حماسه اکبر
بدرقه آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی از سوی مردم ایران را جز «حماسه اکبر» نباید خواند. حماسه ای که پس از بدرقه بزرگ امام خمینی از سوی ملت در سال 1368 در نوع خود منحصر به فرد و بی نظیر بود. البته شاید بتوان این بدرقه را با مراسم تشییع پیکر آیت ا... طالقانی در سال 1358 یا تشییع پیکر آیت ا... منتظری در سال 1388 هم قیاس کرد اما بنا به دلایلی که خواهیم گفت بدرقه آیت ا... هاشمی رفسنجانی در نوع خود منحصر به فرد بود.
آیت ا... طالقانی در شرایطی درگذشت که شور انقلاب اسلامی تازه شعله ور شده بود و جمهوری اسلامی هنوز در اوان تأسیس خود بود و آن مرحوم نیز هرگز در امر اجرا وارد نشده بود که دشمن جدی داشته باشد.
آیت ا... طالقانی مجتهدی مجاهد و مبارز بود که از زندان یکسره بر صدر انقلاب نشسته بود و در واقع جز مظلومیت و محبوبیت کارنامه ای نداشت که موافق و مخالفی داشته باشد. با وجود این به علت سلامت و طهارت شخصی آیت ا... طالقانی در آن شرایط و در حالی که جمعیت ایران و تهران بسیار کمتر از امروز بود افراد بسیاری به بدرقه او رفتند.
آیت ا... منتظری نیز در شرایطی درگذشت که هیجان حوادث پس از انقلاب سال 1388 هنوز فرو نخفته بود. شاید اگر ایشان در دوران حصر درمی گذشتند هم به علت محدودیت های اطلاع رسانی و هم به علت حساسیت های سیاسی مراسم بدرقه ایشان محدودتر برگزار می شد.
اما شرایط سال 88، پیام رهبری و تدبیری که نظام سیاسی برای حساسیت زدایی از این مراسم به خرج داد، سبب شد بدرقه ای در شأن آن مرحوم در شهر قم که به مراتب کوچک تر از پایتخت است برگزار شود. در عین حال موقعیت خاص آیت ا... منتظری به خصوص فاصله گذاری او از حکومت سبب شده بود حرمت آن مرحوم از سوی بسیاری از رال سیاسی موافق و مخالف و نیز مردم عادی پاس داشته شود.
قیاس بدرقه آیت ا... هاشمی رفسنجانی با بدرقه امام خمینی نیز چندان درست نیست چرا که امام گذشته از محبوبیت طبیعی و تاریخی خود در مقام «رهبر» جمهوری اسلامی دارای موقعیتی منحصر به فرد و مقبولیتی تاریخی بود که قضاوت درباره ایشان را فراتر از ارزیابی کارنامه ایشان قرار می داد.
امام حتی در نگاه مخالفان خود موقعیتی اساطیری در میان مردم داشت که تحلیل تاریخی و جامعه شناختی آن را باید به گفتاری دیگر واگذار کرد.
اما بدرقه آیت ا... هاشمی رفسنجانی بدرقه ای دیگر بود: او نه چون آیت ا... طالقانی رهبری ایدئولوژیک و فاقد کارنامه اجرایی و مرضی الطرفین بود، نه چون آیت ا... منتظری در مقام چهره اپوزیسیون و مخالف نظم موجود شناخته می شد و نه چون امام خمینی موقعیتی اسطوره ای و فراتر از دوست و دشمن داشت.
هاشمی دوست و دشمن بسیار داشت و گاه حتی دشمنانش (از طیف های سیاسی و فکری مختلف) بیش از دوستانش بودند. در همه نظرسنجی ها حتی در نظرسنجی های جدید که رأی مثبت آیت ا... بسیار بالا بود رأی منفی به ایشان هم زیاد بود و این نه از ذات آقای هاشمی که از ذات کار اجرایی بود:
هاشمی از نخستین روحانیانی بود که مقام ارشاد را واگذاشت و به مقام اجرا رسید. مرحوم آیت ا... طالقانی عضو هیئت موسس نهضت آزادی ایران بود اما پس از انقلاب اسلامی هنگامی که مسئولیت تشکیل دولت موقت به مرحوم مهندس بازرگان دبیرکل این حزب سیاسی – اسلامی رسید آقای طالقانی به این دلیل و دلایل دیگر از فعالیت حزبی فاصله گرفت و دفتری مستقل تأسیس کرد تا در مقام «پدر» باقی بماند.
مرحوم آیت ا... مطهری به همین علت با کار حزبی و کار اجرایی روحانیان مخالف بود و مرحوم آیت ا... مهدوی کنی هم با وجود پذیرش مسئولیت اجرایی (وزارت کشور و نخست وزیری) با کار حزبی روحانیت (حداقل در دهه اول انقلاب) مخالف بود و امام خمینی نیز تا زمانی که ضرورت ایجاب نکرد با سپردن مسئولیت های اجرایی به افراد روحانی مخالف بودند.
اما آیت ا... هاشمی رفسنجانی در کنار دیگر موسسان حزب جمهوری اسلامی (به خصوص آیت ا... بهشتی، آیت ا... خامنه ای و دکتر باهنر) در اجتهادی سیاسی، امام و دیگر رهبران انقلاب را قانع کردند که روحانیت هم می تواند وارد کار اجرایی، حزبی و تشکیلاتی شود؛ بلکه گاه این حضور ضرورت دارد. از این رو حزب ساختند و وارد دولت شدند. این اجتهاد سیاسی البته همواره موافقان و مخالفان خاص خود را داشته و دارد و از همین رو فردی چون هاشمی رفسنجانی همواره موافقان و مخالفان خاص خود را داشت و نقطه تفاوت ایشان با دیگر بزرگان سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی در همین جاست.
هاشمی نمادی از فرآیند عرفی شدن روحانیت شیعه به عنوان نهادی قدسی بود. فرآیندی که بدون شک پدیدار شدن آن را باید مرهون و مدیون نقلاب و جمهوری اسلامی دانست. عرفی شدن بر خلاف آنچه در روزگار ما ترجمه شده است نه فقط به معنای دنیوی شدن که به معنای عقلانی شدن است.
عرفی شدن نه در برابر شرعی بودن که در امتداد شرعی بودن است چرا که یکی از استوارترین مبانی شریعت صحه گذاردن بر امور عرفی و یکی از پایه های عرف در ایران همان احکام شرعی است که در فرآیند تقنین به قانون بدل می شود.
عرفی شدن در اسلام به خصوص معنایی جز عقلی شدن ندارد که هر آنچه عقل به آن حکم کند شرعی است و هر آنچه شرع بدان حکم کند؛ عقلی! به این معنا اسلام یک دین کاملا عرفی است چرا که در اسلام «دین و دنیا»، «وحی و عقل» و «شرع و عرف» کاملاً به هم متصل است و از این رو بود که روحانیانی که در مکتب امام خمینی درس خوانده بودند مخالف جدایی «دیانت از سیاست» و «شریعت از حکومت» بودند.
با این معیار فقیهانی مانند بهشتی و هاشمی روحانیت را از درون حوزه وارد جامعه و عرصه عمومی کردند و آرمان ها را از آسمان به زمین آوردند. آنان سیاستمدار بودند و به ضرورت کار سیاسی هم آگاه بودند. از سران هیئت های موتلفه اسلامی نقل شده است که شهید بهشتی در شورای فقهی این هیئت ها در زمان حکومت پهلوی عضویت داشت.
زمانی در شورای مرکزی موتلفه این بحث مطرح شد که رأی شورای مرکزی موکول به رأی شورای فقهی است اما در نهایت با اجتهد شهید بهشتی این تفکیک صورت گرفت که اگر چه در امور فقهی حجیت و مشروعیت با شورای فقهی است اما در امور سیاسی و اجرایی رأی هر عضو شورای فقهی با رأی هر عضو شورای مرکزی برابر است. این اجتهاد سیاسی پس از انقلاب اسلامی در حزب جمهوری اسلامی هم وجود داشت و زمینه ای مهم برای رابطه متقابل شرع و عرف در ایران شد.
هاشمی رفسنجانی در غیبت و شهادت آیت ا... بهشتی نمادی از این عرفی شدن شرع در ایران بود. او روحانی جوان و با استعدادی بود که با وجود زمینه داشتن در حوزه علمیه به عرصه جامعه و حکومت آمد و ابتدا در جریان انقلاب، سپس در صحن پارلمان و سرانجام در درون نهاد دولت قرار گرفت و خود را در معرض آزمون قرار داد.
مهمترین نماد این آزمون سیاست ورزی هاشمی رفسنجانی بود که نه می خواست روشنفکر دینی شود و نه مجتهد و مرجع تقلید، او می خواست سیاستمداری مسلمان باشد در این جا بر خلاف آنان که می کوشند از چند هاشمی سخن بگویند ما فقط با یک هاشمی مواجه هستیم: «هاشمی سیاستمدار».
در تاریخ ایران سیاستمدار بسیار کم است و سیاستمدار روحانی کمتر. فقهای بزرگی مانند شیخ فضل ا... نوری و آخوند خراسانی و امام خمینی را نمی توان سیاستمدار به معنای عرفی کلمه خواند.
آنان مجتهدانی بودند که به اقتضای زمانه درباره سیاست فتوا دادند اما این کمبود فقط در نهاد روحانیت نیست. در میان مکلاها هم مانند معممین تعداد سیاستمداران اندک است.
آنان نیز ترجیح می دهند که بیشتر روشنفکر شناخته شوند تا سیاستمداری که وظیفه اش کسب، حفظ و توسعه قدرت سیاسی است. نام هایی مانند فروغی و قوام و امینی هم از این رو چندان در میان روشنفکران خوشنام نیست. اما هاشمی چندان از کار ننگ نداشت. او سیاستمداری حرفه ای بود که به صورت اختصاصی به امر سیاسی می پرداخت:
از زمانی که دریافت حکومت پهلوی اصلاح پذیر نیست، در مقام یک انقلابی یا یک چریک وارد عرصه شد و به مبارزه پرداخت؛ پس از انقلاب حزب ساخت و رئیس پارلمان شد. از آن فراتر او نخستین روحانی ای بود که فرمانده جنگ شد و با حکم امام در مقام جانشینی فرماندهی کل قوا و نیروهای مسلح قرار گرفت.
با پایان جنگ فرمانده جنگ به سردار صلح و سازندگی بدل شد و در جایگاه یک تکنوکرات قرار گرفت. او که گاه عمامه را کنار می گذاشت و کلاه نظامی بر سر می گذاشت. پس از پایان دولت اما باز هم از سیاست دست نکشید. او علاوه بر دولتمردی، دولت سازی هم کرده بود پس پایان دورت برای او پایان سیاست نبود.
هاشمی در یکی از فرازهای مهم زندگی سیاسی خود از مقام بازیگری به مقام کارگردانی ارتقای مقام یافت و در انتخابات 1376 ئ 1392 در انتخاب خاتمی و روحانی نقش مهمی ایفا کرد. قرار گرفتن هاشمی در این موقعیت گاه از موضع «حاکمیت» بود و گاه از موضع «منتقد» اما هیچگاه نمی شود او را به یکی از این دو موقعیت محدود کرد و درست به همین علت است که سرشت و شخصیت او از دیگر همگنان اش متفاوت می شود:
هاشمی رفسنجانی مانند مرحوم منتظری اپوزیسیون حاکمیت نبود. شاید بسیارز ای چپ و راست می خواستند از او یک منتظری دوم بسازند و میان مهدی هاشمی ها هم شباهت هایی می دیدند اما این فقط یک اشتراک لفظی بود نه معنوی. مرحوم هاشمی البته همیشه به مرحوم منتظری احترام می گذاشت و با وجود بدگمانی های برخی از یاران ایت ا... منتظری با آیت ا... هاشمی به خصوص در دهه 60 اقای هاشمی هرگز در پی حذف آقای منتظری نبود. اما مشی هاشمی به کل متفاوت از مشی منتظری بود.
تفاوت مشرب ها البته نه به معنای تخفیف یکی و ترفیع دیگری است و نه به معنای تلاش برای تقریب و تشبیه آن دو به یکدیگر. نه آقای منتظری، هاشمی بود و نه آقای هاشمی، منتظری و از این رو گر کسانی قصد دارد مراسم بدرقه ایشان را با هم قیاس کنند در اشتباه محض اند.
هاشمی تا آخر به عنوان یک سیاستمدار حرفه ای در درون حاکمیت باقی ماند و از موقعیت خویش به عنوان یک مرد قدرتمند دست نکشید.
او تلقی روشنفکرانه مرسوم درباره «شر ذاتی» قدرت و دولت را قبول نداشت. در درونش بالطبع و نه الزاماً بر اساس تئوری یک سیمرغ خفته بود (که در ادب فارسی می توان آن را معادلی برای لویاتان توماس هابز دانست): سیمرغی به نام دولت مطلقه که نماد حاکمیت یگانه بود و هاشمی همواره قدرت را یکپارچه می خواست.
هاشمی معتقد بود که وجود دولت یک ضرورت است و دولت اوج سیاست است و سیاست اساس عقلانیت است. دولت و سیاست برای هاشمی مرداری متعفن و بدبو نبود؛ نه از آن رو که او قدرت پرست بود بلکه از آن جهت که برای برقراری امنیت به عنوان مهمترین نیاز انسان نهادی جز دولت را نمی شناخت.
هاشمی اگر جاه طلب و قدرت پرست بود در برابر مسائلی که در پایان عمر بر او رفت می توانست قهر پیشه کند و در خانه بنشیند یا به حوزه برود. عافیت طلبی انواع مختلفی دارد که نهان روشانه ترین شکل آن تنزه طلبی روشنفکرانه است که به غایت منافقانه است: عاشق قدرت بودن و از آن بد گفتن! هاشمی اما هرگز اشتیاق خود را به سیاست ورزی انکار نمی کرد.
شاید هنوز هم بتوان گفت که نامزدی هاشمی در انتخابات مجلس ششم یک اشتباه تاکتیکی بود یا حضور او در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 اشتباه تاکتیکی دیگری بود اما هرگز نمی توان به استراتژی هاشمی ایراد گرفت. استراتژی او حضور در نهادهای اقتدار سیاسی برای اعمال آن چیزی بود که او آن را به صلاح جامعه می دید.
هاشمی با همین منطق وارد انتخابات سال 1392 شد و شاهکار او نه نامزدی اش که رفتار سیاسی اش پس از نامزدی و رد صلاحیت بود. هاشمی نشان داده بود که در انتخاب میان خانواده و انقلاب (به عنوان عصاره سیاست ورزی اش) انقاب را انتخاب می کند اما در سال 1392 نشان داد که در انتخاب میان خود و انقلاب هم انقلاب را انتخاب می کند و این اوج سیاست ورزی هاشمی بود. او عصبانی نشد، قهر نکرد، انتخابات را تحریم نکرد، از طعنه ناراحت نشد و در صحنه ماند و پیروز شد این بار نه به مقام خویش که به نامی دیگر...
بدون شک از هاشمی اسطوره ساختن خطای محض است. مردی که 60 سال کار سیاسی کرده است نمی تواند اسطوره باشد. اگر هاشمی 60 سال کار علمی کردهب ود یا 60 سال درس اخلاق داده بود، می توانست یک اسطوره باشد چرا که پای عالمان و پارسایان از خانه بیرون گذاشته نمی شود. احتمالاً به خرده نانی می سازند و نه آزاری می رسانند و نه آزاری می بینند.
اما 60 سال کار سیاسی قدم گذاشتن به دریاست، در دریا قدم گذاشتن از تردامنی چاره ای نیست. هاشمی نیز گاه تند و گاه کند شد. گاه دل هایی را آزرد و گاه دل هایی را آرام کرد. او دولتمردی را با آزمون و خطا آموخت و گر چه هوش خدادادی اش به او یاری رساند اما برای خطا نکردن فقط هوش کافی نیست. با وجود این هاشمی، همه هاشمی است و نه فقط یک بخش از او.
اگر کسانی فکر می کنند فقط به دهه آخر عمر هاشمی (از سال 1384 به این سو) می توانند دخیل ببندند و او را تجدید نظر طلبی تواب بخوانند، اشتباه می کنند. البته هاشمی در این دهه آخر فهمیده بود که آزادی همپای سازندگی ضرورت زندگی است اما این رأی در راه او بی سابقه نبود: دهه 70 دهه طلایی جمهوری اسلامی ایران است نه از آن رو که در این دهه هیچ خطایی صورت نگرفته است که بدان جهت که این دهه اوج شکوفایی اقتصادیف فرهنگیف سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی بود.
کشوری که تازه از زیر سایه جنگ بیرون امده بود و تأخیر هشت ساله در پیوند انقلاب و توسعه را باید جبران می کرد. روزنامه نگاران از یاد می برند که در همین دوران (76-1368) بود که ده ها مجله روشنفکری (کیان، ایران فردا، گردون، جامه سالم، گفت و گو و...) متولد شد و جریان های سیاسی جدید (مجاهدین انقلاب اسلامی، نیروهای ملی – مذهبی و...) پا گرفتند و بدون داوری درباره میزان آزاداندیشی رئیس وقت دولت، بخش مهمی از این گشایش ها در دولتی رخ داد که سیدمحمد خاتمی و مصطفی معین وزیران آن و هاشمی رفسنجانی رئیس آن بود.
اگر کسانی فکر می کنند که فقط به دهه ماقبل آخر عمر هاشمی (از سال 1376 تا 1384) می توانند دخیل ببندند و رفتار برخی اصلاح طلبان چپگرا با او و پاسخ های تند هاشمی به ایشان را نماد شخصیت هاشمی بدانند اشتباه می کنند. بدون شک بسیاری از ان اصلاح طلبان اکنون به گذشته خود با دید انتقادی می نگرند و هاشمی نیز هرگز کینه ای از آن دوران در دل نگرفت چون سیاستمداری به هاشمی آموخته بود که نباید اهل کینه بود.
اگر کسانی فکر می کنند که شخصیت هاشمی تنها در دوران حکمرانی او در دهه قبل از ان از سال 1368 تا سال 1376، خلاصه می شود هم اشتباه می کنند. هاشمی در آن سال ها به توسعه کشور فکر می کرد و درست هم فکر می کرد اما عوارض توسعه را نادیده گرفته بود؛ عوارضی مانند شکاف حاشیه و متن که بعداً در عالم سیاست به مهمترین مشکل خود او تبدیل شد.
اگر کسانی فکر می کنند که شخصیت هاشمی را می توانند در دوران فرماندهی او در دهه شصت (از سال 1360 تا سال 1368) خلاصه کنند هم خطا می کنند. هاشمی آن سال ها در خطبه های جمعه از عدالت اجتماعی می گفت که در فهم روحانیان و روشنفکران مسلمان از مفهوم تئوریک عدالت اجتماعی اجتهادی نو و بدیع بود اما او خود در دهه بعد که به قدرت رسید متوجه شد که این درک از اقتصاد سیاسی تا چه حد نارساست.
و اگر کسانی سعی می کنند هاشمی را تنها در دهه های 40 و 50 خلاصه کنند و دیدگاه های او درباره حکومتی دینی را بدون توجه به مبانی مردم سالارانه آن را بازنشر کنند راه خطا را می پیمایند. آنان نمی دانند که هاشمی نه موجودی ایستا که موجودی پویا بود که در طول زمان درک کرد هر انقلابی ناگزیر به تأسیس دولتی است و هر دولتی ناچار از توسعه رفاه شهروندان خویش است و هر توسعه ای لاجرم نیازمند عدالتی است که آن عدالت در عرصه سیاست همان مردم سالاری است.
این مبانی به هم پیوسته را هاشمی نه در کتاب های علوم سیاسی که در عرصه عمومی آموخت و در طول نیم قرن آن را با ملت ایران تجربه کرد و این فقط هاشمی نبود که دهه به دهه، نو می شد؛ این ما بودیم که تازه به تازه می شدیم و هاشمی نمادی از پدری عاقل بود که جلوتر از فرزندان خود حرکت می کرد. در اثبات این ادعا همین بس که هنوز جوهر سخن هاشمی مبنی بر تقدم توسعه بر دموکراسی و تقدم مصلحت بر حقیقت نزد حتی روشنفکران ایرانی سخت پذیرفته می شود و او را به اقتدارگرایی و فرصت جویی متهم می کنند.
هاشمی اما از این اتهامات ابایی نداشت. او می دانست که سیاستمدار نباید فقط شیفته مدح و ثنا باشد و چه بسیار که باید ناسزا بشنود. هاشمی اهل جنت مکانی نبود. در اوج مخالفت ها وارد انتخابات مجلس ششم و ریاست جمهوری نهم شد. دو رویدادی که هنوز هم می توان آن دو خطای تاکتیکی هاشمی خواند. اما پس از شکست در هر دو از صحنه سیاست کناره نگرفت و آن قدر ماند که این بار نخبگان و توده ها (هر دو) از او می خواستند نامزد شود تا به او رأی دهند.
از همین زاویه است که بدرقه آیت ا... هاشمی رفسنجانی را می توان حماسه اکبر خواند. تاکنون حماسه های این سرزمین حول اسطوره ها شکل گرفته اند. خدایگانی از خرد و لطف و صفا که در علم و حلم و جمال و جلال بی همتایند و به افسانه ها شباهت دارند. هاشمی اما اسطوره نبود. مردمی که در روز 21 دی ماه 1395 به خسابان های تهران آمدند عشاق دلخسته او نبودند. آنان با عقل خویش به تشییع پیکر مردی آمده بودند که عقلانیت را به آنان آموخته بود.
آزمون و خطا را به آنان آموخته بود؛ مردی که به آن ها آموخته بود در جامعه ای که هنوز رشد و توسعه اقتصادی وجود ندارد دمیدن بر آتش رشد و توسعه سیاسی جز به پوپولیسم منجر نمی شود. مردی که به آن ها آموخته بود در جامعه ای که در آن همه ادعای دستیابی به حقیقت را دارند تنها راه دستیابی به حقیقت را باید در صلح و آرامش جست. چیزی که هاشمی نام آن را مصلحت گذاشته بود تا ملت را از چنگ حقیقت های متکثر و متزاحم رهایی بخشد. هاشمی از این حیث مانند مرحوم آیت ا... طالقانی و مرحوم آیت ا... منتظری نبود که از حقیقت یا معرفت تردیدناپذیری سخن بگویند.
آن بزرگان همچون دیگر فقیهان و حکیمان و نیز عارفان تاریخ روحانیت شیعه هر یک رسالتی بر دوش داشتند که از اساس با رسالتی که هاشمی آن را بر دوش خویش احساس می کرد متفاوت بود. هاشمی رسالت خود را سیاست می دانست و سیاست بیش از آن که راهی به سوی حقیقت باشد (کاری که بر عهده الهیات است) راهی است که از مسیر مصلحت می گذرد. سیاست توان انسان برای رهایی از جنگ و دستیابی به صلح است و به همین دلیل است که مذاکره و مصالحه در آن، دو تاکتیک اساسی است.
در الهیات (و نیز فلسفه و علم) مذاکره و مصالحه معنا ندارد اما در سیاسات هدفی جز مصالحه و راهی جز مذاکره وجود ندارد. مصالحه عرصه داد و ستد است اما مباحثه ای که در حکمت و معرفت جاری است جای داد و ستد نیست. هاشمی فروتنانه جایگاه خود را به یک مصالحه جو و مذاکره جوی ارشد تقلیل داده بود و همین موقعیت مانع از آن می شد که به تفکر «صفر یا صد» معتقد باشد. هیچ گاه هه چیز برای او تمام نمی شد و همیشه باب گفت و گو باز بود.
او می توانست با اصلاح طلبان بر سر سیدمحمد خاتمی و با اصولگرایان بر سر علی اکبر ناطق نوری به تفاهم برسد. او می توانست همزمان با میرحسین موسوی یا علی اکبر ولایتی کار کند و البته برای هر دو جریان خط قرمزی داشت: او نمی توانست با محمود احمدی نژاد یا همتای او در میان اصلاح طلبان کار کند.
هاشمی نام این روش سیاسی را اعتدال گذاشته بود: نظریه ای ارسطویی که حد وسط را اساس حیات بشر می داند: او نه جبون بود نه متهور؛ شجاع بود، او نه خسیس بود نه مسرف؛ مقتصد بود، او نه متصلب بود نه هرهری مسلک؛ معتقد بود، او نه چپ گرا بود نه راست گرا؛ معتدل بود.
مردمی که در حماسه 21 دی ماه 1395 به خیابان های تهران آمدند مردی را پاس داشتند که به آن ها راه انتخاب عقلانی و زندگی سیاسی را آموخته بود. بر خلاف رسانه های خارجی که فکر می کردند با این تشییع جنازه، اپوزیسیون برانداز جانی تازه گرفته است و برخلاف رسانه های داخلی که القا می کردند که این تشییع جنازه یکی از آیین های رسمی و حکومتی بوده است آنچه در این بدرقه و حماسه اکبر پاس داشته شد، عقل بود و اعتدال.
عقل، سرد است اما در این هوای سرد همین عقل سرد جامعه و سیاست ایران را گرم کرد. این دریای جمعیت که در نهایت به نماز بر پیکر ان مرحوم و دفن در آرامگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران منتهی شد در پی همان چیزی بود که اکبر هاشمی رفسنجانی می خواست: الگوی مصالحه.
«حماسه اکبر» آغاز راهی تازه برای مصالحه است. هر گونه دوقطبی شدن زهر مهلکی بر پیکر بی جان مردی است که حتی جان خود را فدیه مصالحه ساخت. او می توانست به عنوان یک حاکم یا یک چهره اپوزیسیون به گونه ای وصیت کند تا این شکاف میان دو جریان اصلی در کشور ادامه یابد و در عوض خود یک قهرمان تاریخی شود اما هاشمی قهرمان نبود و نم یخواست قهرمان باشد. هاشمی انتخاب نکرد تا حداقل دو جریان اصلی کشور بر سر پیکر او به مصالحه برسند.
از این پیکر بی جان می توان جانی دوباره ساخت برای وحدت و رقابتی شرافتمندانه در کشور بر مبنای قانون اساسی و اخلاق اسلامی. می توان از این سخن استفاده کرد که حتی با وجود اختلافات و اجتهدات شخصی می توان در درون حاکمیت ماند و به اصلاحات پرداخت. سیاست عرصه رقابت های فرقه ای نیست.
دست کم در جامعه اسلامی سیاست عرصه تکفیر و تفسیق نیست. سیاست پرداختن به امور و مصالح عمومی شهروندان است، چ در دین با ما برادر باشند چه در انسانیت، برابر! رقابت های حقیقی باید به عرصه های معرفتی (فلسفی، کلامی) موکول شود و رقابت های سیاسی هرگز نباید منجر به اختلافات انسانی شود. این آموزه های بزرگ حماسه 21 دی ماه بود که همه بر یک پیکر نماز خواندند و همه بر یک جان ارج گذاشتند.
در میان بدرقه کنندگان هاشمی بر خلاف بدرقه کنندگان طالقانی و منتظری تعداد شیفتگان و سرسپردگان او شاید کمتر بود. بدرقه کنندگان هاشمی مردان و زنانی بودند که بر اساس عقل خود دریافته بودند فقدان او ضربه ای برای ثبات و امنیت و آزادی در کشور است. آنان با یک تحلیل عقلانی و نه عاطفی به بدرقه هاشمی رفته بودند.
هاشمی اهل کینه توزی و انتقام گیری نبود و 21 دی ماه نیز روز کینه نبود. حتی آن کسی که از حضور در این روز ملی منع شد هم دعوت به حضور در آن را کرد. حتی آن روه سیاسی ای که در دوران حکمرانی هاشمی رفسنجانی رنج دیده بود از او به نیکی یاد کرد؛ حتی آن گروه سیاسی دیگری که در سال های خیر از هیچ ناسزایی به هاشمی ابا نکرده بود بر پیکر او نماز گذارد.
هاشمی به رشته ای، به حلقه ای، به ریسمانی بدل شد که چپ را به راست، اصلاح طلب را به اصولگرا، تندرو را به محافظه کار و انسان را به انسان متصل کرد. حیف که خود زنده نبود که این روز را ببیند؛ روز 21 دی ماه 1395 روز حماسه اکبر.
اخبار سیاسی - هفته نامه صدا/محمد قوچانی