باهم روی میز نشستیم تا بالاخره ساعت 8:30 عروس و دوماد اومدن ماهم همون اول ریختیم وسط و کلی رقصیدیم اناهیتا _ ایلین برو حلقه ها رو بیار _ کجلست؟ اناهبتا_دست مامان _وای مامان گذاشت ؟ اناهیتا _ ایلیننننن ایلین مررررررد. رفتم سمت باغ که دختر خاله ی پوریا رو دیدم _ ثنا مامانمو ندیدی ثنا_ نه همینطوری داشتم عقب عقب میرفتم که صدای داد ثما رو شنیدم _ داداش ارشیا بگیرشششششش داشتم میوفتادم که دستای مرودونه ای دورم حلقه شد کشیدم بالا جااااااااان اینکه جلبکککککک خومونههههههه همینطوری زل زده بودیم که ی دفعه مگان یادم اومد _ چیزه .... مرسی بعدشم سریع دویدم و مامانو دیدم _ مامان حلقه ها مامان _ بیا بگیرش سریع رفتم تو سالن سمت اناهیتا اناهیتا_ کدوم گوری بودی _ خواش میکنم اناهیتا پوفی کرد و عقد خوندن و ما چهار تاهم همینطوری جیغ میزدیم دست اگه ما هانبودیم ی عروسی سوت و کوری میشد رو.میز نشسته بودیم _ واییی بچه ها نیلو _ چیشده؟ بعدشم ماجرا رو تعریف کردم براشون میترا _ واووووو پس پسرخاله ی اق پوریاست ارشیا هدیه _ فامیلم شدید پس _اوووووف اره خوب فامیل دوریمما نیلو _بچه ها اون میزرو نگاه کردیمو.دیدیم بلههههههه 4 گوزیلا هم هستند نیلو _ بریزیم وسططططط _ بریزیممم رفتیم وسط اما همون موقع وقت رقص تانگو شد نیلو._ پس نیمه ی گمشده ی من کجاست که باهاش برقصم با این حرف هممون زدیم زیر خنده که دیدیم زانیار اومدطرف هدیه زانیار _ همراهی میکنید؟ هدیه که از خداش بود دستاشو گذاشت تو دست زانیار رفتن وسط نا خداگاه نگاه خواهرم کردم مثل ماه میدرخشید بغضم تو گلوم چنگ مینداخت فضای تالار برام سنگین بود برای همین رفتم بیرون تو باغ رو صندلی که تو باغ بود نشستم اولین اشک اومد پایی اما سریع پسش زدم چون ارایشم خراب میشه هههههههه الانم به فکر ارایشم هوا سرد بود و باد خنک می وزید که ی دفعه صدای پا اومد . رومو.برگردوندم اهههههههههه .... این جلبککککک که نگاش مهربون بود دستاش تو جیبش بود ارشیا_ برو توی تالار هواسرده سرما میخوری اوخیییییییییییی .... چه مهربون نا خداگاه منم مهربون گفتم _ باششش و رفتم تو.تالار چرا این جلبک انقدر مهربون شده خدا میدونه نکنه نقشه ی پلیدی زیر سرداره دیدم هدیه نشسته رو میز و بچه هام.نشستن _ هدیه خوش گذشتتت هدیه _ جات خالییییییییی نوبت کادو های عروس و دوماد شد من به ن به ی خودم ی دستبند خریدم بابا و ملمانم ی ویلا شمال به نام اناهیتا دادن بهش _ خوش بخت بشی اناهیتا رومو به پوریا کردمو گفتم _ اگه ببینم اناهیتا ی اخ گفت خودت میدونی ! پوریا گفت _اناهیتا که رو تخم چشم من جا داره کادومو دادم رفتم نشستم بچه هام کادو رو دادن نشستن شام خوردیم و ی دور دیگه رقصیدیم بعد از عروس کشون نخو نخود هر که رود خانه ی خود من بچه هام رسوندم خونه خودم اومدم خونم اروم موهامو باز کردم رفتم زیر دوش همینطور با موهای خیس رفتم تو رختخوای یا د اناهیتا افتادم.باهم کل کلای,زیادی داشتیم ولی ولی نبودنش ........ اونشب کلی گریه کردم ..... تا خوابم برد


مطالب مشابه :


رمان عروس برف 6

شهر رمان | shahr roman - رمان عروس برف 6 - شهر رمان - رمان آنلاین - کلوپ رمان - رمان برای موبایل- تایپ




رمان عروس مرده / مژگان زارع/ فصل اول(بخش بیستم)

طرفداران مژگان زارع - رمان عروس مرده / مژگان زارع/ فصل اول اولین برف زمستانی امروز فرو ریخت.




آخرین برف زمستان قسمت17

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - آخرین برف انواع رمان خواستم دوباره عروس خونواده ای شم که که




رمان عروس خون بس 4

بی رمان - رمان عروس روژان کاپشن مهیار رو چسبوند به خودش رفت تو حیاط برف سنگینی اومده بود




عروس خون بس 9

رمــــان ♥ - عروس خون بس 9 میخوای رمان برف بازیشون،دو روز سهیل رو توی رختخواب انداخت،و




رمان 4 تا دختر شیطون قسمت 3

رمــــان ♥ - رمان 4 تا اینور دارن برف بازی میکنن ماهم عروس دوماد اومد




عروس خون بس 1

رمــــان ♥ - عروس میخوای رمان تا یکی دو ساعت دیگه برف شروع میشه رفت پشت در انبار




رمان عروس خون 1

دنیای رمان - رمان عروس خون 1 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , رمان آخرین برف




برچسب :