افسرده شد بقایی، پژمرده شد مشایی!
«سعدی و حافظ و محمود و درخت...» عنوان شعر طنز علی هدیهلو در روزنامه قانون است.
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»
ای کاندیدای خوشمغز، طاقت نماند ما را
شورا تو را به سختی، رد کرد با درختی!
«حکمش رسید ولیکن حدی بود جفا را»
افسرده شد بقایی، پژمرده شد مشایی
«کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را»
تا آن درخت پربار، بیبار و بر نگردد
«آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را»
اینک تو ای دلاور، رفتی چو آن دو یاور
«آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را»
نی عِرض و آبرویی، نی روی گفتوگویی
«دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را»
کشتی شکستگانند، ای باد مهلتی ده
«چندان که بازبیند دیدار آشنا را»
نه رای دیگران را، در دیدگان محمود
«وقعی است ای برادر نه زهد پارسا را»
ای کاش لیلی ما، دوزار خوشگلی داشت
«تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را»
سعدی بگو به محمود، جولانت اینقَدَر بود
«پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را»
حافظ پرید و فرمود: ولکن، جناب محمود
«با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
بگذشت دولت تو، دوران عزت تو
«دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا»
...
رندیم و هیچکس را، ظن صلاح ما نیست
«ای شیخ پاکدامن، معذور دار مارا»