رقابت‌ها دیگر رقابت نیست، حسادت است!


اخبار,اخبار فرهنگی وهنری,سامان احتشامی

سامان احتشامي، نوازنده مشهور پيانو به‌واسطه خلاقيت‌ها و کارهاي متفاوتي که درزمينه موسيقي انجام داده، نام خود را بر سر زبان‌ها انداخته است. آثار او مورد توجه طيف عظيمي از علاقه‌مندان به موسيقي قرار گرفته و البته از‌سوي‌ديگر، با انتقاد برخي از اهالي فن روبه‌رو شده است. مرحوم مصطفي کمال پورتراب که سال‌ها استاد سامان احتشامي بوده، يکي از منتقدان کارهاي او بود که در يکي از کنسرت‌هايش، نارضايتي خود را علني کرد. .

به گزارش وقایع اتفاقیه،اين نوازنده پيانو علاقه فراواني به ترکيب سازهاي ايراني و غربي در کارهاي خود دارد؛ از همنوازي پيانو با بربط گرفته تا مکالمه پيانو با قانون که به توليد کارهاي متفاوت و زيبايي منجر شده است. سامان احتشامي البته از وضعيت امروز موسيقي گله‌مند است و اعتقاد دارد در اين آشفته‌بازار، آهنگسازان کمتر ديده مي‌شوند و به‌همين‌علت مجبور مي‌شوند گاهي از سر نياز و نه خلق اثر هنري، پشت ساز بنشينند. گفت‌وگوي ما با اين نوازنده و آهنگساز را در ادامه مي‌خوانيد: 

 

 در باب پرکاربودن سامان احتشامي خيلي‌ها مي‌گويند که او فقط با محمدرضا شجريان ساز نزده است. اين همکاري چگونه شکل مي‌گيرد و اولويت‌هاي شما چيست؟ 

مردم ما فکر مي‌کنند يک نوازنده، کاري را براي خواننده‌اي مي‌سازد و او مي‌خواند؛ البته در گذشته همين‌طور بود. در دهه ۲۰ که به‌تازگي راديو راه‌اندازي شده بود، کارها به اين نحو شکل مي‌گرفت زيرا نياز بود راديو موسيقي پخش کند. در برنامه گل‌ها و برنامه‌هاي مخصوص موسيقي، بودجه‌هاي خوبي از طرف دولت براي موسيقي پرداخت مي‌شد و آهنگسازها مي‌توانستند با هزينه دولت به‌وسيله نوازندگاني که از دولت حقوق مي‌گرفتند، موسيقي بسازند.

 

درواقع حس رقابت بين آهنگسازان به‌وجود مي‌آمد چون اگر مردم درخواست پخش دوباره آهنگي را داشتند به آن آهنگ جايزه تعلق مي‌گرفت و همين مسئله باعث مي‌شد آهنگسازان بنام آن زمان مانند همايون خرم، علي تجويدي، انوشيروان روحاني، مهدي خالدي، جواد معروفي و کساني که آهنگ‌هايشان ماندگار شده، آهنگسازي کنند. 

 

دستمزد خواننده‌ها و نوازنده‌ها را هم که دولت مي‌داد. به‌طور کلی اين‌طور بود که اول آهنگسازي، ملودي را مي‌ساخت و با آرامش روي آن فکر مي‌کرد و سپس اين ملودي را در اختيار ترانه‌سراهايي مانند بيژن ترقي، بهادر يگانه، کريم فکور و تورج نگهبان قرار مي‌داد. اين ترانه‌سراها هم روي آن ملودي، ترانه مي‌گفتند. بر‌اساس حال‌وهواي آن موسيقي، خوانندگاني بودند که کار را اجرا مي‌کردند و اثر ضبط مي‌شد. اگر اين اثر تبديل به صفحه مي‌شد، به ‌دليل اينکه مردم دستگاه تبديل گرامافون نداشتند، اصل جنس را مي‌خريدند که اين کار براي شرکت‌هايي که موسيقي را توليد مي‌کردند، سوددهي داشت. بعد کم‌کم به دوره ما رسيد که بخشی از موسيقي رسما تعطيل شد. از سال ۶۸، ۶۹ که کم‌کم موسيقي به بار آمد، خوانندگاني هم براي عرض‌اندام به‌وجود آمدند و از آن پس ديگر خواننده‌ها، کار را به آهنگساز سفارش دادند، به‌ دليل اينکه خودشان را به مردم نشان بدهند چون ديگر فضايي براي آهنگسازها به‌منظور توليد اثر نبود زيرا به‌وجودآمدن اثر هنري به‌ويژه موسيقي، براي کوچک‌ترين آهنگي که بخواهيد ضبط کنيد، بين ۵۰ تا صد ميليون تومان هزينه مي‌برد. به‌همين‌دليل انگيزه‌ها کمتر شده و موسيقي‌هايي که مي‌شنويم اصولا کامپيوتري بوده و دليلش هم هزينه‌نکردن عوامل موسيقي است. 

 

 ترجيح خود شما چيست؟ روال کاري دهه ۲۰ را مي‌پسنديد يا تغييري که به زعم خودتان از سال‌هاي ۶۸، ۶۹ ايجاد شد؟ 

من ترجيح نمي‌دهم با خواننده‌اي کار کنم زيرا فشار روحي و رواني زيادي به من وارد مي‌شود که مدت زيادي با عزيزي کار کنم و بعد عکس ايشان روي جلد بيايد و اسم من در داخل جلد نوشته شود. دلم مي‌خواهد آن قدري که خواننده‌ها در سطح فرهنگ ما مطرح مي‌شوند، آهنگسازها هم مطرح شوند يعني همان‌جايي که اسامي خواننده‌ها را مي‌نويسند، اسامي آهنگسازها و عوامل گروه را هم بايد بنويسند تا اين فرهنگ‌سازي در مملکت ما به‌وجود بيايد. 

 

 از رقابت صحبت کرديد. امروز هم نوعي رقابت وجود دارد که البته به نظر مي‌رسد در روحيه شما نمي‌گنجد. از مجمعي براي ادامه بحث وام مي‌گيريم که دور هم جمع شدند براي اينکه دوستي ايجاد شود... .

بله، «گروه ديدار». 

 

 اما ظاهرا تبديل شد به گروه دشمني! رقابتي که شما از آن صحبت کرديد، به نظر مي‌رسد وجود ندارد... .

 

رقابت نيست بلکه نامش حسادت است. يکي از داستان‌هايي که من دارم، زماني است که مي‌خواهم به شاگردانم درس بدهم. اگر بخواهم در يک منزل به دو خواهر درس بدهم، به هر دو پيانو درس نمي‌دهم و مي‌گويم يکي از آنها ساز ديگري بزند زيرا اگر يکي از آنها بهتر از ديگري ساز بزند، ديگري رسما از موسيقي متنفر مي‌شود. اين مسئله در سطح بالاتر هم وجود دارد. شما نمي‌توانيد دو نوازنده سنتور را در کنار هم قرار بدهيد. اگر هم قرار داده شده، انرژي منفي وجود داشته و مشکل است که اينها در کنار هم قرار بگيرند. ما در کار‌هاي هنري‌مان، کار تيمي نداريم. دليلش هم مسائل مختلفي ازجمله مسائل مالي و تبليغاتي است. مثلا اگر هنرمندي از نظر مالي، وضع بهتري داشته باشد خيلي بهتر مي‌تواند براي خودش تبليغات کند تا هنرمندي که از او هنرمندتر است. يکي از معضلاتي که به‌واسطه آن، هنرمندان چشم ندارند همديگر را ببينند مسئله مالي است. اگر من ۲۰۰ ميليون تومان داشته باشم، به‌راحتي مي‌توانم برج ميلاد را اجاره کنم و با تبليغات ۴۰، ۵۰ ميليوني مي‌توانم هزار و ۵۰۰ نفر آدم را به سالن بياورم و به همه هم بگويم چه کنسرت خوبي برگزار کردم. مردم نمي‌بينند اين همه آدم که به کنسرت آمدند از طرف خود آن فرد آمده‌اند. ممکن است يک نفر فقط صد بليت بفروشد ولي مي‌تواند کارمندان ارگان‌هاي دولتي را دعوت کند. همين حالا مي‌توانم ۲۰ بليت بگذارم و از شما بخواهم به کنسرت من بياييد. خيلي چيزها دست به دست هم مي‌دهد. متأسفانه هنرمندان هم در خانه نشسته‌اند و نمي‌توانند کار کنند و کساني که هنري ندارند، مي‌شوند هنرمند روز زيرا ارگاني براي حمايت از هنرمندان وجود ندارد. در قديم مي‌توانستيد کار کنيد و هزينه‌هاي کار شما را دولت مي‌داد. اگر کار زيبايي انجام مي‌داديد، شنيده مي‌شد. اگر توانمند بوديد، ديده مي‌شديد ولي حالا توانمندان ديده نمي‌شوند. مثل اين است که شما از من مصاحبه بگيريد ولي هيچ‌جا منتشر نشود. پس اين چه صحبتي است که با هم ‌انجام مي‌دهيم؟ 

 

 درمورد رقابت، مثالي زديد و گفتيد که به دو نفر به‌صورت همزمان پيانو ياد نمي‌دهيد. دراين‌باره مي‌توان مثال نقضي آورد. پيانيستي است به نام مزدا انصاري که با سامان احتشامي خيلي رفيق است. چرا آنها که يک ساز مي‌زنند، تيشه به ريشه همديگر نمي‌زنند؟ 

ما با هم رفيق هستيم ولي با همديگر کار نکرده‌ايم. ما هر دو شاگرد جواد معروفي بوديم و نوستالژي‌هايي داريم و رفاقت‌هاي خانوادگي بين ما در جريان است که به کارمان ارتباط ندارد. شايد اگر با هم کار مي‌کرديم چشم ديدن همديگر را نداشتيم! البته اگر قسمت بشود، کار مي‌کنيم. ما يک کنسرت با هم داديم ولي مزاحم هم نبوديم. اگر به اتفاق هم قرار بود کاري انجام دهيم شايد حالا با هم دوست نبوديم. رفاقت من و مزدا، کاري نيست بلکه قلبي است. من، مزدا را يک پيانيست نمي‌بينم بلکه او دوست من است. اگر در خيابان شريعتي، کارم ‌گير کند حتما در خانه مزدا انصاري را مي‌زنم. او را مثل برادرم دوست دارم. 

 

 تا‌به‌حال شده کاري از او گوش دهيد و بگوييد چه‌کار خوبي؟ 

بله، کارهاي خيلي زيبايي دارد. خيلي از کارهايش را هم وقتي گوش دادم، دوست نداشتم. 

 شما تکنوازي‌هايي هم با سازهاي مختلف داشته‌ايد... .

 

من با همه سازهاي ايراني تک‌نوازي داشتم. 

 

 با توجه به اينکه درمورد خواننده‌ها صحبت کرديم، ترجيح شما اين است که کنار نوازنده باشيد يا خواننده؟ 

بستگي به درآمدي دارد که در آن موقع مي‌توانم به‌دست بياورم. ممکن است کارهاي خودم را تعطيل کرده و با خواننده کار کنم. 

 

 اينجا يک تناقض ايجاد مي‌شود؛ روي جلدبودن يا نبودني که به آن اشاره کرديد... .

کار هنري دو بخش دارد؛ يا بايد اعتبار خوب داشته باشد يا پول خوب. اتفاقا تناقض نيست. يک زماني براي اينکه اجاره خانه بدهم، کار انجام مي‌دهم و يک زماني براي دلم کار مي‌کنم. دليل اينکه صادقانه حرف مي‌زنم، اين است که هزينه‌هاي زندگي خيلي زياد است و رسما ۹۰ درصد کارهايي که انجام مي‌دهم براي اين است که هزينه‌هاي زندگي را دربياورم. «تئاتر ترانه‌هاي قديمي» را براي دلم انجام مي‌دهم و برايش خاک مي‌خورم ولي به‌ دليل اينکه امرارمعاش زندگي داشته باشم و پولي را به صاحبخانه پرداخت کنم، پيانو تدريس مي‌کنم و از آن خيلي هم لذت نمي‌برم.

 

از تدريس، زماني لذت مي‌برم که روزي به چند شاگردي که کاملا فهيم اين کار باشند، تدريس کنم، نه روزي ۱۲ ساعت. من روزي ۱۲ ساعت پيانو درس مي‌دهم و تمام کارهاي هنري که بعد از اين ۱۲ ساعت انجام مي‌دهم، در اوج خستگي است. زندگي من از راه تدريس مي‌گذرد؛ البته کارهاي هنري را ترک نمي‌کنم زيرا اگر ماهي يک دفعه کار نکنم، احساس پيري مي‌کنم و حالم بد مي‌شود. 

 

 کمي به نگاه شخصي شما به موسيقي بپردازيم؛ در راستاي اهدافي که داشتيد و داريد چه قدم‌هايي برداشته ايد؟ 

من به همراه دوست نازنيم، آقاي مجيد ناظم‌پور، وظيفه خودمان مي‌دانيم که سازهاي ايراني مثل قيچک که کمتر ديده شده‌اند را در اختيار مردم بگذاريم تا مردم، ساز ايراني را در کنار پيانو ببينند. ايشان به نظر من تنها کسي است که براي ساز بربط زحمت کشيده؛‌ سازي که مخصوص ماست و از ايران برآمده است. هر چند عرب‌ها مثل ساز قانون مي‌گويند که بربط هم براي آنهاست، درحالي‌که قانون و عود سازهاي ما هستند. يک ساز کاملا ايراني را در کنار يک ساز جهاني قرار داديم تا نشان دهيم اين ساز هيچ‌چيزي کمتر از خيلي از سازهاي دنيا مثل گيتار ندارد و خيلي از فن‌ها و تکنيک‌ها را مي‌شود با اين ساز اجرا کرد. گيتار شبيه عود است و حتي گيتاري که اسپانيايي‌ها مي‌زنند از عود و بربط ما ريشه گرفته است.

 

تلويزيون ما که سازها را نشان نمي‌دهد حداقل ما اين کار را انجام دهيم. من از بچگي دنبال اين کار بودم. مثلا در «باغ‌به‌باغ» پيانو را با تمبک کار کرديم و همان موقع به‌خاطر اين کار مورد مؤاخذه قرار گرفتم که پيانو کامل است و نيازي نيست در کنار آن ساز ديگري گذاشت. وقتي يک درامر و نوازنده بينگو بانگو در اروپا و آمريکا با پيانو همراهي مي‌کند، چرا ما با ساز سنتي خودمان پيانو را همراهي نکنيم؟ اولين‌بار در مملکت ما آقاي حسين تهراني با آقاي معروفي اين کار را انجام دادند. آقاي روحاني هم با تمبک اين کار را کرده بودند. اردشير روحاني همچنين رويه‌اي را پيش گرفت و من اين راه را ادامه دادم. فکر مي‌کنم بيشتر همنوازي پيانو با تمبک من ديده شده زيرا در خيلي از اين کارهايي که ضبط کردم، پيانو و ني را کنار هم قرار دادم و حتي آثاري براي پيانو - قانون و پيانو - سنتور ضبط کردم. دلم مي‌خواهد سازهاي ايراني را در کنار پيانو قرار بدهم و کنسرتش را هم برگزار کردم تا مردم، سازهاي ايراني را کنار ساز جهاني پيانو ببينند. فکر مي‌کنم وظيفه من است که اين کار را انجام دهم و کسي بهتر از مجيد ناظم‌پور نيافتم. 

 

 شما تجربه همکاري با تئاتر را هم داشته‌ايد؛ چه شد که به اين وادي هم کشيده شديد؟ 

بهترين اشعار سعدي را خانم ژاله صادقيان دکلمه کردند و من براي دکلمه‌ها موسيقي ساختم. دليل ماندگاري اين اثر، اين است که به شکل خصوصي و در طول زمان ضبط شده است. من حتي اثري به نام «ملوديکافه» دارم. ۶، هفت سال پيش در يک سازفروشي، ملوديکا ديدم و در آن دميدم و به روي صحنه بردم و باعث ديده‌شدن دوباره اين ساز شدم. اگر شما در فضاي مجازي جست‌و‌جو کنيد، هر کسي پيانو مي‌زند، روي آن يک ملوديکا هم گذاشته است. خوشحالم که باعث ديده‌شدن دوباره آن شدم. 

 

 خيلي از ما با ملوديکا خاطره هم داريم... .

بله، در کودکي ملوديکا، اسباب‌بازي ما بوده است. اثر ديگري هم با کمک يکي از هنرجويانم به نام سينا سليم‌زاده به نام «ملوديکا» ساختم که سي‌دي آن خيلي فروش خوبي داشت و ديده شد و از آواي باربد هم به ‌دليل انتشار اين اثر سپاسگزاري مي‌کنم. وقتي ملوديکا را اجرا کردم، کسي که طراحي روي جلد کار را انجام مي‌داد، مي‌گفت به‌خاطر فروش بيشتر ملوديکا، نامش را بگذاريد «ملوديکافه». گفتم نه، بگذاريد ملوديکا و من يک «ملوديکافه» مي‌زنم. نامش شد «ملوديکافه» چون واقعا براي نشستن در کافه خوب بود. آهنگ‌هاي نوستالژيک فيلم‌هايي که مردم با آنها خاطره دارند مثل آهنگ‌هاي ويگن يا «خواب‌هاي طلايي» جواد معروفي را برداشتيم با پيانو و سازهاي کوبه‌اي اجرا کرديم. 

 

 شما گفتيد سپاسگزار استادان خود در دانشگاه هستيد. با توجه به توصيفاتي که داشتيد، اين سپاسگزاري از کجا نشأت مي‌گيرد؟ 

سپاسگزار اين مسئله هستم که به من ياد دادند چگونه در موسيقي رفتار کنم و بتوانم کارم را انجام دهم. 

 

 پس فقط درس اخلاق گرفتيد؟ 

درس اخلاق نگرفتم بلکه از رفتارهاي آنها برداشت کردم. 

 

 حکايت لقمان و بي‌ادبان است؟! 

بله دقيقا! دانشگاه، محيط خوبي است فقط براي ايجاد ارتباط بين هنرمندان. ما هنرمنداني داريم که ليسانس و فوق‌ليسانس موسيقي هستند و به‌واسطه مدرک، مجوز آموزشگاه موسيقي گرفته‌اند و خودشان هم کار نمي‌کنند. خيلي از دانشجويان موسيقي را زير بال و پر خود گرفته‌اند و دانشجوها هم مثلا آنجا کار هنري مي‌کنند ولي درواقع پول درمي‌آورند و آن مدرک، عامل کسب درآمد است. مثل اين است که شما مجوز آژانس بگيريد، راننده‌ها کار کنند و شما پول دربياوريد. مدرک تحصيلي دانشگاه موسيقي براي من فقط ارزش خاطرات را دارد. يکسري از هنرمندان و عزيزان را شناختم که از بودن کنار هم لذت مي‌بريم و ياد خاطرات دانشگاه را زنده مي‌کنيم وگرنه چيز ديگري براي من نداشته است. هر کسي هم که مي‌خواهد در دانشگاه موسيقي شرکت کند و سراغ من مي‌آيد، مي‌گويم وقتي مي‌تواني سربازي‌ات را درست کني، ديگر به دانشگاه نرو. 

 ولي دراين‌شرايط ارتباط‌هايي که شما در دانشگاه پيدا کرديد را نمي‌تواند ايجاد کند... .

حالا بر‌اساس جيبتان هر ارتباطي را مي‌توانيد ايجاد کنيد! 

 شايد کسي چون جيبش خالي است، مي‌خواهد در دانشگاه، کار را رفاقتي شروع کند... 

خير. حالا کسي رفاقتي کار نمي‌کند. ۲۰ سال پيش رفاقتي براي همديگر کار مي‌کرديم اما حالا فکر نمي‌کنم دو نفر چنين کاري را انجام دهند، مگر اينکه نيازي نداشته باشند و براي دلشان اين کار را کنند.