«جمشید هاشم پور»، بازیگری که سال ها قدر ندید
«جمشید هاشم پور» با وجود سال ها فاصله، نقطه تلاقی با «جمشید آریا» دارد که بررسی کارنامه بازیگری اش را از دیگران سخت تر و در عین حال جالب تر می کند.
به گزارش ماهنامه همشهری ،«جمشید هاشم پور» با وجود سال ها فاصله، نقطه تلاقی با «جمشید آریا» دارد که بررسی کارنامه بازیگری اش را از دیگران سخت تر و در عین حال جالب تر می کند. یعنی از یک زمانی به بعد او را باید با دو ویژگی بازیگری در نظر بگیریم؛ فردیت و تیپ بودن فارغ از تهدیدها و فرصت های هر دو، جدا از بیم و امیدهایی که یک بازیگر – ستاره با خود حمل می کند و باقی می گذارد.
هاشم پور تقریبا در زمانی ستاره شد که همتای آمریکایی اش «راکی» ستاره غیرمجاز وی اچ اس های خانگی بود و او می بایست در عرصه اکشن – چیزی که جامعه تحت تاثیر جنگ ما را خوب اقناع می کرد – همین قدر قوی ظاهر می شد تا صف سینما برای نمایش مثلا «افعی» (1371) به دو خیابان آن طرف تر برسد.
بررسی هاشم پور به عنوان نمونه ای موفق در بازیگری، این ویژگی مضاعف را دارد که در نگاه عمیق به کارنامه بازیگری اش، هر نویسنده ای مجبور می شود بار دیگر مفاهیمی چون مخاطب، ژانر، اقتصاد سینما، بررسی تطبیقی سینمای عام و خاص، چیرگی زمانی ژانر در تاریخ اجتماعی، تغییر سلیقه عمومی و امکان سنجی بازگشت سلیقه مخاطبان را مورد مداقه قرار دهد و مرور کند. از این باب و با این سطح از تاثیر در مفهوم «افکار عمومی»، بازیگران ایرانی زیادی نیستند که حضورشان در بازه زمانی طولانی، چنین تاثیرگذار و تا این حد چالش برانگیز باشد.
چه دوست داشته باشیم و چه نه، و چه ژانر و تیپ جمشید هاشم پور همگون با سلیقه های ما باشد چه نباشد، ستاره بودنش در دو دهه کامل در سینمای پس از انقلاب ایران قابل کتمان نیست. سینما اگر به رونق و فروش زنده است و اگر بخشی از مشروعیتش را از مخاطب می گیرد، حقیقت این است که هاشم پور توانست به تنهایی بیش از یک دهه فروش و ارقام آن را جابجا کند. نقطه قوت حرفه ای هاشم پور دقیقا ایستادن در این جایگاه پر اهمیت بود و از قضا فاصله گرفتن او از این جایگاه هم از زمانی شروع شد که نقش های دیگری در قالب هایی دیگر را هم امتحان کرد و در کمال تعجب، خوب درخشید؛ یعنی موفقیت در امتحان گونه ای دیگر، درخشش او را در ژانر مألوفش کمرنگ تر کرد.
هنوز هم بازی اش در «مادر» علی حاتمی، شیرین است و رد نگاهش در «پرده آخر» واروژ کریم مسیحی اغوا کننده. هنوز خشم درونی اش در «هیوا» تمیز و کم نقص است و جدال های رفتاری اش با همرزمان سابق در «قارچ سمی» باورپذیر و به دل. مشکل اما اینجاست که متاسفانه جمشید هاشم پور تازه از این ایستگاه دیده شد: دیر. و بنابراین هر چند ناگهان دیپلم افتخار جشنواره فیلم فجر هفدهم را از آن خود کرد و سبب شد که منتقدان او را بیشتر و دقیق تر ببینند اما جدایی اش از ظرف فرمیک «زینال بندری» و پیوستنش به سینمای اجتماعی به معنای تمام شدن بخشی از ستاره بودن او در ژانر دیگر بود.
حالا تاثیرات جنگ کمرنگ شده بود، تکنولوژی هیجانات را به گونه ای دیگر هدایت می کرد و مشکلات زندگی شهری، کمتر جای توجه به اکشن را باقی می گذاشت و بنابراین گسست ناگهانی از ژانری که تماشاگران خاص خودش را داشت و در بعضی سینماها هنوز عقاب ها می فروخت، نشانه پایان دوره ای تکرار نشدنی از درخشش اکشن های پر حادثه بود.
فیلم شناسی جمشید هاشم پور به لحاظ موضوعی از اواسط دهه 70، یعنی تقریبا با فاصله یکی، دو سال از بقیه بازیگران، تغییر ناگهانی را تجربه کرد. هاشم پور نیز همچون دیگران با پیشنهادهایی روبرو شد که او را به سمت درام اجتماعی سوق می داد؛ اکنون و با این اوصاف حتی اگر در پیرنگ فیلمنامه گاهی کنش هایی نیز دیده می شد، بسترش یک ملودرام خانوادگی و اجتماعی محض بود.
حال و هوای سیاسی اواسط دهه 70 سینماگران و به تبع آن مخاطبان را کم کم به سمت ژانر سیاسی – اجتماعی سوق داد و به آهستگی و جز موارد استثنا، دیگر تماشاگرانی بودند که بیشتر تحلیل گفتمان فراخور روحیه شان بود و ترجیح می دادند اعتراضات را در قامتی مدنی بر پرده ببینند تا با حرکات رزمی.
در چنین شرایطی هاشم پور روی دیگری از استعدادش را نشان داد. در کارهای متفاوت، خاص تر و محدودتری ظاهر شد که از یک سو او را در موقعیت مقایسه با بازیگران دیگر قرار می داد و از سوی دیگر با خود قبلی اش در قیاس قرار می گرفت. اکنون جلوی دوربین، مردی قوی هیکل و تنومند بود که در قالب یک پزشک یا پدر خوب خانواده می درخشید و از کلیشه ها فاصله می گرفت اما در عین حال در ذهن تماشاگر، یادآور ستاره ای بود که وقتی از روی واگن های قطار در حال حرکت می پرید و شلیک می کرد، برایش دست می زد و زمانی که توسط دشمنانش به قتل می رسید اندوهگین می شد.
در چنین شرایطی اگر کارگردان هایی چون علی حاتمی، واروژ کریم مسیحی، رسول ملاقلی پور یا در همین اواخر بهرام توکلی آن قدر بازیگر را بلدند که بدانند از دل بدنه اکشن و دقیقا آن حال و هوا می توانند او را در قامتی دیگر به بازی بگیرند، علاوه بر هوشمندی آنها، ظرفیت و استعدادهای بالای کسی چون جمشید هاشم پور هم مطرح است که هر وقت دست او را باز گذاشته اند و بازی متفاوتی از او خواسته اند، آن را ارائه داده و هر گاه با فاصله گذاری مناسب در نقشی جدید و بی شباهت به قبلی فرو رفته، خوب درخشیده است.
مسئله اصلی اما دقیقا اینجاست که هر بار به شیوه بازیگری هاشم پور اشاره شده و هر بار مورد توجه قرار گرفته، از «بازی متفاوت» او در فیلم هایی خارج از قواعد اکشن مرسوم بحث شده و هر بار مورد بررسی قرار گرفته، عامدانه یا سهوا او را از ژانر معروفش بیرون کشیده ایم؛ چرا؟ آیا معتقدیم ژانر اکشن یا حداقل اکشن ایرانی، تاریخ مصرف گذشته است؟ یا نه، از نگاهی دیگر، پرداختن به نقش های غیرتیپیک را معناگرایانه تر می دانیم؟ آیا زندگی در ظرف زمانی حال و جامعه معاصر، لاجرم ما را به پرداختی بنا بر شرایط روز و محبوبیت های بصری فعلی مقید نگه می دارد؟
جمشید هاشم پور بازیگری تیپیک است، بازیگری بزرگ و تیپیک مانند بسیاری از نمونه های معروف جهان بازیگری. سال ها فعالیت در عرصه سینما، او را در بازه ای از توانمندی محض تا کلیشه نگاه داشته و مخاطب از زمانی به بعد وقتی به تماشایش می نشسته، عینا می دانسته که با قهرمانی با تمام ویژگی های اسطوره ای روبروست که بارها دیده است.
با این فرض نزدیک به یقین، مخاطب دقیقا به تماشای او می نشست تا در مقام قهرمان یا ضد قهرمان، از او رفتاری را ببیند که انتظار دارد. همان طور که از سیلوستر استالونه هم همین انتظار را داشت. فرق مخاطب بازیگرانی از این دست با بقیه این است که ستاره بودن شان، فیلم را برای شان در رتبه بعدی اهمیت قرار می دهد؛ چنین مخاطبی به گیشه اهمیتی نمی دهد. به این که پایان فیلم را تقریبا بیشتر وقت ها می داند، به این که قهرمان در نهایت دختر معصوم را از چنگ مردان شرور نجات میدهد و با عشقی با فرجام یا بی آن، داستان تمام می شود.
مخاطب در مقابل بازیگری چون هاشم پور، انتخابگر است و با علم به اصولی که از او سراغ دارد به تماشای بازی اش می نشیند و نشانه شناسی مخاطب در برابر اکت او برخلاف ظاهر داستان، اتفاقا منفعلانه نیست. پرداختن به سبک بازیگری هنرپیشگانی چون هاشم پور، سال ها مورد غفلت قرار گرفت چرا که بازیگرانی چون او وقتی بحث به نقد و نمودار روی کاغذ می رسد، مهجور می مانند.
نویسندگان همیشه ترجیح می دهند از خسرو شکیبایی بنویسند یا شهاب حسینی و اگر هم او را باید به یاد بیاورند، در کارهایی فارغ از ژانر مرسوم، بررسی اش می کنند. ظاهرا ما دوست داریم که گاه فراموش کنیم که او وقتی در نقش ارمنی مهربانی فرو می رود یا پسری دلسوز برای مادری در حال مرگ، همان مرد تنومندی است که از بازیگر اکشن درونش مایه می گیرد و در عین حال با فاصله گرفتن از او در قالب جدید می درخشد و تماشاگر سخت پسند آن سوی نمودار را خشنود نگه می دارد.
اگر به تعاریف کلاسیک و نوین از مفهوم ستاره، آن طور که جامعه شناسان رسانه ای چون ژان کارنو ارائه می دهند معترف باشیم، بازیگری چون هاشم پور این شانس را دارد که عنوان استار را چونان مدالی بر گردن داشته باشد چرا که تقریبا دو دهه توانست یک تنه هم گیشه سینمای کم بنیه و نحیف ایران را زنده نگه دارد و اقتصادساز باشد و هم تماشاگر را بعد از ساعت ها انتظار برای تماشایش بر پرده عریض، راضی از سالن سینما به خانه بفرستد؛ این موفقیتی است که فقط تعداد انگشت شماری از بازیگران در تاریخ سینمای ایران تجربه اش را داشته اند و از قضا نه اسمشان صابر ابر بوده، نه حامد بهداد و نه نوید محمدزاده.
نقطه ضعف (1362)
«نقطه ضعف» اولین فیلم محمدرضا اعلامی است. داستان فیلم اقتباسی از رمان «اشتباه» آنتونیس ساماراکیس یونانی است که در ایران به همین نام ترجمه شده است. «نقطه ضعف» در زمان خودش داستان پیچیده ای داشت و کمتر تهیه کننده ای حاضر می شد برای یک کارگردان فیلم اولش با چنین داستانی قدم جلو بگذارد اما در نهایت جواد گلپایگانی با این شرط که خودش نقش اول فیلم را بازی کند، حاضر شد تهیه کنندگی اش را قبول کند. جمشید هاشم پور در آن زمان جایگاهش به عنوان یکی از نقش های فرعی فیلم های پلیسی و اکشن تثبیت شده بود. او در این فیلم نقش مردی به نام مربی را بازی می کند و در نیمه های فیلم از داستان بیرون می رود و در پایان به فیلم باز می گردد.
عقاب ها (1363)
دهه 60 برای جمشید هاشم پور دهه بسیار پر کاری بود و هر سال تقریبا با چهار فیلم که همه شان هم در ژانر اکشن بودند بازی می کرد. در این زمان علاوه بر داستان های پلیسی و جاسوسی، داستانی که در بستر جنگ ایران و عراق اتفاق می افتاد هم رواج بسیاری داشت. عقاب ها یکی از همین فیلم ها بود که توانست پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران به لحاظ تعداد مخاطب شود.
ساموئل خاچکیان «عقاب ها» را بر اساس داستان واقعی نجات خلبان ایرانی به نام یدالله شریفی زاده به وسیله کردهای عراقی و انتقال او به ایران ساخت. جمشید هاشم پور در «عقاب ها» نقش تکاور ایرانی را دارد که در لباس مبدل وارد کردستان عراق شده است. فرار جمشید هاشم پور با موتور در حالی که با هلیکوپتر عراقی تعقیب می شد، از صحنه های به یاد ماندنی «عقاب ها» است.
تاراج (1363)
ایرج قادری، کارگردان «تاراج»، معتقد بود جمشید هاشم پور بعد از بازی در این فیلم تبدیل به آدم دیگری شد. قادری در یکی از آخرین گفتگوهایش تعریف می کند که دفعه اولی که هاشم پور برای بازی در «تاراج» به دفترش آمد، هیچ نشانی از زینال بندری، قاچاقچی سابقه دار تریاک در او وجود نداشت اما در ملاقات های بعدی از او می خواند تا در تمام مدت فیلم حتی یک بار هم لبخند نزند.
پالتوی بلندی بپوشد، با طمأنینه حرف بزند و موقر رفتار کند. همه این توصیه ها باعث می شود تا زینال بندری یکی از قاچاقچی های ماندگار سینمای ایران شود. مردی که در طول داستان تصمیم می گیرد با رییس اداره مبارزه با مواد مخدر همکاری کند، یکی از بزرگ ترین شبکه های توزیع مواد را لو می دهد و در نهایت هم به دست قاچاقچی ها کشته می شود.
تیغ و ابریشم (1364)
داستان «تیغ و ابریشم» مسعود کیمیایی مانند بیشتر فیلم های آن دوران درباره مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر بود و جمشید هاشم پور اولین گزینه بازیگری برای این فیلم ها. هاشم پور در «تیغ و ابریشم» با لباس یکدست سفید، سردسته قاچاقچیان مواد مخدر است. آنها تریلی حامل بیست تن هروئین را به سمت پایتخت می آورند تا مواد را در دانشگاه، مدارس و حتی بعد در جبهه های جنگ توزیع کنند اما راننده تریلی که از همان ابتدا با سردسته گروه، جمشید هاشم پور، بگومگو دارد، بعد از بسته شدن راه ها به وسیله پلیس، تریلی را به یک پمپ بنزین می کوبد و باعث از بین رفتن همه مواد می شود.
مادر (1368)
علی حاتمی در زمان ساخت فیلم مادر تقریبا همه بازیگران چهره آن دوران، از امین تارخ و فریماه فرجامی گرفته تا اکبر عبدی و جمشید هاشم پور را دور خودش جمع کرد. جمشید هاشم پور در مادر برادرناتنی و مهمان ناخوانده ای است که تا قبل از سکانس ورودش به خانه قدیمی مادر، کسی از حضورش اطلاعی ندارد.
علی حاتمی از جمشید هاشم پور تقریبا با همان هیبت و شخصیت فیلم هایی که در آن زمان بازی می کرد استفاده کرد و فقط لهجه عربی به او داد. هاشم پور در مادر تنها کسی است که می تواند برادر بزرگ خانواده، محمد ابراهیم (محمد علی کشاورز) را سر جایش بنشاند و او را وادار کند تا با غلامرضا (اکبر عبدی) رفتار درستی داشته باشد.
پرده آخر (1369)
خودش می گوید پرده آخر از آثار ماندگار سینمای ایران است و تا به حال فیلمی از این نوع و برتر از «پرده آخر» ندیده است. هاشم پور می گوید واروژ کرم مسیحی با همه کارهای او سر صحنه موافق نبوده است و در بعضی مسائل با هم مشکل داشته اند اما حضور در این کار را مایه افتخارش می داند. او حق دارد «پرده آخر» را یکی از بهترین کارهای خودش بداند چون از معدود کارهایی است که شمایل بزن بهادر و آن گریم و لباس های شبیه به هم همیشگی اش را ندارد و بازی متفاوتی ارائه کرده است. هاشم پور در این فیلم نقش کارآگاه رکنی را بازی می کند که از توطئه علیه فروغ رمزگشایی می کند. کریم مسیحی می گوید هاشم پور آن قدر این نقش را خوب بازی کرده که هیچ وقت از انتخبا او پشیمان نشده است.
افعی (1371)
جمشید هاشم پور در نقش شاهین اسدی یکی از بزن بهادرترین نقش هایش را بازی کرد. هاشم پور در تمام سال های بازیگری اش در قبول نقش های مثبت و منفی تعادل را برقرار کرده است و این هم یکی از نقش های مثبت کارنامه اش است. هاشم پور در این فیلم، نفوذی دولت ایران در یک گروه ضد انقلاب به نام افعی است. او به عنوان عضو سابق گارد شاهنشاهی و با داستان جعلی فرار از ایران وارد این تیم می شود و علیه آنها مبارزه مین کند. بعد از «نقطه ضعف»، هاشم پور و محمدرضا اعلامی چند فیلم با هم کار کرده اند. «افعی» چهارمین و آخرین آنها بود.
هیوا (1377)
در نیمه دوم دهه 70 جمشید هاشم پور همچنان انتخاب کارگردان ها برای فیلم های اکشن بود اما رسول ملاقلی پور برای هاشم پور در «هیوا» نقش شخصیتی آرام و صبور را در نظر گرفت؛ نقشی که برای اولین بار چهره و شمایلی متفاوت از هاشم پور به نمایش گذاشت و نقطه عطف دیگری در کارنامه اش بود. ملاقلی پور با هوشمندی، توانایی های جدیدی در هاشم پور پیدا کرد و آنها را در فیلم های «مزرعه پدری» و «میم مثل مادر» هم به نمایش گذاشت. هاشم پور این فیلم ها مرد جا افتاده و دنیا دیده ای به نظر می رسید که نگاه های نافذی داشت و دیالوگ های زیادی به زبان نمی آورد و اغلب به یکی از برگ های برنده داستان تبدیل می شد.
استشهادی برای خدا (1386)
هیچ کس فکر نمی کرد که قهرمان بی رقیب سینمای ایران در دهه 60 در دهه 80 به ستاره یک فیلم مستقل کم هزینه تبدیل شود که در کوهستان های برفی دور از پایتخت با پالتو و شال گردنی بلند، دنبال رستگاری می گردد. هاشم پور در این فیلم نقش جسورانه ای را پذیرفت که با این که نقش اول محسوب می شود، موقعیت پیچیده ای داشت و با شخصیت های معدود فیلم حشر و نشر می کرد. او بعد از سال ها به روستایی دور افتاده باز می گشت تا برای گناهی که هیچ وقت جزییاتش را نمی فهمیم طلب بخشش کند، با ایده عجیب گرفتن چهل امضا از چهل مومن تا بعد از مرگ آن را داخل کفنش قرار بدهد و از عذاب الهی در امان بماند.
من دیه گو مارادونا هستم (1393)
«من دیه گو مارادونا هستم» را می شود سرخوشانه ترین فیلمی دانست که جمشید هاشم پور در کارنامه بازیگری اش دارد. داستان درباره اختلاف خانوادگی دو خواهر، یکی از طبقه پایین و دیگری از طبقه بالای اجتماع است. هاشم پور در نقش شوهر خواهر متعلق به طبقه مرفه جامعه در این فیلم بازی کرد؛ مردی که گوش هایش به ظاهر سنگین است و هر وقت خودش دلش بخواهد حرف های اطرافیانش را می شنود و به آنها واکنش نشان می دهد.
از «من دیه گو مارادونا هستم» در جشنواره سی و سوم فجر استقبال خوبی شد و در یازده رشته نامزد دریافت سیمرغ شد و بازی هاشم پور هم در آن کاملا غیر منتظره بود؛ در نقش پیرمردی که تا ده - پانزده سال پیش هیچ کس فکر نمی کرد آدم جدی و یکه بزنی مثل هاشم پور نقشش را بازی کند.
شهرزاد (1394)
جمشید هاشم پور در «شهرزاد» یکی از نقش های خاکستری دهه هفتادش را تکرار کرد، با این تفاوت که حسن فتحی و نغمه ثمینی شخصیت چند بُعدی برایش نوشتند و حساسیت خواننده را نسبت به سرنوشت او تحریک کردند. حالا او را در نقش سرگرد فولادشکن می بینیم که به عنوان بازپرس شهربانی نمی تواند چشمش را به واقعیت های کودتای 28 مرداد ببندد و در نهایت هم در یک تصادف ساختگی کشته می شود. این نقش کوتاه، هاشم پور را برای خیلی از کسانی که از سینمای ایران فاصله گرفته بودند، دوباره به یک چهره محبوب تبدیل کرد و مرگش در اواسط فصل اول سریال اکثرشان را غافلگیر و غمگین کرد.
نفس (1395)
جمشید هاشم پور در «نفس» یکی از عجیب ترین نقش هایش را بازی می کند. مرد درویش مسلکی با آداب و رسوم عجیب که در روزهای بمباران و جنگ به خانواده دختربچه فیلم در خانه بزرگش پناه می دهد. هاشم پور «نفس» هم مثل هاشم پور فیلم های ملاقلی پور است. دیالوگ زیادی به زبان نمی آورد اما به خاطر ظاهر عجیب و نقش متفاوتش حسابی به چشم می آید. این بار با هاشم پوری مواجهیم که دیالوگش را با لهجه ادا می کند و موهای بلندی روی شانه هایش ریخته است و در مراسم باشکوهی که به مناسبت ایام محرم برگزار می کند، آدم های زیادی را دعوت می کند.