پدر بر پرده نقرهای
پدرهای سینما عمدتا بازتابی از پدران در واقعیت هستند، با همه ویژگیهای مثبت و منفی که ممکن است آدمها در زندگی شخصی با آن روبهرو شده باشند. گاهی به عنوان مثال پدری خشن را در فیلم «پدرسالار» برادران تاویانی میبینیم و گاهی پدری همراه و دوستداشتنی در فیلمی مثل «کاپیتان فانتاستیک» که میخواهد با روش خودش، از بچههای قد و نیمقد پرشمارش مرد یا زن زندگی بسازد.
به مناسبت ولادت فرخنده امام علی(ع) و روز پدر، تصمیم گرفتیم نگاهی فهرست وار به برخی فیلمهای مهم سینمای ایران داشته باشیم که نقش پدر در آن تعیینکننده و تاثیرگذار بوده است. احیانا این نمونهها میتوانند باعث تجدید خاطره شما درباره این آثار هم بشوند.
آقا یوسف
یکی از مهمترین و زیباترین فیلمهای سینمای ایران درباره پدر را دکتر علی رفیعی ساخته که اتفاقا بیش از هر چیز به عنوان کارگردان تئاتر شناخته میشود و فقط دو تجربه سینمایی دارد؛ اولی ماهیها عاشق میشوند و دومی همین فیلم آقایوسف. مهدی هاشمی در این فیلم نقش پدری را بازی میکند که برای تامین هزینههای زندگی خود و خانوادهاش، پنهان از چشم دخترش رعنا (هانیه توسلی) به عنوان نظافتچی در خانههای مردم کار میکند. در یکی از روزها آقایوسف بهطور اتفاقی صدای دخترش را روی پیغامگیر تلفن صاحبخانه میشنود و احوالاتش به هم میریزد. «آقا یوسف» مهر پدری را در چنبره بیاعتنایی جامعه امروزی و دور شدن اعضای خانواده از هم به تصویر میکشد. در یکی از صحنههای فیلم رعنا به پدرش میگوید: قرصاتو خوردی؟ پدر جواب میدهد: نه، واسه چی؟ دختر ادامه میدهد: اومدیم و من یه وقت رفتم، تو باید یادت بره؟ و آقایوسف میگوید: تو نباشی من واسه چی باید قرص بخورم؟
بوی پیراهن یوسف
پدران شهدا، جانبازان، جاویدالاثرها و رزمندگان و ایثارگران جبهه و جنگ از ارزشمندترین و شاخصترین پدران هستند. آنها همگام و همراه با همسران فداکار، مومن و صبورشان، عزیزان و جگرگوشههایشان را با هزار امید و صلوات راهی جبهه کردند و روز و شب چشمانتظار بازگشتشان بودند. برای برخی این آرزو ـ بازگشت فرزندان ـ میسر شد و برای برخی دیگر مدتها و سالها طول کشید و برای بعضی هم هرگز اتفاق نیفتاد. نمایش احوالات این عزیزان، یکی از وظایف فیلمسازان عرصه سینمای دفاع مقدس است که یکی از بهترین جلوههای آن در بوی پیراهن یوسف ساخته ابراهیم حاتمیکیا اتفاق میافتد.
دایی غفور با بازی تاثیرگذار علی نصیریان، پدری است که با وجود نشانههای فراوان، شهادت پسرش یوسف را باور ندارد و همچنان چشمانتظار بازگشت او از جبهه است. او چنان توکل و صبوری میکند که سرانجام معجزه اتفاق میافتد و عطر خوش یوسف به مشام میرسد. سکانس تکگویی دایی غفور در مزار شهدا که یوسف را خطاب قرار میدهد، با همراهی موسیقی مجید انتظامی بسیار منقلبکننده و ارجاعی تاثیرگذار به واقعیت زندگی هزاران پدر و مادر مومن و ایثارگر ایرانی است. غفور در میان گلایههایش میپرسد: «من با این دل چه کنم؟» براستی که پدران و مادران شهدا، اسرا و جاویدالاثرها در همه شب و روزهای انتظار با دلشان چه کنند، چه کردند.
از بیبی چلچله تا کفشهایم کو؟
تعداد پدرهای شاخص سینمای ایران خیلی بیشتر از اینهاست و میتوان با تمرکز و یادآوری، فیلمهای دیگری را هم در این ارتباط مثال زد.
مثل بیبی چلچله ساخته کیومرث پوراحمد که قصه رابطه صمیمانه پسری به نام مجید با راننده کامیونی به نام جوادآقا با بازی خوب زندهیاد داوود رشیدی است و سرانجام در پایان فیلم است که میفهمیم جوادآقا پدر واقعی مجید بوده. پوراحمد در آخرین فیلمش هم به رابطه پدری مبتلا به آلزایمر با دخترش میپردازد. مجید مجیدی بجز رنگ خدا در فیلمهای دیگرش هم سراغ پدرها رفته از جمله آواز گنجشکها و بچههای آسمان. او حتی فیلمی با نام «پدر» دارد که قصه ژاندارمی را روایت میکند که به عنوان ناپدری، سعی میکند نقشی پدرانه برای نوجوان سرکش فیلم داشته باشد. ابراهیم حاتمیکیا هم در فیلمهایی مثل به نام پدر، موج مرده، آژانس شیشهای و بادیگارد به رابطه میان پدران و فرزندان پرداخته است. رضا میرکریمی هم در فیلمهایی مثل دختر و خیلی دور خیلی نزدیک، پدران را شخصیت اصلی فیلم خود قرار میدهد.
جدایی نادر از سیمین
قصه اصلی «جدایی نادر از سیمین»، فیلم تحسین شده و اسکاری اصغر فرهادی همانطور که از نام آن پیداست، درباره جدایی زوجی به نام نادر و سیمین است؛ متارکهای که براحتی و بدون دغدغه اتفاق نمیافتد و کشمکشهایی فرسایشی را به دنبال دارد. یکی از مهمترین دغدغههای نادر و سیمین، موضوع حضانت و سرپرستی ترمه، دختر نوجوانشان است و اینکه کدامشان باید از دختر نگهداری کنند، اما یکی از گرهها و نقاط عطف فیلم اتفاقا توسط پدر سالمند و مبتلا به آلزایمر نادر (با بازی همدلی برانگیز علیاصغر شهبازی) شکل میگیرد. مراقبت و پرستاری اوست که فیلم را وارد مرحله بحران میکند و حوادث بعدی را رقم میزند. یکی از معروفترین دیالوگهای فیلم در ارتباط با شخصیت پدر است که در سکانس دادگاه و از زبان پسرش نادر خارج میشود. او در جواب همسرش که از او میپرسد پدرت اصلا میفهمد که تو پسرشی؟ میگوید: اون نمیدونه من پسرشم، ولی من که میدونم اون پدرمه. سکانس حمام فیلم و شستن پدر توسط پسر هم از تاثیرگذارترین صحنههای اثر است و گریه نادر، تماشاگر را متاثر میکند.
رنگ خدا
رابطه هاشم (حسین محجوب) و پسربچه نابینایش محمد (محسن رمضانی) در «رنگ خدا» یکی از غریبترین رابطههای پدر و فرزندی در سینمای ایران است. هاشم پس از مرگ همسرش، تصمیم به ازدواج دوباره میگیرد. برای همین پسرش را به یک کارگاه نجاری میفرستد تا به نوعی از حضور او راحت باشد و خللی به زندگی مشترک پیش رویش وارد نشود، اما مادر کهنسال هاشم این طرد فرزند را برنمیتابد و برای اعتراض خانه را ترک میکند، اما رنجورتر و مریضتر از آن است که بیرون از خانه باشد. بنابراین برمیگردد و در خانه و در بستر بیماری از دنیا میرود. مرگ مادر و شنیدن جواب منفی از نامزد، تلنگری جدی به هاشم میزند و باعث میشود او که حالا تنهایی را بیش از همیشه احساس میکند، به قصد جبران سراغ فرزندش برود، اما خدا محکی جدی برای پدر بودن او در نظر میگیرد تا هم قدر و قیمت جایگاه پدری را بداند و هم نسبت به برخورداری از موهبت فرزند، ناسپاس نباشد.
نفس
یکی از بهترین پدرهای سالهای اخیر سینمای ایران مربوط به فیلم نفس، آخرین ساخته نرگس آبیار است. غفور نوروزی با بازی خوب مهران احمدی پدری مهربان برای چهار فرزندش است و با وجود زندگی سخت و فقیرانه، سعی میکند با مهربانی، محبت و عشق زندگی را برای آنها آسان و قابل تحملتر کند. او راننده کامیون است و از هر فرصتی برای تفریح و سرگرمی بچههایش استفاده میکند. غفور برای خودش یکپا شهرزاد قصهگوست و شبها زیر نور چراغ برای بچههایش با آب و تاب قصههای هیجانانگیزی تعریف میکند.
همین قصههاست که ذهن کنجکاو بهار را فعال و او را به کتابخوانی و خیالپردازی علاقهمند میکند. موهای بلند غفور یکی از ویژگیهای ظاهری اوست و او طوری وانمود میکند که مثل سامسون، قدرتش در موهایش است. نکته مهم دیگر این که غفور چنان پدر دوستداشتنی و تاثیرگذاری در زندگی بهار است که به قهرمان قصهها و تخیلاتش هم تبدیل میشود. غفور بجز زندگی شخصی، ارزشی کلیتر هم مییابد و به سهم خود نقشی تعیینکننده در انقلاب و جنگ ایفا میکند که از این منظر هم میتواند الگویی برای فرزندانش باشد.