زندگی بسيار کوتاه است - مهدی مهدی آبادی / قسمت اول
صحنه منظره ای از یک مزرعه و در انتها کاج های بلند و نرده های که به دو طرف صحنه کشیده شده مترسکی در گوشه راست صحنه ایستاده . از آسمان برف می بارد صحنه ای رویائی با استفاده از نورهای آبی وگلوله های برف که از آسمان می آید مترسک خودش را از سرما جمع می کند و آرام به خواب می رود به همراه موسیقی آدم برفی با چتر می آید و در مقابل مترسک می ایستد کم کم برف بند می آید و روز می شود.با صدای پرندگان و پروازشان در آسمان مترسک از خواب بیدار می شود مترسک: ديشب تا صبح برف باريد همه جا سفيد شده بالاخره زمستون ازراه رسيده اون چی؟ اون کی اومده که من متوجه نشدم. هی هی تو کی هستی؟ اينجا چی می خواهی؟؟؟ آدم برفی:(از خواب می پرد) سلام. با من هستی دوست عزيز؟ مترسک:آره با توام. تو ديگه کی هستی؟ آدم برفی:من آدم برفی ام مترسک: آدم برفی ! چه اسم عجيبی؟ ديشب که نبودی؟ آدم برفی: با بارش برف ديشب اومدم. اينقدر خسته بودم که همين جا خوابم برد چه صبح زيبائی؟ مترسک: آدم برفی يعنی چی؟ آدم برفی:آدم برفی اسم منه، چون از برف ساخته شدم صدام می کنن آدم برفی ، ببين تمام بدن من از برفِ سفيد ، سفيد مترسک: من کسی مثل تو رو هيچ وقت نديدم؟ آدم برفی: من هم کسی روشبيه تو نديدم اسمت چيه؟ مترسک:مترسک آدم برفی: تو کشاورزی؟ مترسک: نه. منو اينجا گذاشتن تا مراقب باشم که پرنده ها و حيوونا دونه ها وميوه ها رونخورن و از ترس من جرأت نکنن به مزارع نزديک بشن آدم برفی:اما تو که ترس نداری؟ مترسک: من هم همين رو ميگم اما اونا باور نمی کنن آدم برفی: من باور می کنم مترسک: خوشحالم که باور می کنی آدم برفی: من هم ازاينکه دوستی مثل تو پيداکردم، خوشحالم مترسک:من هم همين طور آدم برفی: تو از چوبی مترسک: وتو از برف آدم برفی: بينيم هويجيه ،چشمام زغالی،دکمه هام فندوقين و دستام از چوب بلوط مترسک: کلاه منم حصيری چشمام دکمه ای ، بدنم چوبی و لباسامو قديما کشاورز می پوشيده آدم برفی:چه روز سرد زيبائی مترسک: اما من بهار را بيشتراز زمستون دوست دارم دونه ها جونه می زنند پرنده های مها جر بر می گردند و اين جا شلوغ ميشه آدم برفی: ولي من عاشق زمستونم، با اولين برف به دنيا می آيم و با تابش آفتاب بهاری وسبز شدن درختا عمرم تموم می شه مترسک: چه عمر کوتاهی . فقط يک فصل ؟ آدم برفی: برای من کافيه مترسک: من چندين سال که اينجام راست شو بخوای اصلا نمی دونم چند سال، اون درخت رو می بينی فردای روزی که من و اينجا گذاشتن اونو کاشتن آدم برفی: پس تو بايد خيلی سن دا شته باشی مترسک: آره فقط هيچ وقت شمارش نکردم . روزای اول می خواستم برای خودم چوب خط بزارم چند تا ش هنوز اينجاست . اما بعدا به خودم گفتم اين کار چه فايده داره و بعد از چند وقت هم پشيمون شدم آدم برفی: توی اين همه سال بايد دوستای زيادی پيدا کرده باشی مترسک: نه آدم برفی: نه مترسک: نه آدم برفی: نه مگه ممکنه ؟ مترسک: حتی يک نفر هم به من نزديک نمی شه اولش خيلی سعی کردم با پرنده ها دوست بشم هر کدوم رو که صدامی کردم فرارمی کرد منم خسته شدم حالا می ترسونمشون اين مثل يه بازی می مونه ، تنها رابطه من با اونا همينه آدم برفی: يعنی تو هيچ دوستی نداری؟ مترسک: نه هيچ دوستی ندارم آدم برفی: من دوست تو هستم مترسک: چه فا يده تو هم به زودی می روی من به دوست احتياجی ندارم ( در همين لحظه خر گوشی از طرف مزرعه به سمت آنها می آيد که مترسک ميخواهد او را به ترساند) آدم برفی: چه کار می کنی مترسک: نبايد به اينجا نزديک بشه آدم برفی: نترس خرگوش کوچولو بيا اينجا ( خر گوش به سمت آدم برفی می آيد) آدم برفی: سلام خرگوش: سلام آدم برفی: حتما اومدی که گشتی بزنی و از اين هوا لذت ببری؟ خرگوش: نه . دنبال غذا از خونه بيرون اومدم اگه اين قدر گشنه ام نبود حتما از اين هوا لذت می بردم آدم برفی: تو می تونی بينی منو برداری و به جای غذا برای خودت ببری خونه وپشت پنجره بشينی وبعد از خوردنش آسمونو ببينی واز اين هوا لذت ببری خرگوش: نه تو به بينی احتياج داری من تو مزرعه می گردم شايد بتونم چيزی پيدا کنم ( به سمت مزرعه می رود) مترسک: تو نمی تونی وارد مزرعه بشی؟ خرگوش: اما من گرسنه ام بايد برای خودم غذا پيدا کنم اگه امشبم برف بباره ديگه نمی تونم از خونه بيرون بيام مترسک: من کمکی نمی تونم بهت بکنم خرگوش: خواهش می کنم ، اجازه بده فقط يه دونه بر می دارم مترسک: نمی شه بهتر زودتر از اينجا بری آدم برفی: (بينی هويجيش را در می آورد و به خرگوش می دهد) بيا بگير من به اين احتياجی ندارم خرگوش: آخه ... آدم برفی: برو کنار پنجره ات بشين واز اين هوا لذت ببر خرگوش: متشکرم( خرگوش می رود و دردشت گم می شود) مترسک: تو چه کار کردی؟ آدم برفی: هويج رو دادم به خرگوش مترسک: چرا؟ آدم برفی: تو دل خرگوش رو شکوندی کاشکی بهش اجازه می دادی تا برای خودش تو اين سرما غذايی پيدا کنه مترسک : اين کار منه بايد جلو شو می گرفتم، ديگه عادت شده ، قيافه خودتو ديدی؟ تو ديگه بينی نداری آدم برفی: من بدونه بينی هم مي تونم زندگی کنم ولی اون خرگوش اگه غذا نخوره می ميره مترسک: کار تو برای من عجيبه من نمی تونم مثل تو باشم آدم برفی: من از کاری که کردم خوشحالم مترسک: به نظرت بازم برف مياد آدم برفی: اگه هوا همين جوری باقی بمونه حتما مترسک: من می خوام يه چرت بزنم تو نمی خوای بخوابی؟ آدم برفی: نه من می خوام تا می تونم دنيا رو ببينم مترسک: پس تو از دنيا لذت ببر منم از خوابم . روز بخير آدم برفی: روز شما هم بخير ( مترسک به خواب می رود و آدم برفی برای خودش شعری زمزمه می کند. از روی نرده ها سنجابی می آيد که با شعر آدم برفی هماهنگ می شود وبا او همبازی می شود) آدم برفی: شما چقدر زيبا هستيد سنجاب: شما هم همينطور . تازه به اينجا اومديد آدم برفی: من با بارش اولين برف زمستونی از راه رسيدم سنجاب: تو از برفی؟ آدم برفی: من آدم برفی هستم سنجاب : چقدر زيبا؟؟ آدم برفی: خوشحالم که برای بازی تو اين هوا از خونه ات بيرون اومدی سنجاب: بازی نه، من اومده بودم که برای بچه هام غذا ببرم . خيلی دير شده من بايد برم بازم بهت سر می زنم خداحا فظ آدم برفی: کمی صبر کن تا با هم صحبت کنيم سنجاب: آخه بچه هام تنهان بايد برم آدم برفی : ( دکمه هايش را می کند ) اينها را به عنوان هديه از طرف من برای بچه هات ببر وکنارپنجره ات بشين و با بچه هات از اين هوا لذت ببر سنجاب: اما خودت، پس خودت چه کار می کنی؟ آدم برفی: من به دکمه احتياج ندارم اينقدر چاق هستم که لباس از تنم نمی افته بيا بگير و برو سنجاب: من و بچه هام اين محبت تو رو هيچ وقت از ياد نمی بريم آدم برفی: برف زيباست از هوا لذت ببر سنجاب: باشه دوست مهربان ، خداحافظ آدم برفی: خدا حافظ مترسک: تو چکار کردی؟ آدم برفی: فندق ها رو دادم به دوستم سنجاب مترسک: تو آدم برفی ساده ای هستی ، برای چی همه چيزی تو می بخشی تو که اونو درست نمی شناختی ؟ آدم برفی: بچه های اون احتياج به غذا داشتن و توی خونه تنها بودند اون بايد زودتر برمی کشت پيش شون دلم نيو مد که تو اين سرما دنبال غذا بگرده .اين تنها کاری بود که از دست من برمی اومد مترسک: تو از زندگی چيزی نمی فهمی ، وسائل تو برای توئ نبايد اونا رو به آسونی ازدست بدی چون ممکنه ديگه نتونی به همون آسونی به دستشون بياری آدم برفی: من اين طور فکر نمی کنم. من هنوز آدم برفی هستم مترسک: يه آدم برفی خنده دار( به او می خندد) آدم برفی: من ناراحت نمی شم اگه ظاهر من باعث خنده کسی ميشه می تونه به من بخنده ، تازه من خوشحالم می شم . مترسک: توخيلی عجيب هستی. زندگی تو به خودت مر بوطه آدم برفی: تو تا به حال به کسی هديه دادی؟ مترسک: نه آدم برفی: مگه می شه؟ مترسک: من دوستی ندارم که بخوام بهش چيزی بدم ، کسی هم به اين وسائل کهنه من احتياجی نداره آدم برفی: تو می تونی سلام هديه کنی ، فقط سلام ، اونوقت می بينی که چقدر دوست پيدا مي کنی وای که چه لذتی داره شنيدن صدای سلام يه دوست . يا حتی می تونی به کسی که دوستش داری از تو دوره سلام بفرستی و اونا هم برای تو؛ سلا م شروع يه رابطه است . تو تا به حال برای کسی سلام فرستادی؟ مترسک: نه آدم برفی: بيا برای يه نفر که می شناسی سلام بفرستيم يا هر چيزی که فکر می کنی می تونه خوشحالش کنه مترسک: من کسی رو نمی شناسم که به سلام من احتياج داشته باشه .سلام من به درد کسی نمی خوره آدم برفی: بزار امتحان کنيم . به کی؟ به کی زود باش بگو؟ مترسک: من می خوام به يه نفر سلام برسونم آدم برفی: اين خيلی خوبه به کی می خوای سلام برسونی؟
مطالب مشابه :
راه یابی عصرانه سگی به سومین جشنواره ی منطقه ای نمایش های کوتاه طنز
نمایش نامه. به سومین جشنواره ی منطقه ای نمایش های کوتاه طنز راه یابد.این جشنواره در
داستان (نمایش)کوتاه کوتاه
داستان (نمایش)کوتاه طنز بی بی یادداشت شما: نامه حوا به
داستان (نمایش)کوتاه کوتاه
(نمایش)کوتاه کوتاه طنز بی بی یادداشت شما: نامه حوا به
زندگی بسيار کوتاه است - مهدی مهدی آبادی / قسمت اول
وب سایت نمایش نامه زندگی بسيار کوتاه است نمایش نامه های طنز;
آمادگی انجمن نمایش برای جشن های دهه فجر
برای ایام دهه فجر با دو کار طنز اجتماعی کوتاه نمایش نامه مایه طنز به بیان
برچسب :
نمایش نامه طنز کوتاه