ردپای مهاجمان روی برف
یکی از روزهای سرد بهمن سال 89 تازه از ماموریت کاری برگشته بودم. در دفترم در پلیس آگاهی در حال بررسی اطلاعات پروندهها و نوشتن گزارشهای روزانه بودم. دو دختر جوان سراسیمه و در حالی که اشک میریختند، وارد شدند. آنها را آرام کردم و خواستم که روی صندلیهای مراجعهکنندگان بنشینند و هر آنچه برایشان رخ داده را سیر تا پیاز برایم تعریف کنند.
یکی از آنها هقهق گریه امانش نمیداد و دیگری از شدت عصبانیت دستانش میلرزید. دقایقی که سپری شد و آن دو کمی آرام گرفتند، یکی از آنها گفت: من و دوستم ساکن شهر دیگری هستیم و برای گذراندن طرح دوره پزشکیمان به یک مرکز بهداشت در یکی از روستاهای زنجان آمدهایم. چند ماه است که در این روستا هستیم و حادثهای برای ما رخ نداده و سرایدار و خانوادهاش هم در مرکز بهداشت خیلی به ما کمک میکردند.چند شب پیش وقتی در اتاقمان بودیم دو نفر که سر و صورت خود را با پارچه پوشانده بودند، بعد از شکستن شیشه اتاقمان میخواستند به ما حمله کنند که با حضور سرایدار ترسیدند و فرار کردند.
به دلیل اینکه وسیلهای سرقت نکرده بودند، موضوع را به پلیس اطلاع ندادیم، اما دیشب، سرایدار و خانوادهاش به روستای دیگری رفته بودندو ما تنها بودیم، دوباره همان دو مهاجم سراغمان آمدند و شیشه اتاقمان را شکستند. دو مزاحم سر و صورتشان را بسته بودند. وسایل اتاقمان را بههم ریختند و کتکمان زدند. آنقدر ترسیده بودیم که قدرت مقابله با آنها را نداشتیم. میترسیم به آنجا بازگردیم و دوباره مهاجمان به ما حمله کنند.
با شنیدن اظهارات این دو دختر جوان، گفتههایشان را ثبت کردم. پروندهای تشکیل دادم. بعد همراه آنها و گروهی از ماموران برای بررسی موضوع به خانه بهداشتی که آنها در آنجا ساکن بودند، رفتیم. رد کفشهایی وجود داشت، اما بهدرستی نمیشد فهمید این ردپاها متعلق به چه کسی است.
هفته بعد دوباره دو دختر جوان به اداره پلیس آمدند و اعلام کردند دو مهاجم این بار هم شبانه به خوابگاه آنها حمله کردند و شیشههایشان را شکستند.
اینبار مهاجمان میخواستند به زور وارد خوابگاه شوند که موفق نشده و فرار کرده بودند. با شنیدن گفتههای آنها شبانه به محل خوابگاه رفتیم. اطراف را جستوجو کردیم، اما اثری از مهاجمان فراری نبود. همین طور که اطراف خوابگاه و حاشیه جاده را بررسی میکردیم، متوجه ردپاهایی شدیم که در اطراف به طور پراکنده وجود داشت.
همین سرنخ کافی بود که به ما این اطمینان را بدهد که مهاجمان از همین جاده به سمت ساختمان محل اسکان این دو دختر آمدهاند. چند ساعتی در میان برفها جستوجو کردیم و به اثربرداری از ردپاهای به جا مانده در برف پرداختیم.
ردپاها نسبتا کوچک بود. سراغ خانواده سرایدار رفتیم و پس از تحقیق از اعضای این خانواده از آنها خواستیم هر چه کفش دارند به ما تحویل دهند. دهها کفش که متعلق به اعضای این خانواده بود را بررسی کردیم، اما هیچکدام از این کفشها با اثر کفشهایی که در محل به دست آورده بودیم مطابقت نداشت.
کفشها را به مرد سرایدار تحویل دادیم. از او تحقیق کردیم و متوجه شدیم پسر 15 سالهای که از اقوام وی است هرازگاهی برای بازی با فرزندان وی به خانهشان در رفت و آمد است، اما چند هفتهای است که این پسر نوجوان به ملاقات اقوامش نیامده و کسی از او خبری ندارد.
احتمال دادیم این پسر نوجوان در ماجرای مزاحمتهای شبانه نقش داشته باشد. سراغ او رفتیم که معلوم شد چند روزی است به طور مرموزی ناپدید شده و کسی از او خبری ندارد.
همان موقع اثر کفشهای او را برداشتیم. زمانی که آن را با اثر به جا مانده بر روی برف مطابقت دادیم، معلوم شد که رد اها با هم مطابقت دارد. در این مرحله با فرار مرموز او و تطبیق رد پاها دیگر اطمینان یافتیم او باید یکی از دو نفری باشد که مزاحم دو دختر دانشجو بوده است.
این پسر نوجوان تحت تعقیب قرار گرفت، اما دستبردار نبود، او دوباره تصمیم گرفت که برای ایجاد مزاحمت و رعب و وحشت دو دانشجوی پزشکی به خوابگاه برود که ناکام ماند و بازداشت شد.
متهم برای تحقیقات به پلیس آگاهی استان زنجان منتقل شد او در بازجوییها مدعی بود که قصد مزاحمت نداشته و میخواسته به دیدن خانواده فامیلشان که سرایدار بوده برود که ماموران اشتباهی او را بازداشت کردند.
تحقیقات از او ادامه داشت تا اینکه سرانجام سکوت خود را شکست و به افسر تحقیق گفت: در جریان رفت و آمد به خانه فامیلمان متوجه شدم که دو دختر دانشجو ساعاتی را در خوابگاهشان یوگا تمرین میکنند. این ورزش برایم مسخره بود. وسوسه شدم آنها را بترسانم. موضوع را با دوستم در میان گذاشتم که او هم برای تفریح با من همراه شد. چند باری که به آنجا رفتیم. با بستن پارچه به سر و صورتمان و برداشتن سنگ به استراحتگاه آنها میرفتیم. شیشهها را شکسته و با حمله به آنها کتکشان میزدیم.
وسایلشان را بهم میریختیم تا آنها بترسند. بعد هم شبانه فرار میکردیم. برای اینکه ماجرا لو نرود و هردویمان شناسایی نشویم، من از کفشهای خودم به دوستم میدادم تا بپوشد که اگر پلیس به دنبالمان افتاد، گمان کند که باید به دنبال یک نفر بیاید و نفر دوم دوباره مزاحمتش را بتواند نسبت به دانشجویان ادامه داد. گمان نمیکردیم یک لحظه تفریح و خندیدن ما را به دردسر بیندازد. با اعترافهای این نوجوان بود که دوستش هم بازداشت شد و به ایجاد مزاحمت و رعب و وحشت برای دو دانشجوی پزشکی و کتک زدن آنها اعتراف کرد.
اخبار حوادث - جام جم