کلیله و دمنه

برگزیده ها : کتاب های زیادی از اوایل پیدایش خط و کاغذ به رشته تحریر درآمده است و هر کدام به نوعی نماینگر یک فرهنگ است . بودند کتابهایی که برای پند و اندرز نوشته شده اند و بسیار معروف و پرکاربرد شده اند . یکی از این نمونه کتابها کلیله و دمنه می باشد که روایتگر داستان دو شغال است که زندگی می گذرانند و اتفاق هایی در این بین برایشان می افتد و شما هم حتما اسم این کتاب و داستانهای آن را شنیده اید . اگر می خواهید بیشتر با این کتاب نفیس آشنا شوید و بدانید اصلیت این کتاب کجاست با ما در این قسمت از سایت دانش برگزیده ها همراه باشید.

کلیله و دمنه

کلیله و دمنه

کلیله و دمنه

کَلیله و دِمنه کتابی است از اصل هندی که در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایت های گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شده است. نام آن از نام دو شغال با نام های کلیله و دمنه گرفته شده است. بخش بزرگی از کتاب اختصاص به داستان این دو شغال دارد. اصل داستان های آن در هند و در حدود سال های ۱۰۰ تا ۵۰۰ پیش از میلاد به وقوع می پیوندند.

به نقل از برگزیده ها : مجتبی مینوی دربارۀ این کتاب می گوید: کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعه های دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گردآوردند و «بهرگونه زبان» نوشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی می داشتند، می خواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان می آموختند.

ترجمه کتاب کلیله و دمنه

در حدود سال 539 هجری قمری نیز ابوالمعانی نصرالله بن عبدالحمید منشی کلیله و دمنه را از عربی به فارسی برگرداند. ابو المعالی مردی صاحب ذوق، نکته پرداز و سخن شناس بود. سرسپردگی اش به دانش و ادبیات، او را بر آن داشت تا خانه اش را مجمع فضلا و ادبا قرار دهد. در این جمع، شعر و ادب نقل محفل بود. از میان این جمع، دوستی به نام علی بن ابراهیم اسماعیل نسخه ای از کلیله و دمنه عربی به او هدیه کرد. 
ابو المعالی شیفته این کتاب شد و به فکر ترجمه آن افتاد. پس دست به کار شد و ترجمه بخش هایی از آن را هم به نظر دوستان صاحب ذوق و هم به نظر بهرام شاه غزنوی رساند. تایید هر دو و تاکید آنان بر ادامه کار مشوق او گردید. احاطه او بر علوم زمان مانع از آن شد که تنها بر ترجمه خشک و یکنواختی از آن اکتفا کند. بدین ترتیب یکی از زیبا ترین نثرهای زبان فارسی به وجود آمد. 
این ترجمه ترجمه بسیار زیبایی بود و از همان ابتدا شیفتگان بسیار داشت. از آن نسخه ها فراهم آمد و تا دوردست ترین سرزمین های پارسی زبان نفوذ کرد و سرمشق نویسندگان و گویندگان همه نسل ها گردید. 

جایگاه کتاب در قدیم

این کتاب از عهد قدیم مورد توجه ملوک و بزرگان ایران و عرب بوده است وقتى جاسوسى از لشگرگاه بهرام چوبین پس از آنکه با هرمزد خلاف آشکار کرده بود به مداین بازگشت شاهنشاه از وى در ضمن سؤال ها پرسید که بهرام اوقات فراغت را چگونه مى گذراند آن مرد گفت: بهرام هنگام فراغت در خرگاه به خواندن کلیله و دمنه وقت مى گذراند.

و نیز مأمون از خلفاى بنى العباس به این کتاب توجه فراوان داشت و آن را در خزانه نهاده بود. و نیز گویند فضل بن سهل از آن پیش که اسلام آورد روزى قرآن مى خواند، یکى از دوستان با او گفت چون یافتى قرآن را؟ فضل گفت: خوش چون کلیله و دمنه ... و نیز برامکه شاعر خود ابان بن عبدالحمید اللاّحقى را به نظم کلیله امر کردند براى آنکه بتوانند آن را به سهولت از بر کنند.

کلیله و دمنه, کتاب کلیله و دمنه, داستانهای کلیله و دمنه

کلیله و دمنه

ویژگی ها و معایب

ابن مقفع بی گمان شهسوار نثر عربی است. او نخستین کس و شاید تنها کسی است که توانست دستمایه ای گرانبها به فرهنگ عربی تقدیم کند. زبان عربی نثر فنی خود را سراسر مدیون عبد الحمید و ابن مقفع است. عبد الحمید این شیوه نو را آغاز کرد و در همان زمان ابن مقفع آن را به چنان درجه ای از کمال رسانید که دیگر کسی چیزی بر آن نیفزود و دهها تقلید و باز نویسی که طی قرون از کلیله و دمنه او صورت گرفت، به زودی فراموش شد. نخستین پدیده ای که در نثر ابن مقفع جلب نظر می کند، سازمان منطقی اسلوب است موضوع به نحوی طبیعی بخش بندی می شود، گسترش می یابد و به نتیجه ای ختم می گردد. موضوع هدف است و کلمه ابزار در وجود او آثار فرهنگهای یونانی و هندی ، به دانش ایرانی در آمیخته و از یک سو او را خردمندی ساخته که به اصلاح سیاست دولت و اخلاق عامه مردم می پردازد و از سوی دیگر هنرمندی گردانیده که کلیله و دمنه را ترجمه و تالیف می کند.
او دارای استعداد ادبی ویژه ای بود که موفق شد نثری در نهایت سادگی و استواری بپردازد و ترکیبات وسیع و منسجمی را با چنان استادی به کار برد که کمتر لغزشی در آن راه یابد. بی گمان مفاهیم ایرانی، یا حتی هندی و یونانی که در ذهن ابن مقفع شکل می گرفت، می بایست تا حد امکان بافرهنگ و زبان توده مردم نیز سازگار باشد از این رو وی زبان قهرمانان خود را رنگ اسلامی زده و بسیاری از جوانب اندیشه و زندگی اجتماعی و مادی را که در کلیله و دمنه آشکار است، با زمان خود منطبق کرده است. برخی را عقیده بر آنست که کلیله و دمنه جمله های ضعیف فراوانی را در بردارد. از جمله جابجایی اجزاء جمله، استعمال بی جای حرف جر «علی» و آشفتگی در ارجاع ضمایر.

کلیله و دمنه, کتاب کلیله و دمنه, داستانهای کلیله و دمنه

 

حکایت های کلیله و دمنه

داستانهایی از کلیله و دمنه این داستان" اندر حکایت پیری مار و تدبیر او "

آورده اند که ماری پیر شد و توان شکار کردن را از دست داد. از سرنوشت خود اندوهگین شد، که بدون توان شکار کردن، چگونه می تواند زندگی کنم؟ با آن که می دید که جوانی را نمی توان به دست آورد، اما آرزو می کرد که ای کاش همین پیری نیز ماندنی بود. پس به کنار چشمه ای که در آن قورباغه های بسیاری زندگی می کردند و یک سلطان کامکار داشتند، رفت و خود را مانند افسردگان و اندوه زدگان نشان داد. قورباغه ای از او دلیل اندوهش را پرسید! مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که زنده بودن من در شکار کردن قورباغه بود، اما امروز به یک بیماری دچار شده ام که اگرهم قورباغه ای شکار کنم، نمی توانم آن را نگه داشته و بخورم.» 
قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژده ی این کار را به او داد. سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شده ایی؟ مار گفت، روزی می خواستم که یک قورباغه را شکار کنم، قورباغه گریخت و خود را به خانه ی زاهدی انداخت. من او را تا خانه ی زاهد دنبال کردم، خانه تاریک بود و پس زاهد هم در خانه نشسته بود.من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز، مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونه ای که سلطان قورباغه ها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغه ای را نداشته باشم. سلطان قورباغه ها با شنیدن این سخن خوشحال شد بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند می پنداشت و بر دیگران فخر می فروخت. 
پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: «زندگانی سلطان دراز باد، مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو، روزگار را سپری کنم.» سلطان گفت: «درست می گویی، هر روز دو قورباغه برایت آماده می کنم که بخوری.» پس مار هر روز دو قورباغه می خورد و چون در این کاری که انجام می داد سودی می شناخت، آن را دلیل خواری خود نمی پنداشت.


,