منتخب بهترین اشعار وحشی بافقی(در ستایش معرفت و مقام عشق وحشی » فرهاد و شیرین
هزاران پرده بر قانون عشق است
به هر یک نغمهها ز افسون عشق است
به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ
ز هر پرده نوایی دارد آهنگ
ز هر یک پردهای عشق فسون ساز
به قانونی برآرد هردم آواز
ولی داند کسی کاهل خطا نیست
که هر یک نغمه زان قانون جدا نیست
یکی میخانه باشد عشق دلکش
در او میها همه صافی و بیغش
چه از خم چه سبو چه شیشه چه جام
دهد مستی به رندن میآشام
اگر در ظرف ان می فرق باشد
میان بادهها کی فرق باشد
کسی کش دیده بر خم یا سبو نیست
و را در وحدت می گفتگو نیست
به جام و شیشه کی پابست گردد
ز هر جامی خورد سرمست گردد
اگر گوش تو بر اسرار عشق است
همه گفتارها گفتار عشق است
مرا ز افسانه گفتن نیست کامی
که بر نظم کسان بد هم نظامی
سری دارم سراسر شور و سودا
به مشغولی دهم خود را دل آسا
ندارم ننگ از این گر گفت دشمن
گل از باغ کسان داری به دامن
هجوم عشق دل را تنگ دارد
کجا پروای نام و ننگ دارد
به شیرینم نیازی نیست دانی
که بس شیرین لبان دارم نهانی
هزاران بکرها در پرده دارم
که خاطرها فریبم گر برآرم
پی مشغولی این جان غمگین
به بکر دیگران میبندم آیین
چه حاجت گستراندن خوان خود را
خورم بر خوان مردم نان خود را
غرض عشق است و اوصاف کمالش
اگر وحشی سراید یا وصالش
در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت
خوشا بیصبری عشق درون سوز
همه درد از درون و از برون سوز
چو عشق آتش فروزد در نهادی
به خاصیت بر او آب است بادی
در آن هنگام کاستیلای عشق است
صبوری کمترین یغمای عشق است
ز عاشق چون برد صبر و قرارش
به پیش آرد خیال وصل یارش
چو چندی با خیالش عشق بازد
پس آنگه از وصالش سرفرازد
بسی عشق اینچنین نیرنگ دارد
که گاهی صلح و گاهی جنگ دارد
بقای وصل خامی آورد بار
دوام هجر جان سوزد به یکبار
که هریک زین دو چون باید دوامی
نگردد پخته از وی هیچ خامی
از آن گه آب ریزد گاه آتش
که گردد پخته خامی زین کشاکش
چه شد فرهاد بر بالای آن کوه
تن و جانی به زیر کوه اندوه
نه دست و دل که اندر کار پیچد
نه آن سر تا ز کار یار پیچد
به روز افغانی و شب یاربی داشت
زمین عشق خوش روز و شبی داشت
به آخر کرد خوش جایی معین
کمرگاهی سزاوار نشیمن
کسی را کاندر آنجا دیده در بود
سراسر دشت و صحرا در نظر بود
در آنجا با دلی پردرد و اندوه
بر آن شد تا تهی سازد دل کوه
پی صنعت میان بر بست چالاک
به ضرب تیشه کرد آن کوه را خاک
چنان زد تیشه بر آن کوه خاره
که شد آن کوه خارا پاره پاره
دلی در سینه بودش چون دل تنگ
گهی بر سینه میزد گاه بر سنگ
ز زخمش سنگ اثرها ازبرون داشت
ولیکن سینه خونها از درون داشت
مطالب مشابه :
شعر محبت آمیز از وحشی بافقی
کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست. وحشی بافقی
شعر وفای مار از وحشی بافقی
وحشی بافقی : مار ز یاری چو کفت بوسه داد. داد دمش خرمن عمرت به باد. تیغ من از خون تو چون رنگ بست
وحشی بافقی
وحشی بافقی بهترین وبلاگ اردیبهشت ماه شعر ناب, اشعار زیبا, شعر نو, وحشی بافقی.:
شب یلدا در شعر وحشی بافقی
گنجینه ی بهترین شعرها - شب یلدا در شعر وحشی بافقی - مجموعه ی بهترین - معروفترین و ماندگارترین
منتخب بهترین اشعار وحشی بافقی(در ستایش معرفت و مقام عشق وحشی » فرهاد و شیرین
ما در این مجموعه سعی کرده ایم در لابلای اشعار و گفتار بزرگان شعر بهترین اشعار وحشی بافقی
رباعیات وحشی بافقی
رباعیات وحشی بافقی وبلاگ " گنجینه ی بهترین شعرها "اوقات خوشی برای شما آرزو می کند .
از شعرهای وحشی بافقی
گنجینه ی بهترین شعرها وحشی بافقی. شعر طنز زن گرفتن یک شاعر
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / وحشی بافقی
گنجینه ی بهترین شعرها بقیه شعر وحشی بافقی : اشعار وحشی بافقی :
ترکیب بند معروف وحشی بافقی(شرح پریشانی )
ترکیب بند معروف وحشی بافقی سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و بهترین کتب به
وحشی بافقی
وحشی بافقی - هر روز يک شعر زيبا The Best Persian Poems • بهترین شعرهایی که خوانده
برچسب :
بهترین شعر وحشی بافقی