محمدرضا تاجیک: ناطق نوری باید تکلیفش را با خود مشخص کند
هرجور که بود او را لختی از فضای دانشگاه و پایان نامههای متعددی که یا داوری شان را برعهده دارد یا استاد راهنمای آن؛ به درآوردیم....
چارهای نداشتیم، در حال و هوای این روزهای سیاست ایران پساهاشمی؛ برای ترسیم چشم اندازهای آینده باید به سراغش میرفتیم و ازاو میپرسیدیم.
چون اصلا یادمان نرفته که دکترای «تحلیل گفتمان در سیاست» از دانشگاه اسکس انگلستان دارد و روزی روزگاری در زمان دولت اصلاحات، مشاور رئیس جمهور و رئیس «مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری» بوده است.
دکتر محمدرضا تاجیک اگرچه درروز گفتگو سرما خورده بود و اندکی کسالت داشت، اما موقع پاسخگویی به سوالات آفتاب یزد با تمرکز و وسواس خاصی در حالیکه سرش را به پایین میانداخت و هراز گاهی نکاتی را بر کاغذ مینوشت به ما جواب میداد. هرچند بیشتر با همان کلام آکادمیک و علمی خود، به دور از اشارههای مستقیم به اشخاص و مصادیق سخن میگفت و کمتر از سلایق جناحی - سیاسی خویش مایه گذاشت، اما پس از رحلت آیتاللههاشمی، شخصیتهایی چون حسن روحانی، حسن خمینی و ناطق نوری کسانی نیستند که به این راحتی بخواهیم از آنها گذر کنیم و نظر رئیس سابق مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری را دربارهآنها نپرسیم.
---------------------------------
آقای تاجیک! درحالیکه فراموش نمیکنیم جریان اصلاحات با شخص آقایهاشمی در دهه 70 زاویه و اختلافات بسیاری داشته است، اما از بازه زمانی سال 88 به بعد، همین جریان روی آقایهاشمی تمرکز و سرمایهگذاری خاصی کرده بود تا حدی که عدهای در گذشت آیتاللههاشمی را یتیم شدن این جریان عنوان میکنند، این واژه یتیم شدن را تا چه حد یک واقعیت میدانید؟ اینکه بگوییم چون تنها شخصی که در جایگاه رهبریت یک جریان (از سال 88 به بعد) میتوانست در پشت برخی تریبونها، از گفتمان اصلاحات حرف بزند را از دست دادهایم، یتیم شده ایم؟
بیتردید آقایهاشمی شخصیت بزرگی بود. اما در پس متن و بطن نگاهی که شما در سوالتان مطرح کردید، بیش از آنکه بزرگی ایشان را ببینم، یک نوع رسوبات فرهنگی کهن را مبتنی بر اسطوره سازی و شخصیتپردازی میبینم. این نوع نگاه، همان نگاه منجیسازی است که ایرانیان به لحاظ فرهنگی به آن گرایش داشتند. متاسفانه حتی در جریانها و احزاب مدنی بلوغ یافته و رشید کشور هم کماکان این رسوبات فرهنگی را میبینیم.
اساساً من جریان اصلاحطلب را وابسته به شخص نمیدانم. جریان اصلاحطلب، یک جنبش مدنی و یک جنبش بلوغ یافته سیاسی است و همواره تلاش داشته از شخصیت محوری پرهیز کند. البته این بدان معنا نیست که در این جریان شخصیتها پاس داشته نمیشوند ما یاد گرفتیم که یاسهای جامعه خود را ارج بنهیم. اما بنا نیست که تمامی جریان اصلاحطلب را در یک فرد خلاصه کنیم و حضور یا فقدان آن فرد را مترادف با حیات و ممات یک جریان بدانیم. جریانات اجتماعی و جریانات سیاسی، بسیار عظیمتر، توفانیتر و بالندهتر از آن هستند که در یک فرد متوقف بشوند. این جفا به یک جریان توفنده اجتماعی است که آن را در یک فرد خلاصه بکنیم، آن فرد نیز جزئی از این جریان است و شخصیت او نیز در چنین فضایی معنا پیدا میکند، پس کلیت جریان اصلاحات در یک فرد متجلی نمیشود و آن فرد تبدیل به ترجمان کلیت این جریان نخواهد شد، بنابراین من به هیچ وجه احساس یتیم شدن اصلاحات را ندارم.
رابطه جناب آقایهاشمی با جریان اصلاحطلبی یک رابطه موضعی و یک رابطه شرایط پرورده در فضای خاص بوده است و هرگز یک رابطه تنگاتنگ گفتمانی یا (رابطه تنگاتنگ) روشی و منشی به شمار نمیآمد، به اقتضا و شرایط، نزدیکیها و دوریهایی بینهاشمی و اصلاحات وجود داشت، بنابراین نه در کلیت بحث میپسندم که کسی بگوید جریان اصلاحطلبی وابسته به حضور یا عدم حضور فلان شخص است و نه در کنار احترامی که برای آقایهاشمی قائلم، یتیم شدن جریان اصلاحات را پس از ایشان قبول دارم.
****
اما پس از سال 88 به نظر میآمد، با توجه به محدودیتهای اصلاحطلبان، جریان اصلاحطلبی پشتهاشمی مخفی شد تا بتواند کشمکشها و جدالهای سیاسی را به کمک او ادامه دهد. هرچند در گفتههایتان به این نکته اشاره داشتید که جریان اصلاحطلبی به فرد یا شخص وابسته نیست. اما مطمئنا نمیتوان نقش کلیدی شخصیتها در جریان اصلاحات راانکار کرد. مثلا یک پیام چند ثانیهای که درشبکههای اجتماعی پخش میشودمسیر انتخابات را تغییر میدهد.اکنون با محدودیتهای برخی شخصیتهای اصلاحطلب و درگذشت آیتاللههاشمی، میتوان جریان اصولگرا را یکهتاز عرصه سیاست کشور دانست و به نوعی گفت اصلاحات در جدال با اصولگرایان به این دلیل خلع سلاح شده است؟!
خیر! از یک منظرهاشمی نمرده است تا وقتی ما به منش و روشهاشمی فکر میکنیم و در تلاشیم تا منش و روش ایشان را در عرصه سیاست بازتاب دهیم، بنابراینهاشمی در عرصه سیاست حضور دارد. مرگ لزوما به معنای پایان نیست. گاه مرگ به معنای آغاز است. گاه مرگ به معنای یک کنش و رخداد عظیم تاریخی است که بسیار تاثیرگذارتر و توفانیتر از دوران حیات نقش آفرینی میکند و باعث تقویت یک جریان و تعدیل جریان دیگری میشود. آقایهاشمی رفسنجانی بهعنوان تعدیل کننده جریان راست ارتودکسی ورادیکالی، عمل میکرد و از سوی دیگر بهعنوان تقویت کننده یک جریان اعتدالی که در معنای عام میتوان جریان اصلاحطلبی را هم درآن بگنجانیم، شناخته میشد.
اینکه آیا آن تعدیل و این تقویت، بعد از مرگ ایشان با چالش مواجه شده است؟ باید گفت در سطح تحلیلی و معنایی اول میتوان فرض کرد که بله! با چالش روبهرو شده است. اما در سطح تحلیلی و معنایی دوم پاسخ منفی است! چون جواب به این سوال بستگی به آن دارد که ما چه تصویر و ایماژی از آقایهاشمی داریم و آیا چیزی به نامهاشمیزم را میتوانیم داشته باشیم و آن منش و روش ایشان را در فضاهای سیاسی کشورمان جاری و ساری کنیم؟ اگر بله! در این حالت بههاشمی امتداد و حیات داده ایم و در این صورتهاشمی در همه صحنههای جامعه ما حضور خواهد داشت. متابولیزم بدن شخص مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، تفکر شخص است. انسانهایی هستند که قرنها نیستند، اما در حقیقت هستند!
بسیارند انسانهایی که قرنها از لحاظ فیزیکی محو شدهاند اما به لحاظ روحی، روانی و فکری بیشترین تاثیر را در فضای اجتماعی و سیاسی جوامع امروز خودشان دارند. ما باید شخصیتهای خاص را تبدیل به یک نظام اندیشگی کنیم و آن نظام اندیشگی را امتداد دهیم. اگر چنین کاری کنیم آن موقع است که میتوانیمهاشمی را برای همیشه در کنار خود داشته باشیم. در هر فرض، من تصور نمیکنم که در فقدانهاشمی، یکه تازی سیاسی بهدست اصولگرایان میافتد. به نظرم از یک منظر دیگر اتفاقا، فقدانهاشمی این جریان (اصولگرا)را بیشتر به حاشیه کشاند تا اینکه فضایی درمتن به آنها بدهد، بنابراین فرض من یکه تازی اصولگرایان در سالهای آینده نیست.
****
به عبارتی شما معتقدید که فوتهاشمی حتی باعث تضعیف جریان اصولگرایی میشود؟
به نظر نمیرسد مرگ آقایهاشمی باعث تقویت جریان اصولگرا شود. فراموش نکنیم بعد از فوت آقایهاشمی، بخشی از جریان میانه اصولگرا نیز در حزن و اندوه فقدان ایشان قرار گرفت. اما آن عدهای هم که از فقدان ایشان، دست افشانی و پایکوبی میکردند فاقد درایتی بودند تا بتوانند این فضا را به سود خودشان ساماندهی کنند. این عده با مدیریت زمختی که در چنین فضایی انجام دادند، فقدان آیتاللههاشمی را به ضد خودشان تبدیل کردند. یعنی نه تنها نتوانستند خود را در این فقدان، تقویت کنند، بلکه تضعیف هم شدند. چون نمیدانستند باید از این محیط چگونه بهره بگیرند و چون عجولانه، کودکانه و لجوجانه در تلاش برای بهرهبرداری از مرگ آیتاللههاشمی بودند نتیجه عکس برایشان داد، برای همین هم به هیچ وجه معتقد نیستم که این عده از اصولگرایان از مرگ ایشان توانسته باشند توشهای برای آینده خود برگیرند.
****
پس از فوت آیتاللههاشمی بسیاری از منتقدان و مخالفان آیتالله به تعریف و تمجید ازهاشمی پرداختند آن هم در همان صدا و سیمایی که تا پیش از فوت آیتالله تصویر او را نشان نمیداد، این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید، آیا آن مخالفان در صداو سیما تغییر ماهیت دادهاند یا صرفا این عمل یک بازی سیاسی است؟
«شوپرهاور» یک کتاب تحت عنوان «هنر همیشه پیروز بودن» دارد. کتاب خوبی است، تعدادی دستورالعمل در آن است که به شما میآموزد چگونه در حین شکست از میدان پیروز به درآیید! و چگونه میتوانید عامل شکست خود را به عامل پیروزی تبدیل کنید.
عدهای از مخالفانهاشمی تلاش کردند جریان شکل گرفته بعد از فوتهاشمی را به سود خود مصادره کنند. اما این جریان فربهتر از آن بود که زیر این آستر و روکش تبلیغاتی قرار بگیرد، پس از زیر این آستر بیرون زد. به دلیل اینکه استراتژی مصادره جریان بعد از فوتهاشمی موفق نبود، این اقدام مخالفان سابقهاشمی نیز به ضد خودش تبدیل شده است.
باید گفت اگر مخالفان و منتقدان دیروزهاشمی سعی در مصادره او (پس از فوت) به نفع خود نداشتند به مراتب به نفع این جریان بود.
اگرچه فردای روز فوتهاشمی همانهایی که انشایشان زمین تا آسمان با انشایهاشمی فرق داشت، سعی در این مصادره زمخت داشتند ولی همین زمختی هزینههای حیثیتی و شخصیتی را بر جریان مذکور تحمیل کرد. آنچه در صدا و سیما و کلام بعضی مخالفانهاشمی، پس از فوت آیتالله روی داد، همان تاکتیک مصادرهای بود که نتوانست به هدفش برسد. چون این جریان مواضعش طی سالها بهطور آشکار باهاشمی متفاوت بود و اینها را مردم میفهمند.
****
آیا بخشی از اشاره شما به مراسم تشییع آیتاللههاشمی است که کسانی که میخواستند القا کنند «چون ما نیز از آیتاللههاشمی پس از فوتش حمایت کردیم، این جمعیت کثیر مردمی برای تشییع آمده»؟
طبیعی است!
البته فراموش نکنیم وقتی رخدادی اینچنینی(مانند رحلت آیتاللههاشمی) اتفاق میافتد مردم ضرورتاً و لزوماً به واسطه آن شخص وارد صحنه- مثلاً مراسم تشییع- نمیشوند. انسانها با انگیزهها و انگیختههای مختلفی چنین فضاهایی را، یک فضا برای کنشگری و بازیگری خودشان میدانند. این فضا برای نوعی از کنشگری ایجاد شده است. این کنشگری چون مجالهای دیگری برایش نبوده است، در چنین مجالی (مثل مراسم تشییع) بروز و ظهور پیدا میکند و طبیعتاً به یک شکلی پیام خودش را میرساند و وجودش را هر طور که شده تحمیل میکند. به عبارتی مردم صحنه را تبدیل به صحنه بازیگری خودشان کرده و آنجا، تئاتر مواجهه و مطالبهها میشود.
اتفاقی که در مراسم تشییع آیتاللههاشمی افتاد اتفاقی بود که برای گروهی از جناح راست قابل پیشبینی نبود. این جناح سعی داشت تا جمعیت روز تشییع را به سمت خودش سوق بدهد ولی آنچه عملا رخ داد مبین این بود که آقایان زیبایی شناسی را هم نمیدانستند! بنابراین هرچه تلاش کردند مراسم تشییع را جهت و سویه بدهند، اما بالعکس؛ این فضای مردمی تبدیل به چیز دیگر و صدا و فریاد دیگر و کاملا متضاد با اهداف مصادره کنندگان شد.
باید بپذیریم، یک واقعیت اجتماعی و سیاسی در زیر پوست جامعه ما نهان است و هر مجال و روزنهای که پیدا میکند، خودش را نشان میدهد. این گروه و عده باید واقعیت و خواسته مردم را -حتی اگر نمیپسندند- ببینند. آنها واقعیت را نمیتوانند نفی کنند بلکه باید بهصورت خیلی عقلایی و اصولی آن را قبول کنند و در جهت رفع مطالبه واقعی مردم برآیند و اجازه ندهند یک مقاومت پنهان در زیر لایههای جامعه ما فربه و فربهتر شود تا در هر مجالی کلیت نظام را خدای ناکرده با چالش مواجه کند.
****
پس از فوتهاشمی، درباره خانوادههاشمی نیز سوالهایی مطرح میشود. بسیاری میگفتند فرزندان او به واسطه حمایتهای پدر است که فعالیتهای پرحاشیه سیاسی را بیمحابا ادامه میدهند و عدهای هم میگفتند برعکس؛ به دلیل مراعات حال پدر، فعالیتهای سیاسیشان را محدود کردهاند. از دیدگاه شما خانواده آقایهاشمی از این پس چگونه باید رفتار کنند؟ اینکه جسورانهتر به سیاست بپردازند یا چون دیگر، سایه آیتالله نیست از عرصه سیاست دوری کنند؟!
اخبار سیاسی - آفتاب یزد