یاداشتی بر رمان "جسد های شیشه ای"
رمان "جسدهاي شيشه اي" اثر مسعود کیمیایی براي مخاطب هايي كه علاقمند به رمان هاي حجيم هستند رمان جذاب و خواندني و پر از حوادث ريز و درشت است . جسدهاي شيشه اي هم مخاطب عام را راضي مي كند و هم تا حدودي مخاطب خاص را ، خواننده ي حرفه اي را .
رمان سياسي – اجتماعي جسدهاي شيشه اي داستان نابودي بورژوازي ملي شكست دكتر مصدق و رشد بورژوازي كمپرادور است . كه در برشي از تاريخ پرتحول سياسي معاصر ايران در يك خانواده اشرافي – ولي ملی و وطن دوست – به نام ميرزا مبشر انشايي ، نشان داده شده است . از اوج تا حضيض .
طلعت دختر بزرگ ميرزا كه عاشق علي خان وقار سلطان ، رفيق گرمابه و گلستان طاهر – برادر طلعت است – مي شود . او قبل از عقد و ازدواج حامله مي شود . آن هم زماني مي فهمد كه علي خان جهت تحصيلات دانشگاهي راهي فرنگ شده . ميرزا كه چنين خفت و خاري را بر نمي تابد طلعت را نمي كشد . او را زنده نگه مي دارد ولي گروهبان رحيم كوه دره اي را به عنوان همسر طلعت تحميل مي كند و باغ شميران را با يك كلفت و نوكر به آنها مي دهد . علي خان كه اين جاي كار را نخوانده بود بدون عشق برايش هيچ كاري شدني نيست ، پس از چند ماه به ايران بر مي گردد . او زماني مي رسد كه ديگر كار از كار گذشته است . علي خان براي جبران شكست در عشق و پركردن خلاء روحي – رواني خود" توده اي" مي شود و در كارخانه براي كارگران سخنراني مي كند . دستگير مي شود . آزاد مي شود . دوباره در ميتينگ سخنراني مي كند و باز هم بازداشت مي شود .
طاهر و طلعت و رضا نامي- برادر ناتنی طاهر _ در جابجايي يك چمدان كه اسناد محاكمه دكتر مصدق در آن جاسازي شده است مورد بازجويي ، و طاهر و رضا نامي به حبس هاي طويل المدت محكوم مي شوند .
جنيني كه در شكم طلعت است متولد مي شود و كاوه نام مي گيرد . كاوه تا بزرگ مي شود رحيم كوه دره اي را به عنوان پدر مي شناسد با وجود این كه هيچ نشاني از پدر خود در نمي يابد . كاوه عاشق سينه چاك سينما مي شود . و سينما مي شود همه ي زندگي اش . كاوه وقتي كه راجع به رحيم به عنوان پدر به شك مي افتد ، سراغ خاله طاووس مي رود . طاووس كه در جواني شوهرش كشته شده ، حالا پير ، تك و تنها زندگي مي كند . طاووس راوي بخش اعظم داستان زندگي مادر ، پدر واقعي كاوه ، دوران كودكي كاوه ، و خانواده ميرزا مبشر انشايي مي شود .
رحيم كوه دره اي دوست يك رنگي دارد به نام سروش . او هم درجه دار است . سروش نيمه ی دوم رحيم است . و در كنارش در تمام كارها ، چه خوب و چه بد . رمان "جسدهاي شيشه اي" از چند جريان و چند لايه تشكيل شده است . جريان خانواده ميرزا و جريان زندگي رحيم و سروش . طبقه بالا و پايين جامعه ، كه اين دو جريان در كنار هم ، موازي در داستان پيش مي روند . لايه هاي رويی زندگي ، با لايه هاي زيرين پيوندي تنگاتنگ دارد . سياست در داستان عجين شده ، با وجود اين كه اغلب شخصيت ها سياسي نيستند ولي پاي شان به سياست كشيده شده و درگير شده اند و از اين رهگذر ضربات جبران ناپذيري خورده اند . طاهر عشقش را از دست مي دهد رضا نامي همه زندگي اش ، و كاوه ...
ركن پايه و اصلی هر رمان و داستاني ، عنصر شخصيت پردازي است . كيميايي به دليل شناخت شخصيت ها در اين رابطه بسيار موفق بوده است . ما در "جسدهاي شيشه اي" رحيم كوه دره اي و سروش را مي بينيم . طلعت و طاهر را . نعيم را مي بينيم و ميرزا مبشر انشايي را . علي خان و كاوه را مي بينيم . پوررنگ را . رضا نامي را با متر آويزان بر گردن ، و سوزن و نخ در دست و دهان . شخصيت ها همگي استخوان دار و محكم اند . داراي رگ و پي و عصب . كيميايي نشان داده است كه شخصيت هاي داستانش را مي شناسد . زبان آنها را بلد است . حتي اصطلاحات و تكيه كلام هاي شان را . بخصوص آنهايي كه از اقشار پايين و يا لومپن باشند . و دوستشان دارد . البته نه هر لمپني . لوطي صفت . داش مشتي . آنهايي كه رفاقت را تا ته خط مي روند . انگار با آنها نشست و برخاست هم داشته است . و دوست تر دارد عنصر رفاقت را در اين قشر و خوش دارد وفاداري را تا سيم آخر .
قربان قهوه چي ، در جهان واقعيت نادرند . قربانِ مرامِ قربان قهوه چي . و اي كاش همه ي قهوه چي های مان ، قربان مسلك و قربان صفت باشند . پوررنگ هم ، همچون آذرخشي مي درخشد . رضا دوست كاوه از ياد رفتني نيست . نعيم تا آخرش وفادار مي ماند به خانواده مبشر انشايي . و پسرش محمود ناخلف . پوررنگ نه در رنگ هاي مختلف ، كه در نام ها و نقش هاي متفاوت ظاهر مي شود ، و گره گشا . كيميايي شكنجه گرها را نيز مي شناسد محسن عتيق ها را .
گفته مي شود كه زبان هر داستان كليد ورود به آن داستان است . زبان "جسدهاي شيشه اي" روان ، سليس و آرام است ، و به جاي خود سخت و بُرنده . رمز موفقيت زبان در آن است كه هر شخصيت به زبان خودش حرف مي زند نه به زبان كيميايي ، و در مجموع زبان شخصيت ها حكم پازلي را دارد كه همديگر را تكميل ، و شكلي يك دست و باور پذير براي خواننده به وجود آورند ، كه مي آورند .
نثر نيز به جز مواردي پخته ، زيبا و پاكيزه است . از ديگر عناصر مهم هر داستان و بخصوص رمان عنصر تخيل است . كيميايي در جسدهاي شيشه اي نشان داده كه از تخيل فوق العاده اي برخوردار است . مثال ها در اين رابطه زياد است : ثريا در حال پاك كردن ماهي ، كارد به دست ، پر از فلس و خون ، آمدن به سوي رحيم ، ذهن فعال رحيم در آن لحظه و ...
جريان چمدان . داستان چمدان . چمدان اسناد محاكمه مصدق . جابه جايي چمدان . بازجويي طاهر ، رضا نامي و ديگران درباره چمدان و از اين ها مهم تر ، آوردن طاهر به خيابان منوچهري ، بازار چمدان ها . رفتن طاهر به قوه ي قوي تخيل . ترس و واهمه از اين همه چمدان . زنجير شدن چمدان ها در دكان ها . زنجير شدن آن ها به طاهر ، و حركت كردن آنها به دنبال اش .
"بيش تر از پنجاه و هفت چمدان خانه سدان فقط در يك مغازه زير پله اي بود .... و هيچ چمداني راه گريزي ندارد مگر آنكه زنجيرها پاره شوند و چمدان ها آزاد شوند .... خواست برگردد و فرار كند .... اما دير شده بود ، به آنها زنجير شد . زنجيرهاي متصل به چمدان ها رهايش نمي كردند . ورقه آزاديش را از زندان نشان صف چمدان داد .... زخم هايش را نشان داد ...... اما زنجيرها اجازه نداشتند رهايش كنند .... خودش را با تمام توانش كشاند . چمدان ها هم مي آمدند . هر آنچه زور داشت به پاهايش ريخت ..... باد جنگلي شروع شد .... باد چمدان ها را بلند مي كرد و به ديوارهايي كه پر از نوشته هاي شعاري بود مي كوبيد . از شدت كوبيدن ها در چمدان ها باز شد و اوراقي سفيد و سياه در هوا پراكنده شد . روي بسياري از ورق ها عكس هاي مصدق بود و زمرد ...... و زمرد كسي نيست مگر عشق طاهر . عشقي كه هيچ وقت بهش نرسيد .
و حركت چمدان ها در طول تاريخ . و نقش مصدق و تكرار مصدق ها و طاهرها و رضا نامي ها .... و رضا نامي هايي كه تا عمر در جهان دارند بايد بدون بيضه زندگي كنند . به قول كيميايي "پادورهاي تشكيلاتي" ، كساني كه از هيچ چيز خبر ندارند ولي بيشترين ضربه مي خورند و در گم نامي آنچه دارند در طبق اخلاص مي ريزند و مي ميرند . يا مي مانند و مي سوزند . و از سوختن شان جهان بايد روشن شود كه مي شود ، يا ...."
بردن طاهر بعد از زندان به خيابان منوچهري ، بازار چمدان ها ، مثل بردن كاوه به خيابان لاله زار بعد از انقلاب است . خيابان لاله زار كه زماني خيابان تمامي عشق كاوه بود . خيابان خاطرات ، خيابان تئاتر ، اكنون به خيابان كابل ها و قرقره ها تبديل شده است . كابل هاي سياه و كلفت . بدهيبت و زشت . يادآور كابل هايي كه بر كف پاي مبارزان به بي رحمانه ترين و سبعانه ترين شكل فرود مي آمد . خيابان لاله زار خيابان كابل هاي زشت و بدقواره ، كه به جاي خيابان عشق و اميدها نشسته است . خياباني كه روزي روزگاري" رضا نامي" نامي در آن خياطي داشته است .
و در موارد ديگر ...
از جمله انتقاداتي كه مي شود به رمان "جسدهاي شيشه اي" گرفت مشابه بودن سرنوشت سه شخصيت اصلي ، و به عبارتي ديگر تكرار سرنوشت شخيصت ها . اول طاهر كه از زندان آزاد مي شود تا مرز جنون رفته . نيمه ديوانه . نه عاقل ، نه مخبط . زماني مي گذرد تا تعادل روحي و رواني اش را بدست بياورد . مخاطب مي پذيرد . و زيباست . و تقريباً همين شيوه و سبك و سياق براي علي خان اتفاق مي افتد . علي خان پس از تحمل شكنجه هاي بي حد و مرز ساواك ، وقتي آزاد مي شود كه به همين درد گرفتار است . باورش برای مخاطب - البته در داستان - مشكل ، و از زيبايي و هنري كار مي كاهد . سوم آزادي كاوه ، باز هم ، به همين شكل . گاهي پياده ، گاه سوار رفتن . تا پيدا كردن خانه ، و رحيم و ... آيا كيميايي نمي توانست آثار بجاي مانده از شكنجه و تحقير را در جسم و جان اين سه شخصيت به اشكال ديگري نمايش بدهد ؟ مثل رضا خياط . چقدر باور پذير و دوست داشتني . و قابل دل سوزي . البته اين دل سوزي از نوع هم ذات پنداري است نه ترحم . بي ريخت شدن رضا نامي . نشان دادن عريان درد و رنج و خون دلي كه مي خورد . و صحنه تكان دهنده دستشويي رفتن رضا . و خود را خلاص كردن از پوستي آويزان . – بیضه هایی که به وسیله ی بطری پپسی توسط ساواک کوبیده شده و له ولورده گشته است - و ناتواني در اين عمل ، و برانگيختن احساس تنفر انسان از انسان . انسان از شبه انسان ؛ نه ، انسان از جلادان و جنايت كاران ! و چقدر زيبا مي شد كه كيميايي سرنوشت اين سه شخصيت را بعد از آزادي از زندان – طاهر ، علی خان و کاوه - را سه شكل طرح ريزي و دنبال مي كرد .
صفحاتي در رمان بزرگ "جسدهاي شيشه هاي" هست – که این صفحه ها هم کم نیستند - كه براي تدريس خوب است . از اين فرازها بايد در كلاس هاي آموزش فيلم نامه نويسي استفاده كرد . مثل مست شدن طاهر و رفتن سراغ پدرش ميرزا اسدالله مبشر انشايي . پس از اين كه ميرزا دخترش طلعت را ، كه با علي خان وقار سلطاني رابطه نامشروع داشته و حامله شده ، او را نمي كشد بلكه به يك گروهبان بي سواد به نام رحيم كوه دره اي شوهر مي دهد البته شوهر سرخانه ، در يكي از باغ هاي خود :
« چطوري ميزاسداله ! شازده افشاري ، صدامو مي شنوي ؟ كتاب خوانده و تجارت كرده ! مي گفتي حافظ و ديگه احتياج به كتابش نداري ، همه رو بلدي ! بيار اون هفت تيرهیچ وقت شليك نشده تو و يه دفعه تو مغز من امتحانش كن ، يعني خودتو امتحان كن ببين بلدي در كني ، توفقط باد دماغي آقاجون ، باددماغ اونقدر ارزش داشت كه خواهرمو ... اون كفتر بال بريده رو بندازي تو بغل يه لات كه عين چماق فقط به درد مستراح باز كردن مي خوره ؟ ! اي آقاجون ! باد دماغ كار دستمون داد . آقاجون ... يه دفه از مادر پرسيدي مي خواي چكار كني ؟ .... ميدوني ميزاسداله ، غصه كورش كرده ؟ حالا ديگه راحت شدي و هيشكي ازت نمي پرسه اين آقا رحيم كيه كه شده داماد اين خونه ؟ ...( 4-253) اين فقط چند سطر از فراز بلندي است كه بايد جرعه جرعه فهميده شود .
و يا نمونه ديگر بخش 49 از صفحه 501-496 ، رحيم براي اولين بار – بعد از چندین و چند ماه که شوهر طلعت است - مي خواهد به اتاق خواب زنش برود . « رحيم داشت سهم ديگري از عشق را مي شناخت » .
گفته شده است و گفته مي شود كه داستان نويسان دروغ گويان بزرگي هستند ، اگر ما اين نظر را قبول داشته باشيم بايد دروغ را طوري مطرح كنيم كه خواننده ي داستان ، علاوه بر اين كه آن را باور كند ، لذت هم ببرد . مرگ طلعت ! مرگي بسيار غير قابل قبول است . شخصيت قوي و جانداري مثل طلعت كه يك ركن اساسي داستان است ، هم به عنوان معشوق علي خان ، هم به عنوان دختر بزرگ ميرزا مبشر انشايي ، هم به عنوان خواهر طاهر ، مادر كاوه ، و از همه مهم تر زن اسمي – رسمی وتحمیلی گروهبان رحیم کوه دره ای ، با توجه به نقش محوری و کلیدی این شخصیت ، انتخاب چنین مرگی - رفتن داخل ديگ بزرگ گلاب گيري و ذوب شدن ، آن هم جلوِ آن همه آدم كه در آن لحظه همگي كور و كر و بي اراده و ... شده اند – دور از ذهن و غير قابل باور است و لطمه اي اساسي به رمان خوش فرم و خوش ساخت « جسدهاي شيشه اي » زده است . و از آن بدتر آوردن سه شيشه بزرگ گلاب توسط رحمت و شريفه به منزل طاووس خواهر طلعت ، و بگويد كه اين ها طلعت است ! به ياد بياوريم مرگ مقتدرانه ميرزا را با توجه به اين كه از يك تمهيد – خودكشي – دوبار استفاده شده ، ولي در بار دوم قوي تر ، پرهيبت تر و چقدر بر دل مي نشيند .
وقتي رازي در داستان افشاء مي شود ، ديگر بررسي آن راز توسط شخصيت ها بي مورد است . مثل جريان كشته شدن رحيم به دست ثريا در ابتداي داستان ، و رفتن ثريا و احمد از تهران به همدان ، تا رفتن به دفترخانه ازدواج ، و قال گذاشتن احمد توسط ثريا در دفترخانه ، و برگشتن ثريا به تهران ، همراه مردي ، كه آن مرد كسي نيست به جز رحيم !
پس از گفتن جزئيات اين وقايع دوباره كاوه در ذهن خود مسئله مرگ رحيم را بررسي كردن ، آن هم زماني كه خوانند مي داند رحيم زنده است ، هم در ذوق مخاطب مي زند ، هم ابهت داستان را كم رنگ مي كند . تا زماني كه مسئله لو نرفته هر شخصيتي مي تواندموضوع را بررسي كند ، ولي پس از لو رفتن قضيه ديگر صحبت هم ، درباره ي آن زيادي و اضافه دارد .
نكاتي چند از ...
- ص 179 : سروش لباس نظامي داشت ، اما رحيم لباسش معمولي بود .
لباس شخصي در مقابل لباس نظامي درست است، نه لباس معمولي .
- ص 237 : بخاري روسي تزاري كه به دستور ميرزا از سن لنين گراد آمده بود .
سن لنين گراد يا سن پترزبرگ !
- ص 313 : ميرزا براي چندمين بار فهميد و لبخند زد . نعيم يك رفيق خارق العاده ، يك محرم و اي كاش جاي رحيم بود . حالا فهميده بود فاصله آدم ها را شناسنامه هاي فاميلي دست ساز تعيين نمي كند . ميرزا ، اگر ميرزا است ، بايد خيلي پيش تر از اين ، به اين درك ساده و پيش پا افتاده مي رسيد . اين درك براي يك شخصيت ساده قابل قبول است ، نه كسي مثل ميرزا مبشر انشايي !
- ص 466 : مقابل هتل در پياده رو ، داخل طبقه هم كف شلوغ بود . آمبولانس را مدير هتل خبر كرده بود . پوررنگ زماني رسيد كه بدن تكه تكه شده طاهر را روي برانكارد مي بردند .
بدن تكه تكه درست نيست ، اغراق است . بدن لت و پار شده مناسب تر است .
- ص 577 : قربان گفت : آره پيدا كردنش راحته آقا طاهر ، شما چقدر مصيبت كشيدي ، هوا به صبح نزديك شده بود .
از لحاظ فاصله زماني ، صحبت قربان و طاهر خيلي كم است . و كيميايي يا راوي يك دفعه نبايد بگويد هوا به صبح نزديك شده بود . احتياج به تمهيد است .
- ص 580 : هوش سرشار قربان علي گفت كه بلند بخواند و راه برود و كار كند تا طاهر اگر نماز را از ياد برده بود ، بشنود و بخواند .
قربان علي در صفحه قبل 579 سطر 2 نماز خوانده ، حالا دوباره نماز بلند بخواند آن هم در حين کار كردن در قهوه خانه ، تا طاهر اگر يادش رفته .... آيا طاهر فكر نمي كند كه قربان صبح به اين زودي ديوانه شده است و يا .... چرا صحنه را طوري آرايش نمي دهد كه مثلاً طاهر قربان علي را در حال خواندن نماز مي بيند و ترغيب مي شود . وضو مي گيرد و نماز بخواند . قربان كه كم و بيش همه چيز را زير نظر دارد مثلاً دو ركعت نماز اضافه و بلند بخواند ، اگر طاهر هم ازش پرسيد چرا چهار ركعت خواندي ، بگويد بدهكار بودم و يا ...
- ص 627 : در فراگيري جنگ با زشتي كمك هاي رحمت تاثير بسيار داشت .
جمله ي بالا كاملاً اضافه است . ما خودمان تاثير كمك هاي رحمت را در ترك اعتياد طاهر در چند صفحه ديده ايم . توضيح واضحات ، يا دست كم گرفتن مخاطب و يا سهل انگاري .....
- ص 641 : كاوه تا به حال ، به طورقطع،درك كرده رحيم نمي تواند پدرش باشد . رحيم همه بويي را دارد . از معرفت تا گنداب عرق تن ، معده اش كه گاهي طغيان مي كند ، شاخه را با ميوه خشك مي كند .
- ميوه را با شاخه خشك مي كند ، يا ....
- ص 748 : سلام آكله ، حوصله داري يه دو ساعت ياد جووني بيفتيم ؟ نياي خودم مي رم ....... اما اگه بعدش فهميدي برا چي ، ترش نكني . جون كاوه درميونه . و بعد آهسته فحش ركيك داد و چيزي به هم گفتند و خنديدند . آن سمت تلفن سروش بود .
- اين جمله آخر « آن سمت تلفن سروش بود » توهين مستقيم و آشكار به هوش و فهم خواننده است !
۳۰ـ خرداد ـ۸۲
مطالب مشابه :
سنگسار ثريا ؛ واقعيت يا تخيّل
تـكامل ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ takamoul - سنگسار ثريا ؛ واقعيت يا تخيّل - پاسخ به پرسشهاي اعتقادي و مشاوره
فعاليتهاي گروه مغان هنر درسال 92
غريب منوچهري /سرپرست ياشار منوچهري دوخت لباس: ثريا دهقان،عظيمه عليزاده، طراح بروشور و
منوچهري وتصويرسازي در شعر
دفتر دانایی - منوچهري وتصويرسازي در شعر - مقالات ، یادداشتها و کتابهای ادبی
ایفای نقش رامین راستاد در سریال تاریخ معاصر " معمای شاه "
كيا در نقش شاه ميانسال، اصغر معيني صالح در نقش دكتر مصدق، حميد منوچهري در ثريا را شامل
شماری ازدکترهای نائینی دررشته های متفاوت
دکتر ثريا نائینی « پزشکی»دكتر روزا مجد زاده نائيني« پزشکی» دكتر عبدالوهاب منوچهري
گفتوگو با ويدا شهشهاني، مجري و بازيگر راديو
از استادان بزرگي مانند ثريا قاسمي، صدرالدين شجره و حميد منوچهري آموختم كه براي ايفاي نقش
ارتشبد بهرام آریانا
حسين منوچهري 3/4/1348 مراسم ازدواج ارتشبد بازنشسته آريانا و دوشيزه ثريا عصار برگزار شد.
در سمينار حاكميت خدمات باليني اعلام شد: دستور العمل علمي براي ارزشيابي دروني بيمارستان ها طراحي مي ش
ثريا موقر سر پرستاربيمارستان ، دكتر مجتبي سالاري فر معاون آموزشيبيمارستان و دكتر ژيلا
یاداشتی بر رمان "جسد های شیشه ای"
ثريا در حال و ديگران درباره چمدان و از اين ها مهم تر ، آوردن طاهر به خيابان منوچهري
برچسب :
ثريا منوچهري