عشق کیلویی چند
من – هووووووووووووووووو ایول جان سینای خودم بزن ناکارش کن ولی یکم قضاوت سخته طرفدار هردوشون هستم .
سعید باتعجب از کارای من – خانم صداقت همون قبلیه خیلی بهتر بود بزارید روی همون .
منم که جو گیر بازی شده بودم داد زدم .
من – نهههههههههههههههههههه این بازی خییییییییییلی حساسه لطفاshot up. 5دیقه ای بود که داشتم می دیدم .
سعید – خانم صداقت غذارو آوردن بیایند بخورید .
من – واسم بیارید اینجا . غذا رو واسم آورد گذاشت کنارم منم همین جور که داشتم میدیدم غذام رو هم می خوردم . غذام تموم شد منم که اصلا هواسم به غذا خوردن نبود فقط داشتم فوت و فن یاد می گرفتم .
سعید – خانم صداقت . خانم صداقت . نخیر مثه این که قصد خفه شدن نداره . زدم روی استپ .و برگشتم طرفش .
من – بله .
سعید – بزارید روی شبکه ی 3 .
من – واسه چی ؟
سعید – می خوام فیلم خانه ی اجاره ای رو ببینم .
من – نه نمیزارم دارم مسابقه می بینم .
سعید – می گم بزارید روی شبکه ی سه بگوچشم .
اه چه زودم صابخونه می شه اینجا خونه ی خودمونه پرو .
من – نه نمی زارم اسرارم نکن . ودوباره پلی کردم و داشتم ادامش رو میدیدم که آقا فلش رو از توی ریسیور در آورد .
من – دارم می گم بده به من .اون فلش رو.
سعید – نه نمیزارم ببینی .
من – واسه چی دارم می گم بزار ببینم حساسه . پس فلاش رو بدم تا بزارم ببینی . اونم بهم داد .. بعدم گذاشت روی شبکه ی سه . منم رفتم تلوزیون رو خاموش کردم .
سعید – اه نکن دارم فیلم می بینم .
من – خوب منم داشتم فیلم می دیدم .
کنترل رو برداشت و دوباره تلوزیون رو روشن کرد . منم دوباره خامونش کردم . که ایندفعه بلند شد ورفت طرف تلوزیون و من نتونستم دیگه تلوزیون رو خاموش کنم .
من توی دلم – اه فک کردی زرنگی حالا حالت رو میگیرم . رفتم طرف اتاقم و از در حیاط رفتم بیرون و حمله ور شدم طرف کنتر برق و فیوزش رو پروندم .
من – خوب حالا بشین فیلمت رو نگاه کن . (یه سوال برام پیش اومده این دوتا چه زود پسر خاله دختر خاله شدند عجیییییییییب ........... مری جون باید حال آدمای پرو رو گرفت ............ خوب پس دست آق سعید درد نکنه ............ مری میزنمتا .......... هوی خودمم کاراته رفتما .)
با خیالی راحت رفتم توی اتاقم و لپ تاپم رو برداشتم و رفتم پایین توی سالن و روبه روی قیافه ی عصبانیه سعید نشستم و لپ تاپم رو باز کردم و فلش رو زدم توشو ادامه ی مسابقه رو داشتم می دیدم که دوبازه فلش رو کشید بیرون .
من – بابا خوب مگه نگفتی می خوای تلوزیون تماشا کنی خوب پس تما شا کن دیگه .
سعید - فک کردی من نمفهمم و نمی فهمم که تو برق رو قطع کردی ؟
من – نه من قطع نکردم گاهی خودش فیوز می پرونه وقتی وسایل برقی زیادی مثه یخچال و جارو برقی و ماشین لباس شویی وایییییییییییییییییییی لباسای سامان . و تازه یاد لباس های اون بدبخت افتادم که از صبح تا حالا توی ماشین لباس شویی بود بلند شدم و رفتم یه سبد برداشتم و لباس ها رو ریختم توش و رفتم روی پشت بوم . (وامگه تو از این کار ها هم بلدی ؟.......... من بله من که توی این خونه آدم نیستم وقتی سوری جون هستش یه عالمه خدمت کار داریم ولی وقتی بره من بدبخت باید همه کارای خونه رو انجام بدم می بینی چقدر به فرزندشان عقش می ورزند ............... منم از این کار ها می کنم چیز سختی نیس . )
من – خوب از کدوم بند شروع کنم . آهان از اون نالنجی خوشمله . تمام لباس هارو پهن کردم روی بند .و بعدم رفتم طرف در تا برم پایین که دیدم بازنمیشه .
من – باز کن درو جناب سرگرد باز کن این در رو اعصاب ندارما می گم باز کن .
نه انگار نه انگار دارم بادیوار حرف میزنم آقا اصلا نیس که بخواد بفهمه من دارم صداش می کنم . همون موقع صدای در خونه اومد . وا چرا این باز نمی کنه در رو. خوب جهنم و ضرر از روی دیوار همسایه هامون میرم . پریدم روی دیوار امیرینا وای اگه من رو ببینه باباش پدرم رو در میاره که لب دیوار چی کار می کردم . حتما اگه من پسر بودم می گفت اومدی چشم چرونی ولی حالا که دخترم مونده چی بهم بگه آروم قدم بر داشتم و روی دیوار راه می رفتم . یکی نیس به این پدر من بگه تو که هیچ موقع توی خونت نمیای همش با سوری جونت میری سفر یه بارم من بدبخت رو نمی برین راحت یه خونه ی کوچیک بگیرین البته حیاط داشته باشه واسه ی مواقع ضروری تا من مجبور نباشم اینقدر مسافت رو روی دیوار حیاط طی کنم . (ببخشید دیگه بابات هواسش نبود که دخترش قراره مرد عنکبوتی بشه .)
به آخر دیوار که رسیدم دوبازه پیچیدم دست چپ تازه یه 15متری باید برم تا برسم به در خونه . به در که رسیدم دیدم ستاره و سهیل هستند . ستاره به سهیل گفت :
ستاره – سهیل مگه سعید نگفت توی خونس پس چرا در رو باز نمی کنند . منم از اون بالا مثه یتیم بیچاره ها گل میله های حفاظ آویزون شدم و سرم رو از بین برگ ها بردم بیرون و گفتم :
من – چون من بدبخت اینجام .
ستاره – وای آرزو تو اون بالا چی کار می کنی . سهیل هم که فقط کارش شده بود تعجب کردن .
من – برو از اون پسر خالت بپرس .
ستاره – بابا شما ها نمی تونید یه ثانیه باهم خوب باشید ؟
من – من که کاری نکردم حالا می شه بعدا سوال بپرسید .من الان میام .
ستاره – کجا می خوای بری ؟
من – یه لحظه . واز در اومدم پایین که لحظه ی آخر صدای جر خوردن شلوارم رو شنیدم .
من – شلوار نازنینم نگران نباش دیه ی تو رو هم ازش می گی رم . در خونه رو باز کردم و ستاره با آقا شون وارد شدند .
ستاره – حالا می گی چی شده .
من – فعلا صبر کن . و بعد هم دویدم طرف خونه آروم وارد سالن شدم . آقا لم داده بود و بد جوری به خواب رفته بود . حالت رو می گیرم جناب سرگرد . دیدم ستاره و سهیل آروم آروم دارن میان و چون حیاط ما خییییییییییییییییلی بزرگه 5 دیقه ای طول می کشه بیان تو .
آروم رفتم طرف آشپزخونه و یه پارچ آب برداشتم یه عالمه یخ ریختم توش . (آرزو گناه داره منم یه بار دوستای داداشم خونمون خوابیدن صبح یکی شون بیدار نمی شد . اون یکی یه پارچ آب داد بهم گفت بریز روی سرش منم که بچه بودم تا تهش رو خالی کردم روی سرش بدبخت ........... آفرین درست حدس زدی ولی من باید دیه ی شلوارم رو بگیرم ازش ............ بابا همیشه می گن اصفهانی ها خسیسن توکه روی اصفهانی ها رو سفید کردی ............ من نمی دونم باید تلافی کنم . )
رفتم بالای سر مبارک و از فرق سرش تا نک انگشت پاش با یه حرکت تمام آب ها رو خالی کردم . که صدای زیبای دادش هوا رفت . ستاره و سهیل با داد کچه ی نرسیده ی خودمون سراسیمه اومدند طرف سالن (به به چه زیبا سخن گفتم........... یه اسفند واسه خودت دود کن یه موقع چشمت نزنند . .............. اون که حتما اولیش خودتی که چشمم می زنی . )پت ومت اومدند توی سالن .
سهیل – چی شد سعید ؟ وتابه قیافه ی سعید نگاه کردند هر دوشون زدند زیر خنده .
سعید عصبانی شد وبدون هیچ حرف دیگه ای رفت بالا .
سهیل – خانم صداقت می دونید یکی از هفت عجایب رو ما امروز دیدیم .؟
ستاره – راست می گه اصلا نمی شه با این بشر شوخی کرد .وتوهم باید منتظر یه تلافی باشی .
من – خوب منم تلافی امروز رو سرش در آوردم . بعدم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه رفتم لپ تاپم رو باز کردم و ادامه ی مسابقه رو نشستم ببینم که بالا خره باتیستا برد . یه کشتی کج دیگه ای هم بود که ندیده بودم از این 30 تا یی ها خیلی خنده داره . ولی دیگه حوصله ی دیدن نداشتم در واقع یه شادی خاصی داشتم بلند شدم و رفتم دم در اتاق ستاره و سهیل ودر زدم .(وای آرزو چه با ادب شدی تازه گیا . ............ من بودم نمیخواستم ریا بشه . )
در رو باز کردم و رفتم تو .
من – سلام .
سهیل – سلام .
من – ستاره امشب چه کاره ای کجا ها می ری ؟
ستاره – برنامه ی خاصی نداریم .
من – من یه برنامه دارم هستین یا نه ؟
ستاره – حالا بگو ببینم چی هس .
من – بیایند بریم شهر بازی .
هر دو با تعجب بهم نگاه کردند .
ستاره – کجا ؟
من – شهربازی . آهان نمی دونید کجاست خوب خودم بهتون می گم . همه میرن اونجا بازی می کنند عقده های بچگی شون رو خالی می کنند سوار تاب می شن و................
ستاره – بابا خودمون هم میدونیم کجاست فقط اونجا چرا ؟
من – چون یه هو دلم خواس برم اونجا حالا میایند یا نه .؟
ستاره – سهیل نظر تو چیه ؟
وای حالا هی این از این نظر می خواد هی اون از این بابا ولش کن یه راس بگو میای یا نه .
سهیل – نمیدونم سعید میاد یا نه من که حرفی ندارم .
ستاره – آرزو جون ما میایم .
من – خوب پس تا نیم ساعت دیگه پایین باشید تابریم .
ستاره – باشه .
ادامه دارد .........................................................................
اگه دوس دارید از شهر بازیشون بگم صبر کنید تا فردا شب که با یه قسمت خنده دار میام . حالا باید برم یکم اون مغز فندقیم رو به کار بندازم و ریاضی کار کنم بای بای .
مطالب مشابه :
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .
عشق کیلویی چند
رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا
برچسب :
رمان عشق کیلویی چند