با آقا زاده های لندن نشین حرفی ندارم!


اخبار,اخبارسیاسی,هاشمی رفسنجانی

 طنز )با آقا زاده های لندن نشین حرفی ندارم!


دلواپسان در هفته‌ای که گذشت انتقادات شدید خودشان را به خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی بیان کردند. البته همان طور که مستحضرید هاشمی رفسنجانی تا پنج سال پیش در عداد تاریخ نگاران برجسته به شمار می‌رفت و ویل دورانت زمان شناخته می‌شد ولی متاسفانه در همان پنج سال پیش حادثه ناگواری برایشان پیش آمد و در هنگام بازی گلف (گلف: ورزشی اشرافی برای مرفهین) توپی از غیب به سر ایشان اصابت کرد.

 

همین امر باعث شد تا فولدرهای (پوشه) حاوی بخش‌های مهمی از خاطرات ایشان پاک شود و به دلیل عدم تهیه بَک‌آپ (نسخه پشتیبان) در حال حاضر خاطراتی که از طریق ایشان نقل می‌شود فاقد سندیت باشد. امیدواریم در سال‌های آینده خاطرات ایشان طوری نوشته شود که مقبول طبع دلواپسان قرار گیرد و خدای نکرده موجبات تکدر خاطر آنها را فراهم نکند. بنده یک نمونه از شکل مطلوب خاطره نویسی را مطرح می‌کنم، انشااء... که همین متن به عنوان خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال‌های آینده منتشر شود:

20 اسفند 93
انتخاباتی دیگر فرا رسید و من باز هم شکست خوردم. به این فکر می‌کنم که چرا از گذشته درس عبرت نمی‌گیرم. برای ناهار کباب شیشلیک بره داریم. خاویار هم هست. عفت هم می‌آید. غذا را می‌آورند. حکم مهدی [هاشمی] آمده است. شب مهدی آمد و ماجرا را تعریف کرد. چیزی نگفتم. پرسید چرا چیزی نمی‌گویید؟ گفتم: «من با آقازاده‌های لندن‌نشین مروج اشرافی‌گری که سرمنشأ همه فسادها در کشور و عامل آشوب و ناآرامی در منطقه هستند، حرفی ندارم». با ناراحتی رفت و در را بست.

22 اسفند 93
صبح کیهان خواندم. دیدم چقدر راست می‌گوید. ظهر اخوی محمد [هاشمی] تماس گرفت و گفت: چرا برنامه‌های تلویزیون این گونه شده است؟ گفتم: چگونه شده است؟ با ناراحتی گفت: یکسویه شده است. اوشین هم دیگر پخش نمی‌شود. تلویزیون را روشن کردم. دیدم آنها هم راست می‌گویند. تلفن را قطع کردم.

25 اسفند 93
مدتی است کابوس می‌بینم. در خواب می‌بینم که نزدیک اتومبیل می‌روم. می‌خواهم در اتومبیل را باز کنم ولی مردی نورانی با کاپشن سفید به در آن چسبیده است و از خود صدای آژیر در می‌آورد. تعجب می‌کنم و می‌هراسم. می‌پرسم چه کسی هستی؟ لبخندی می‌زند و می‌گوید: من از شما می‌پرسم. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم. متوجه می‍‌ شوم که دزدگیر است، دزدگیر 88. با ترس از خواب می پرم و فریاد می‌زنم. گاهی از گذشته پشیمان می‌شوم و غبار اندوه بر دلم می‌نشیند. اما هنگامی که می‌بینم «بهار» نزدیک است علائم بهجت بر صورتم نمایان می‌شود.

1 فروردین 94
ساعت سه صبح تلفن خانه به صدا درآمد. همه از خواب بیدار شدیم. تلفن را برداشتم. آقای دکتر زیباکلام بود. عید را تبریک می‌گفت. ایشان گاهی زیادی محبت دارند. درباره من مطالبی می‌نویسند و از من چهره‌ای دموکرات و آزادیخواه ترسیم می‌کنند در حالی که چنین نیست و من فردی خشونتطلب و مخالف آزادی هستم. به ایشان گفتم قبل از نوشتن یادداشت نظر خود من را هم بپرسد. گفت شما امیرکبیر هستید. گفتم نیستم. گفت هستید. دیدم خیلی مقاومت می‌کنند، چند نفر را با موتور نزد ایشان فرستادم. دیگر مقاومت نکردند. [چه خوب اگر همه مسائل کشور این گونه حل شوند.]

13 فروردین 94
آقای [حسن] روحانی تماس گرفتند و گفتند به تفاهم هسته‌ای رسیدیم. خیلی ناراحت شدم. احساس کردم عزت‌مان خدشه دار شده است. عفت هم از ناراحتی دستش را برید و خدشه دار شد. امروز همه‌مان خدشه‌دار شده‌ایم به غیر از فائزه و فاطمه و مهدی و محسن که بعضی‌هایشان از همکاران سرویس‌های جاسوسی غربی و بعضی دیگر در زمره فریب خوردگان هستند. برایشان دعا می‌کنم. ولی امیدی ندارم. تنها ماموریتم را در مسیر باقیمانده روی کار آمدن دولت بهار، مهرورزی و عدالت می‌دانم.


بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سرآید ‌


 اخبار  سیاسی  - قانون