ده نمکی چگونه از جبهه و شلمچه به دختر عشوه گر و لوند رسوایی رسید ؟ - زنان زیبا عشوه گر
زنان زیبا عشوه گر
آقای ده نمکی ... آن زمان که می گفتید و می خواستید گریم بازیگرانتان اینطور باشد و دیالوگ هایشان لوندی باشد و همۀ سودشان، زن بودنشان و زیبا بودنشان و بدنشان باشد، به این فکر نکردید که ...
با سلام
بر خود دیدم حقایقی را پیرامون آقای دهنمکی و فیلم رسوایی بیان کنم.
همانطور که به نحوی در تایید قدرت دهنمکی و فیلم رسوایی پست گذاشتید فروشش از 5میلیارد گذشته!
البته حق شما در سانسور اکاذیب و متون با محتوای مجرمانه محفوظ میباشد.
باشد که رسالت رسانه ی آزاد و آزاده را حفظ نمایید.
که البته رعایت این امر از جانب رسانه ی شما مرا واداشت تا متن خود را برای رسانه ی شما ارسال نمایم.
"""«میدونم بد موقعی واسه قصه شنیدنه، ولی من می خوام براتون یه قصه بگم. وقت زیادی ازتون نمی گیرم. یکی بود یکی نبود، یه شهری بود، خوش قد و بالا، آدمایی داشت محکم و قرص . ایام، ایام جشن بود. جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن. اون غول، غول گشنه ای بود که می خواست کلی از این شهرو ببلعه. همه نگرون شدن. حرف افتاد با این غول چی کار کنیم؟ ما خمار جشنیم، بهتره سخت نگیریم، اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفسا برن به جنگ غول. قرعه به نام جوونا افتاد. جوونایی که دوره¬ی کرکریشون بود. رفتن به جنگ غول. غول غول عجیبی بود...، یه پاشو میزدی دو تا پا
اضافه می کرد. دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد. خلاصه چه درد سر... بلاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون. اما یه اتفاق افتاده بود، بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن. شایدم حق داشتن، آخه این جوونا مدت ها دور از این شهر با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول یه آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول، زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت...
اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونایی که نتونستن مجبور به معامله شدن. من شمار رو نمی شناسم، اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنید، پس معنی غیرتو می فهمید. این غیرت داره خشک می شه، شاهرگ این غیرت ....»
عباس رفت. چونان عباس های دیگر و حاج کاظم غصه خورد و مبهوت ماند و شاید دق کرد و رفت. مثل همه حاج کاظم های دیگر و فقط و فقط و فقط کاریکاتور ی ازشان ماند برای استفاده بردن کسانی که نه ربطی به عباس و حاج کاظم دارند و نه دردشان را می فهمند و نه طعم تلخ تنهاییشان را چشیدند، که تنها و تنها زخم تنشان را ابزاری کردند برای بزرگ شدن. چرا که خود کوچک بودند و چاره ای نداشتند برای بزرگ شدن جز مصادره زخم تن و خون عباس ها ...
کوچک بودند و زخم عباس را پله کردند برای بزرگ شدن. اما تنهایی عباس را ندیدند و نخواستند ببینند، که سودی برایشان نداشت، زخم های روح حاج کاظم را ندیدند که سدی بود جلوی بادکردنشان! و حاصل این که، کوچک ها فربه شدند و بزرگان، نحیف و محو...، که از تنها بودن و ماندن، از درد زخم روح کشیدن و ابزار شدن خسته بودند! و عباس و عباس ها، حاج کاظم و حاج کاظم ها و تنهایی شان و زخم هاشان و دل و احساسشان تا ابد، زیر خروارها خاک جبهه، خاک شلمچه دفن ماند!
آژانس شیشه ای، بی شک بهترین فیلم در حوزه دفاع مقدس و کارنامه هنری حاتمی کیاست. فیلمی که تحسین منتقدان و مخاطبان خاص را در عین اقبال عمومی برانگیخت. اثری دغدغه مند، منتج از درونیات و جهان بینی فیلمساز، که علاوه بر محتوا، از فرمی استاندارد برخوردار است و به لحاظ تکنیکی و اصول فیلمنامه نویسی کلاسیک اثری کاملا الگو و قابل استناد است. فیلمی که دردش شریف است و دغدغه اش ستودنی است. اثری که فارغ از جنجال های سینمای آن دوران از دردی سخن می گوید که فراموش شده مردش است. دردی عمیق که در دل شیرزنان و دلاورمردان زخم خورده این خاک جاخوش کرده.
آژانس شیشه ای اثریست که توانست در قالب یک داستان خوب، با یک پرداخت منطقی و خلق شخصیت های ملموس و باورپذیر از دردی حرف بزند که فراموش شده مظلوم دوران پیشرفت و تحول بود. آژانس شیشه ای حرف دل تکه پاره شده ی کسانی بود که تنها نصیبشان از جنگ، در بین مردم، طرد شدن بود.
مردمی که فهمیده بودند باید تغییر کنند و بسازند و پیشرفت کنند. اما این هدف از اصل انداخته بودشان و حاج کاظم این را یادآورشان شد!
حاج کاظم یادمان آورد از اصل افتاده ایم، یادمان آورد ایرانیت و اسلامیتمان را به بهای ناچیزی به به حراج گذاشته ایم و همان حاج کاظم زخم چشیده، درد کشیده بود که درد را فهمید و انگار امیدی به درمان ندید... که اندوهناک و خسته گفت: «ریشه ی این غیرت داره خشک می شه».
بحث در باب فرم و محتوای آژانس شیشه ای بسیار است، اما قصد من در این مجال نقد فیلم نیست. با این مقدمه طولانی خواستم راهی را باز کنم برای بهتر دیدن کسانی که حنجره شان جز عربده و دستشان جز چماق به خود ندیده! دیدن کسانی که روزی کرکره سینما را به پشتوانه ریششان و نه ریشه شان، پایین کشیدند که به تشخیص مبارکشان فیلم با اسلام و اخلاق در تعارض است و روزی دیگر به تفسیر خودشان از حفظ ارزش های اسلام و انقلاب، چماق کشیدند بر منتقد، و نه دشمن بیگانه؛ بر منتقد، که این از اوجب واجبات است، چه دانشجو باشد، چه استاد، چه سیاست، خوانده باشد، چه فلسفه و الهیات! جماعتی که
روزی کرکره سینما پایین می کشند و روزی دیگر اساس نقد و اعتراض دانشجویی را به هر وسیله ای بر می چینند، روزی نقد فیلم می کنند و روزی دیگر در قالب فیلمساز منتقدانشان را قلع و قمع می کنند. روزی لباس هایشان بوی خاک جبهه می دهد و روزی دیگر بوی ادکلن های چند صد هزارتومانی، که البته این ها هر کدام اقتضای زمانش است!
مسعود ده نمکی، بدون تردید از مهم ترین و یا بهتر بگویم، از مؤثرترین ژورنالیست های زمان خودش به شمار می رود. کسی که تیزی قلمش گلوی تمام آن ها که در منطقش و گفتمانش نمی گنجیدند را نشانه می رفت، کسی که روزی در مقام اجرا و خودسرانه فیلم «آدم برفی» را از روی پرده پاین کشید. و روزی دیگر در مقام ژورنالیست و صاحب قلم «آژانس شیشه ای» را کوبید و اینگونه تیتر زد «آژانس شیشه ای یا گیشه ای؟»
صحبت کردن از چنین شخصیت هایی بسیار سخت است چرا که به هیچ وجه، ثبات شخصیت ی و ارزشی ندارند، به تناسب نیاز تغییر می کنند و همواره بر کشتی زمان سوارند، و صد البته که نه به معنای آگاه بودن از زمان و در اصطلاح «به روز بودن» بلکه در معنای تمثیلی «نان را به نرخ روز خوردن». برای مثال، چگونه می شود روزی اساس و ریشه روشنفکری را باطل دانست و اینطور ابراز عقیده کرد که «روشنفکری اسلامی، مثل عرق فروشی اسلامی است». و رودی دیگر و در موضع ضعف از مبنای نظری و اعتقادی مهم ترین روشنفکر دینی برای دفاع از خود مایه گذاشت.
این تناقضات آشکار و تغییر موضع های پی در پی که نه به پشتوانه اصلاح و تحول فکری و حرکت رو به جلو، بلکه تنها برای خفه کردن و سرکوب کردن و خود را بالا کشیدن است، چه معنا و مفهومی دارد؟
چگونه می شود به کسی که حتی به عقاید خودش مومن نبوده اعتماد کرد؟ نمی دانم چطور بچه حزب اللهی که روزی حتی آدامس خوردن زن را نشانه انحراف و غرب زدگی می داند حاضر می شود در فیلمش زنان و دختران این طور زشت و کریه ابزار و آلت دست واقع شوند.
کسی که روزی از سر شرف و حیا و نجابت (شما بخوانید تعصب...) حاضر نیست حتی به گردی صورت حبرنگار زن مصاحبه کننده اش، که به دفترش آمده بود نگاه کند و حرف بزند. به یک باره چه می شود که در چرخشی صد و هشتاد درجه، تمام قد جلوی خود می ایستد و به گونه ای دیگر رفتار می کند. بچه حزب اللهی اینچنین، که دوستانی در انصار دارد آن چنان(!)، چگونه تن می دهد به ساخت فیلمی که زن مطلقا ابزار است!
بچه حزب اللهی ای که روزی به یاری انصارش تار موی نامحرمی در کوچه و خیابان را از نظر بی نصیب نمی گذاشت... که البته اینان نمونه آرام تر دوستان قبلیشان بودند که درس حجاب را با پونز در سر زنان می کردند!
حال چه بلایی سر این بچه حزب اللهی آمده که دختران بزک کرده مبتذل حجاب، در فیلمش برای بیننده عشوه گری می کنند و لوندی می کنند و دل می برند و آدامس می ترکانند! چه می شود و راز چیست؟ بچه حزب اللهی آن زمان که فقر و فحشا را در دورانی خاص با آن ادبیات خاص می سازد، می شود فیلمسازی که از بازیگر درجه چندم سینما و چند مدل نابازیگر، ابزاری می سازد برای نائل آمدن به گیشه؛ و اتکا به همین موضوع، در قبال انتقادها که فیلم ما فروخته است و مخاطب زیادی جذب کرده! و باز تناقضی بزرگ تنها با گذشت چند سال، آژانس شیشه ای روزگاری به قلم و نقد ده نمکی بر چسب گیشه ای بودن می خورد و
گیشه داشتن نه تنها ارزش معرفی نمی شود، بلکه یک ضد ارزش عنوان میگردد. اما تنها چند سال بعد و در دوره ای دیگر، گیشه و دیده شدن می شود والاترین ارزش و معیار قضاوت.
اما خوب است جناب ده نمکی بداند، یک فیلم به صرف دیده شدن قابل دفاع و استناد نیست. به صرف فروختن مردمی و دغدغه مند نیست، که فیلم های «...»های آن طرف آبی هم بسیار دیده می شود و می فروشد و بردهای بین المللی دارد! جناب ده نمکی، بی اخلاقی جنسی و ولنگاری اخلاقی در هر مکتبی یک تعریف دارد. راه خوبی را برای جذاب کردن فیلمتان انتخاب نکردید!
سؤال بنده اینست، جذب مخاطب به هر وسیله ای در تأئید شما هست؟ آیا شما اجازه می دهید هدفتان، وسیله تان را توجیه کند، که در فیلم هایتان و قلمتان و اجرایتان این کارها، بارها و بارها و بارها تکرار شد. وزیر فرهنگ کوبیده می شد، با هر حرف و کذب و پرونده سازی ای، چون نظرش از نظر شما دور بود. استاد فلسفه کوبیده می شد، با هر ترفند و روشی چون حرفی می زد که از جنس حرف های شما نبود. دانشجو کتک می ... و در نهایت این راهی که سرنوشتنش و پایانش همیشه مبهم است، رسیده به جایی که در فیلمتان به خودتان و اعتقاداتتان دهن کجی می کنید و خودتان می شوید بازیگردان فقر و فحشا!
دخترانی در این مملکت از درد فقر، فقر که می گویم منظور هم فقر مالیست و هم فقر فکری، برای نان و شکمشان و خانواده شان و آینده شان تن به تنفروشی دادند و دبی رفتند و نانشان را از آن اربابان چارپای هوس باز طلب کردند و شما هم که حتما، فقط و فقط دغدغه ی فرهنگ داشتید و دغدغه اقتصاد داشتید خود را موظف دانستید محکوم کنید و اصلا هم نمایشتان بیانیه سیاسی در رد جریان حاکم نبود، حال چطور می توانید فراموش کنید و خودتان در مقام کارگردان اینطور از بازیگر زنتان ناز و ادا و عشوه گری و لوندی و دلبری بخواهید و فاجعه بارتر دو نفر مدل، همراه بازیگرتان کنید که نوچه هایی پررنگ
و لعاب اند و فیلمتان را داغ(HOT) می کنند!.
خیلی مایلم بدانم آن زمان که به عنوان کارگردان فیلم و خُب طبیعتا طراح اصلی حرکت ها و رفتارهای بازیگرانتان از آن مدلهای گریم شده که انگار قرار است به حجله داماد شان بروند، می خواستید جلوی دوربینتان پشت چشم نازک کنند و با حالتی خاص شانه بالا بیندازند چه در ذهنتان بود؟!
به گریمورتان چه می گفتید؟ می خواستید از بازیگران و مدل هایتان چه چیز بسازند؟ دقیقا می گفتید چه شکلی شان کند؟ ...جناب ده نمکی ...
آیا فکر نمی کنید زخم این فحشا، دردناک تر از آن دختریست که محتاج نان شب و خرج عمل پدر است که تن به دبی رفتن ... می دهد؟
آقای ده نمکی ...
آن زمان که می گفتید و می خواستید گریم بازیگرانتان اینطور باشد و دیالوگ هایشان لوندی باشد و همۀ سودشان، زن بودنشان و زیبا بودنشان و بدنشان باشد، به این فکر نکردید که ...
کارگردان محترم فیلم رسوایی ...
خیلی دوست دارم بدانم اگر خودتان این زمان، در نشریات «شلمچه» و «جبهه» بودید، آیا می گذاشتید آب خوش از گلوی اکران کننده های «اخراجی های3» و «رسوایی» پایین رود؟
توجیهی قانع کننده دارید که از کوبیدن این فیلمها به عنوان کمترین حق و پایین کشیدنشان از پرده سینما به عنوان مسلم ترین حق، می گذشتید؟ که البته دوستان آرام تر از آن روزهایتان در مقامی اجرائی تر و مؤثرتر، رسالت شما را به خوبی ادامه می دهند. عاملشان در سینما فیلم تحریم می کند. فیلم در حال اکران را نادیده قضاوت می کنند و پایین می کشند. درِ «خانه سینما» را گِل می گیرند؛ که البته خاص و ویژه، شما و فیلم هایتان در مصونیت کامل از این تهدیدها و حمله ها به سر می برید. اکران نوروز را میگیرید، بیشترین سالن را میگیرید و تازه دعوا و بلوا می کنید و دو قورت و نیمتان باقی
است که چرا پس به ما سیمرغ نمی دهید؟!
آقای ده نمکی
آیا حاضرید بنشینید و استدلال کنید شما، با آن سابقه ژورنالیستی و اجرایی خاص(!) شکل اخراجی های3 و رسوایی را تاب می آورید؟ با دوستان حزب اللهیتان به سینماها حمله نمی کردید؟
آیا منکر این هستید به دلیل هایی به مراتب بزرگتر از آن که فیلمی را در جوانیتان پایین کشیدید و فیلم هایی دیگر را در نشریاتتان لجن مال کردید، اخراجی های 3 و رسوایی را توقیف و توبیخ نمی کردید؟!
جناب آقای مسعود ده نمکی ...
چه بر سرتان آمده، شمایی که روزی با برپایی نمایشگاهی از تصاویر روی جلد نشریات آن زمان در بهشت زهرا، ابتذال فرهنگ آن زمان را شو می دادید و با دندان ی جرم گرفته از احساسات پاک مادر پیر یک شهید، بهره برداری سیاسی می کردید و وی را به فحاشی به وزیر فرهنگ وقت مجبور می ساختید؛ (که من هم دل خون م از آن وزیر که چرا چون اکثر مردان دیگر آن دوران نماند و نجنگید و بهای اعتقاداتش را در زندان نداد!) امروز پوسترهای فیلمتان می شود محل نمایش تناسب اندام و آرایش صورت بازیگر مشهور فیلمتان!
جناب آقای ده نمکی با غیرت ...
آن زمان را که دوستانتان بر پشت بام های مردم بساط کانال های وارداتی را جمع می کردند، فراموشتان شده؟ که خود امروز نمونه ی «Fashion TV»های آن ها را در قالب یک فیلمفارسی تمام عیار نشان می دهید، آن جا که در ابتدای فیلمتان بازیگرتان در بازار، درست مثل آن مدل های خودباخته باحالتی خاص راه می رود و رقاصی می کند و فیلمبردارتان به دقت، تحت امر شما ... و نمایش می دهید مردم طبقه متوسط کوچه و بازار ایران، عینا چون آن عیاشان کف زننده در «Fashion TV»ها، آب دهانشان برای بلعیدن دختر عشوه گر راه می افتد!
مسعود ده نمکی عزیز...
بنده هم مانند شما معتقدم «رسوایی» را باید دید، باید دید اما با شعور، با دانستن کسی که دارد اینگونه و با این فرم و شکل سخن می گوید. رسوایی باید دیده شود، نه برای کشف رسوایی شخصیت ی در فیلم، که برای کشفی مهم تر، برای شناختی درست تر.
جناب ده نمکی...
این که هدفتان، وسیله تان را توجیه کند، این که وسیله تان اعتقاداتتان را لجن مال کند و این که شخصیت تان مدام رنگ عوض کند به خود و خدای خودتان مربوط است. حرف من راجع به شما جائیست که سعی در اصلاح دارید. نمی دانم از اصلاح چه می دانید و چه سر در می آورید. اما خوبست بدانید ... با یک انتظار منطقی از نظام مدبّرانه ی آفرینش کسی که در اصلاح خود ناتوان بوده و نسبت به اعتقاداتش به تناسب هدفش سرد و گرم شده، اساسا نمی تواند کسی را تربیت و یا اصلاح کند، و اصولاً حرف هایش و فریادهایش در حد شعارهای بی مصرف باقی می مانند. کسی که دم از عدالت و مردانگی و آزادگی می زند اما برای
تحقق اهدافش حتی از جان انسان های بی گناه نمی گذرد . صلاحیت مرجع شدن برای گفتمان اصلاحی ندارد! مرجع که هیچ، حتی صلاحیت مبلغ خُرد شدن هم ندارد.
جناب آقای ده نمکی ...
خوب است شعارهایتان را ابتدا در مسیر ثبات عقاید و افکار خود به کار گیرید و خود در اصلاح شدن پیش قدم باشید که این شیوه بزرگان است.
آقای ده نمکی عزیز... بچه حزب اللهی دردمندی که دغدغه فقر و عدالت دارید، نمی دانم ماشین شاسی بلند سواری در خیابان های تهران چه مزه ای دارد؟ اما اگر روزی نصیبمان شد از خدا می خواهم پیش از خودش، فهمش را به من دهد که ارابه خوش قد و بالایم نشود تانک و منتقدانم و دگراندیشان بشوند بعثی!
آقای مسعود ده نمکی ...
نمی دانم چند بار آژانس شیشه ای را با عینک انصاف دیده اید، اما بگذارید منِ نسلِ سومِ انقلاب از حاجی اش برایتان بگویم که درس انقلاب و جنگ و انسانیت به من داد ...
حاج کاظم می گفت: دود موتوری هایی که یک روز کفن می پوشند و یک روز چماق دست می گیرند خودش و هم سنگرانش را خفه می کند.
کاظم مکه نرفته بود، اما حاجی بود ...
همه بچه خیبری ها حاجی اند.
خودش می گفت: بچه خیبری ساکته، دود نداره، سوز داره!
آقای ده نمکی ...
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
نویسنده: پیام طهمورث پور
منبع: caffecinema.com گردآوری پرتال برگزیده ها
,