روایت اکبر عبدی از خاطرات نوروزی تا پیچیدن نسخه تلویزیون


اخبار,اخبار امروز,اخبار جدید

اکبر عبدی که سابقه‌ای طولانی در زمینه کمدی دارد با گلایه از اوضاع تلویزیون می‌گوید سریال‌ها می‌خواهند با لوده بازی بیننده را بخندانند.

نه نیاز به معرفی دارد نه تعریف و تجمید در عرصه کاری‌‌اش. نام اکبر عبدی بازیگر توانای سینما و تلویزیون خودش گویای سال‌ها تجربه‌های مختلف او در عرصه‌ هنر است. اکبر عبدی که چندی پیش به علت بیماری و پیوند کلیه کم کار شده بود این روزها در سریال «محله گل و بلبل» بازی می‌کند. این بازیگر خلاق از اوضاع تلویزیون به شدت گله‌مند است و معتقد است این رسانه دیگر به ساخت برنامه خوب و مخاطب پسند اهمیت نمی‌دهد. از مدیران سینما و تلویزیون هم دلخور است که در تمام طول مدت بیماری‌اش سراغی از او نگرفتند. او این روزها با سریال «محله گل و بلبل» مهمان خانه‌ها شده و خوشحال است که این سریال در ایام نوروز پخش می‌شود. عبدی در گفتگو با خبرآنلاین علاوه بر تجربیات بازیگری‌اش در دهه شصت، دوری‌اش از تلویزیون و گلایه‌هایش از بی توجهی به هنرمندان از خاطرات نوروز و کودکی‌اش نیز گفته.

 

آقای عبدی شما بازیگری را از کار کودک شروع کردید اما بعد از مدتی از این ژانر فاصله گرفتید، چرا در سال‌های بعد از دهه شصت کمتر شما را در فیلم‌ و سریال‌های کودک دیدیم؟

 

من و اساتیدی مثل حمید جبلی، خانم معتمد آریا و آقای طهماسب از کودک کارمان را شروع کردیم. چه از آموختن این کار که در کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان بودیم و چه تئاتر که از همان زمان در زمینه کودک کار می‌کردیم و بعد هم که در تلویزیون دوباره به این سمت آمدیم، علاقه‌مان به این ژانر بود. حتی در سینما هم در دهه شصت ما سال‌های پرکار ی به لحاظ ساخت فیلم‌های سینمایی کودک را داشتیم که همه فیلم‌ها هم جوابگوی سلیقه نیاز تماشاگر بودند و به همین دلیل هم پرمخاطب بودند. اما بعد از مدتی آن اهمیتی که باید به کار کودک داده می‌شد را من به شخصه ندیدم و همین باعث فاصله گرفتنم شد.

 

چطور شد که بعد از چندین سال دوباره در سریالی که برای گروه سنی کودک است بازی کردید؟

 به نظر من هر آدم اساسی، البته من خودم اصلا چنین ادعایی ندارم ولی سعی می‌کنم اینطور باشم، باید هرازگاهی برگردد و پشت سرش را نگاه کند و ببیند از کجا آمده و حتی برود و دوباره در آن موقعیت قرار بگیرد. مثلا من بعد از ده سال بروم و در محله قبلی که زندگی می‌کردم، قدیمی‌ها را ببینیم، جایی که در آنجا به دنیا آمده‌ام را ببینم، با آدم‌هایی که بزرگ شدم سلام و علیکی داشته باشم و آنها را ببینم. من همیشه این اخلاق را دارم و سعی می‌کنم به دوستان و هم محله‌ای‌های قدیمی‌ام سر بزنم. آنها هم به خانه من می‌ایند و با هم هم معاشرت داریم. نازی آباد محله قدیم ماست، البته مهمتر از اینکه هر کدام از ما متعلق به چه محله‌ای هستیم این است که همه‌مان ایرانی هستیم و الان ساکن ایرانیم. در زمینه کار هم برایم لذت‌بخش است که هرازگاهی یا بخاطر تئاتر یا سریال‌هایی که در این زمینه ساخته می‌شوند به کار کودک برگردم و به خودم بگویم اکبر عبدی یادت نرود از اینجا شروع کردی و نباید ابتدای راهت را هیچ وقت فراموش کنی.

 

مخاطب تلویزیون سریال‌های خاطره انگیزی مثل «محله برو بیا»، «بازم مدرسه‌ام دیر شد» و ... را سال‌ها قبل از شما دیده بود، اما شما به یکباره از تلویزیون کناره‌گیری کردید و بیشتر فعالیت‌تان در سینما متمرکز شد. این تغییر مسیر انتخاب خودتان بود یا دیگر شرایط تلویزیون را دوست نداشتید؟

 اگر حرفمان به بیست یا بیست و پنج سال پیش برگردد، دلیل این اتفاق آن می‌شود که تلویزیون دیگر آنقدر سخت دنبال کارهای کودک نبود و سینما رونق بیشتری داشت و ما هم باید درآمدزایی می‌کردیم و سینما از این لحاظ هم منبع درآمد بهتری بود.

 

کارهایی که در سینما بهتان پیشنهاد می‌شد را هم بیشتر دوست داشتید؟

 بله، مثلا «مادر» آقای علی حاتمی، «ای ایران» آقای تقوایی، دو کار که با آقای مخلباف و 3 کاری که با آقای میرباقری داشتم کارهایی نبودند که بتوان به سادگی از آنها گذشت و انتخابشان نکرد. حتی در بین فیلم‌هایی که من در سینما بازی کردم هم کارهای کودک خوبی بود مثل «سفر جادویی» و «دزد عروسک‌ها».

 

اوضاع تلویزیون را حالا چطور می‌بینید؟

 الان تلویزیون متاسفانه و باز هم متاسفانه به صورت خودخواسته کرکره‌اش را نه به روی من بلکه به روی همه عوامل قدیمی و حرفه‌ای این کار پایین کشیده. تلویزیون نه از کسی می‌خواهد که نوشته و ایده خوب بیاورد نه حتی مایل است کسی را بیاورد که کار خوب بسازد. تلویزیون دیگر به ساخت یک کار خوب اهمیت نمی‌دهد در صورتیکه این رسانه علی‌الخصوص برای بچه‌ها و جوان‌ها مدرسه است، دانشگاه است پس باید خرج کند که بتواند مخاطب داشته باشد. با اینکه آگهی‌های بسیار گرانی‌ می‌گیرد مدام از بی‌پولی گله و شکایت دارد و از سازند‌ه‌ها می خواهد خودشان برای ساخت اسپانسر بیاورند که علاوه بر اینکه خرج کار را بدهند یک مبلغی را هم به تلویزیون پرداخت کند. چنین رویه‌ای در هیچ جای دنیا وجود ندارد. تلویزیون وقتی با آگهی‌هایش درآمد دارد باید خودش هم خرج کند. در نهایت می‌شود اینطور نتیجه گرفت که تلویزیون یا خودش را به بی‌توجهی زده یا این دل نسوزاندنش عمدی است یا اینکه از روی ندانستن که البته به نظر من خودش هم می‌داند و هیچ قدمی بر نمی‌دارد.

 

خیلی از هنرمندان از اوضاع نا‌به‌سامان بازیگری گلایه دارند، این شرایط برای شما هم پیش آمده؟

 بله، یکی از بزرگترین گلایه‌های من این است که دو سال و نیم است که دیالیز می‌شوم و یک سال هم هست که پیوند کلیه انجام داده‌ام. هیچ ادعایی ندارم اما بالاخره من بچه تلویزیون هستم، اصلا از طرفی کارمند حتی درجه دون پایه وزارت ارشاد به حساب می‌آیم، تا الان که من با شما صحبت می‌کنم یک نفر نه از ارشاد و نه از تلویزیون حالی از من بپرسد و بگوید مرده‌ای یا زنده. در این دو سال توانستی خرج زندگی و درمان و دارو‌هایت را در بیاوری؟ اصلا از کجا درآمد داشتی؟ من چند وقت پیش آنقدر به لحاظ مالی در مضیقه قرار گرفته بودم که حتی گوشی تلفنم را هم فروختم. هزینه داروهای من هر بار که المیرا دخترم برایم می‌گیرد 700-800 هزا تومان می‌شود. بیمه هم که از جیب خودمان است، باید پرداخت کنیم اگر شد بعدا از بیمه مبلغی را بگیریم. البته زمانی که من مریض بودم از طرف بیمه‌های اجتماعی به ملاقاتم آمدند و گفتند خیالت هم راحت باشد ولی فعلا که هیچ خبری هم نشده. جالب اینجاست که وسط این اوضاع برای مالیات هم بریده‌اند و فکر کنم الان دیگر ممنوع‌الخروج و ممنوع‌المعامله هم هستم. همه اینها در حالی است که مثلا آدم پررنگ این سینما هستم. حداقل‌اش این است که در دهه شصت بچه‌های عزیزانی که جنگ رفتند را خنداندم، یا حداقل در مقیاسی اندک به سینمای این مملکت و تلویزیون‌اش خدمت کردم. اگر خدمتی نکرده‌ام که هیچ، اما اگر ذره‌ای در این سینما و تلویزیون نقش داشتم رسم‌اش این نیست. الان هم طلبکار نیستم و این حرف‌ها درد و دل من است، آن هم نه فقط برای خودم. دلم برای بقیه همکارهایم می‌سوزد، چون من که اکبر عبدی هستم هیچ کسی را ندارم وای به حال آن کسی که مثل من حضور پررنگی هم در این سینما و تلویزیون نداشته. آن آدم باید جلوی زن و بچه‌اش چه کار کند؟ شاید من امروز ماشینم را فروختم و خرج چند ماهم را درآوردم فردا فرش زیر پایم را هم برای خرج زندگی فروختم اما او چه کند که دستش به جایی بند نیست. خیلی آدم‌ها هستند که نان شب هم ندارند، آنها هم دختر دارند، پسر دارند قرار است بچه‌هایشان ازدواج کنند، آنها باید آینده را چکار کنند؟ گلایه و تاسف من از همه اینهاست. المیرا دخترم در تمام این مدت مثل یک پرستار دلسوز در کنار و همراه من بوده و همه داروهای من را او سر وقت به من می‌دهد، تا کمتر 15-20 روز دیگر هم می‌خواهد ازدواج کند و به من می‌گفت تا دوره درمانی‌ات تمام نشود من سر خانه و زندگی خودم نمی‌روم و دقیقا هم تاریخ ازدواجش را 20 فروردین ماه گذاشته که تا ان موقع من هم بهتر شوم و داروها و آمپول‌هایم تمام شود.

 

در واقع گلایه شما از مسئولان است؟

 این حرف‌ها درد و دل است، من هنوز بعد از این همه سال فعالیت در عرصه سینما، تلویزیون و تئاتر یا بهتر بگویم هنر این مملکت نمی‌دانم کارفرمایم وزارت ارشاد است یا خانه سینما یا صدا و سیما؟ اصلا نمی‌دانم کارفرمایم چه کسی یا چه سازمان و نهادی است. به نظرم احترام و مراقبتی که شکل می‌گیرد هم چیزی است که خودمان به خودمان می‌دهیم، من خودم مراقب دوست و فامیلم هستم آنها متقابلا به من سر می‌زنند و هوایم را دارند. به نظر در جامعه هم همین است و خود مردم هستند که به یکدیگر کمک می‌کنند.

 

سال‌ها قبل یا بهتر بگویم در دهه شصت در تلویزیون هم علاوه بر سینما کارهای کودک ماندگاری ساخته شدند که شما هم در برخی از آنها بازی کرده بودید. چرا اوضاع کار کودک در تلویزیون هم مثل سابق نیست؟

 نه تنها کودک، کار بزرگسال هم دیگر مثل قبل نیست و تلویزیون به آن هم اهمیت نمی‌دهد. تلویزیون یک نوع فرهنگ کنف کردن و تمسخر یکدیگر را در کمدی‌ها جا انداخته. آدم‌ها یا جفنگ‌اند یا می‌خواهند با لوده بازی بیننده را بخندانند. فرم حرف زدن، ادبیات فارسی و نوع صحبت کردن از بچه تا بزرگتر را کاملا دربرنامه‌های تلویزیون عوض می‌کنند وسلیقه مردم را برای دیدن کار نمایشی تغییر می‌دهند. این روش آن مبارزه با تهاجم فرهنگی که حرفش را می‌زدیم نبود. تهاجم فرهنگی صورت گرفت و تمام شد رفت. الان بغل هر پنجره و هر کولر یک دیش ماهواره هست. من ده سال پیش سفری به سنگاپور داشتم، رهبر آنجا گفته بود ماهواره وسیله بیخودی است و چند تا شبکه از جمله شبکه‌های خبری را روی آنتن تلویزیون برایتان پخش می‌کنیم و از مردم خواهش کرده بود که از ماهواره استفاده نکنند. یک نفر حتی یک مورد هم ما در سنگاپور ندیدیم که ماهواره داشته باشد ولی چون آنجا بندر آزاد بود کشتی کشتی ماهواره می‌آمد و به سمت غرب و کشورهای عربی می‌رفت.

 

برایمان از «محله گل و بلبل» بیشتر بگویید و اینکه چه ویژگی‌هایی را خودتان به نقش آراز خان اضافه کردید؟

 شیرین کاری‌هایی را خودم اضافه کردم اما خیلی کم، نه در حدی که شکل و شمایل کلی کار را بهم بریزم. ما در بیشتر سکانس‌ها 5-6 نفر هستیم و من نمی‌توانم خارج بزنم و به قول معروف به جاده خاکی بروم. چون دیالوگ‌های من و سایر دوستان به هم ارتباط دارد و اگر بخواهم تک روی کنم کار دچار مشکل می‌شود. اما وقتی توپ در زمین خودم می‌‌آید شیرین‌کاری‌هایی می‌کنم و دوباره پاس می‌دهم به بچه‌ها.

 

این سریال چقدر برایتان تداعی‌کننده «محله برو بیا» است؟

 من را دقیقا یاد همان زمان می‌انداخت، آنجا هم ما قشرهای مختلفی از افراد از میوه فروش و بقال گرفته تا رفتگر را در محله داشتیم و اینجا هم به همین شکل است. حس زندگی در هر دوی این مجموعه‌ها جاری بود. حتی آدم‌ها هم سیاه و سفید بودند همانطور که آدم کلک و حقه باز بود اینجا هم همینطور است. مثل جامعه واقعی که وجود دارد. همیشه نه در ایران بلکه در همه جای دنیا کار کودکی که حساب شده ساخته شده باشد به بهانه بچه‌ها بزرگترها به تماشای آن نشسته‌اند و پا به پای بچه‌ها لذت بردند. ما بزرگترها با کیف و شادی بچه‌هایمان خوشحال می‌شویم. امسال پخش «محله گل و بلبل» به نوروز هم افتاده و جای خوشحالی است که مردم در ایام عید مخاطب این سریال می‌شوند. البته به نظر من این برنامه نباید با برنامه‌های دیگری که در ژانر کودک ساخته می‌شود مقایسه شود، مثلا «کلاه قرمزی» برنامه‌ای است که چند سال است پخش می‌شود و هر کدام جایگاه خودشان را دارند و به نظرم رقابتی هم با هم ندارند. فقط امیدوارم همه مردم و علی‌الخصوص بچه‌ها از این کار خوششان بیاید و این کار هم ادامه پیدا کند و حتی اگر شرایطش فراهم شود فیلم سینمایی‌اش هم ساخته شود.

 

از نوروز کودکی‌های‌تان هم برایمان بگویید؟

 همه چیز خیلی فرق کرده، ما از اول اسفند شمارش معکوس برای رسیدن عید را شروع می‌کردیم. اما الان نه من نه هیچ‌ کس دیگر متوجه گذر زمان و آمدن عید نوروز نمی‌شود. همه مردم اینقدر گرفتار روزمرگی هستند که نمی‌فهمند اصلا چندم ماه است.

 

حال و هوای عید آن سال‌ها که شما بچه بودید با حالا خیلی برایتان فرق کرده؟

 بله، یادم می‌آید از یک ماه جلوتر مادرم ما را وادار می‌کرد که خانه تکانی را شروع کنیم. حالا همه شیشه‌ها و در و دیوار هم تمیز بود ولی بیخودی ما را مجبور به بشور و بساب و تمیزکاری می‌کرد که همه جا حال و هوای عید و تازگی بگیرد. مادر همیشه می‌گفت این کارها شگون دارد. بوی عید از یک مانده به آغاز سال نو با آدم زندگی می‌کرد و همراه بود اما حالا متاسفانه هیچ چیز مثل سابق نیست. از چند روز مانده به عید بیرون که میایی ترافیک کاری می‌کند که عید و همه چیز یادت برود و پشیمان شوی. البته همیشه آرزو می‌کنیم سال جدید از سال قبل بهتر باشد.

 

آرزویتان برای سال 96 چیست؟

 من نه پیشگو هستم و نه جادوگر اما یک حسی بهم می‌گوید سال 96 سال بسیار خوبی خواهد شد. امیدوارم نه فقط برای من بلکه برای همه مردم و همه کره زمین اتفاق‌های خوب بیفتد، همه در سلامتی کامل و شادی زیاد زندگی کنند، مخصوصا بچه‌ها و جوان‌ها. بزرگترها دیگر زندگی‌شان را کردند اما جوانها باید از زندگی لذت ببرند، دنیا مال جوانهاست و امیدوارم همه چیز به کام دلشان باشد و خوشبخت باشند.