داستان ترنس دختر دوجنسه ایرانی که پسر شد + عکس - دوجنسه ایرانی telegram
برگزیده ها: داستان زندگی مریم که تغییر جنسیت داد و پسر شد دوستی به نام شیوا پیدا کرد و ترنس..,ترنسسکشوالهای ایرانی , اختلال هویت جنسی , دوجنسه
اختلال هویت جنسی در گفتوگو با یکی از ترنسسکشوالهای ایرانی، جوانی که یک سال است با هویت تازه اش زندگی میکند؛ هویتی که 22 سال تمام برای پیدا کردنش تلاش کرد!
به گزارش برگزیده ها: دوجنسه ایرانی telegram
برگزیده ها: داستان ترنس دختر دوجنسه ایرانی که پسر شد + عکس
داستان ترنس دختر دوجنسه ایرانی که پسر شد + عکسمن هومن، یک ترنس هستم!
سوم اردیبهشت 1370 به دنیا آمد. 7 روز زودتر از زمانی که همه منتظرش بودند. قرار بود اسمش را بگذارند اشکان. مادر هم با وجود همه علاقه اش به دختر راضی شده بود که پسر کوچکش را اشکان صدا کند، اما وقتی روی تخت بیمارستان دختر کوچکی را بغلش دادند همه چیز عوض شد؛ از همان روز اسمش شد مرجان. حالا یک سال است که مرجان دیروز مردی است جوان به نام هومن، جوانی مصمم و با اراده که با وجود همه روزهای سختی که پشت سرگذاشته به آینده و زندگی تازه اش ایمان دارد. این داستان زندگی هومن است، دختری که پسر شد...
هومن! از چه زمانی احساس کردی با مریم غریبه ای؟
زمان دقیقش را نمیدانم. اصلا نمیدانم دقیقا کی بود و چه شد اما از وقتی که یادم هست از جسم زنانهام متنفر بودم. بچه های هم محله ای همه من را هومن صدا میکردند. اصلا به همه گفته بودم که من پسرم. آنقدر عاشق فوتبال بودم و شر و شور پسرانه در سرم بود که جای تردیدی برای کسی باقی نمی ماند. این همه علاقه به بازی و روحیات پسرانه برای پدر ومادرت عجیب نبود؟ نه! از نظر آنها همه چیز طبیعی بود به خصوص که دخترعموی مادرم که اتفاقا او هم تربیت بدنی خوانده طبعی کاملا مردانه دارد. هنوز هم با وجود آنکه در قالب یک زن زندگی میکند عاشق فوتبال است و روحیات مردانه. مادرم هم رفتار من را می گذاشت به حساب شباهت با او و مطمئن بود که اقتضای سن است و خودش درست میشود. پدر م هم که عاشق پسر بود بنابراین رفتارهای من برایش نه تنها عجیب نبود بلکه جذاب هم بود. او مرتب برای من اسلحه، توپ و اسباب بازی های پسرانه میخرید و از اینکه من عاشق فوتبال بودم لذت میبرد.
فکر میکنی تشویقهای پدر در تصمیمت برای تغییر جنسیت نقش داشتند؟
پدر م پسر دوست داشت و طبیعی بود که من را به خاطر روحیات و علاقه پسرانه ام تشویق کند اما فرمان اصلی در مغز منتشر میشد و اصل ماجرا هم در ذهن من شکل گرفته بود؛ تشویقهای پدر شاید فقط عاملی برای تشدید این احساس درونی بود اما علت آن نه! این احساس دوران بلوغ و با تغییرات جسمی ام بیشتر و بیشتر میشد. هر راهی را امتحان میکردم که همه چیز مثل همه پسرها عادی به نظر بیاید. زمستان و تابستان پارچه ای دور سینه ام میبستم و تا جایی که میتوانستم محکمش میکردم. نمیخواستم ظاهرم کوچکترین شباهتی به دخترها داشته باشد! موهایم همیشه کوتاه بود حتی چله تابستان هم با کلاه پشمی از خانه بیرون می رفتم تا مجبور به روسری سر کردن نشوم. انگار تحمل خندیدن دیگران به خاطر ظاهر عجیب و غریبم برایم راحتتر از کنار آمدن با لباسهای زنانه بود!
کی متوجه شدی که یک ترنسی؟
دوم دبیرستان که بودم توی مترو با یکی از دوستان مدرسهای در قسمت خانمها نشسته بودیم، مثله همیشه مقنعه ام را درآورده بودم و دوستم که خوابش برده بود سرش را روی شانه من گذاشته بود. در میان جمعیت دختر خانم جوانی که یک کتاب هم دستش بود تا چشمش به من خورد نگاه عمیقی به من انداخت، برگشت و مقابل من ایستاد. به محض اینکه دوستم پیاده شد نشست پیش من و گفت تو ترنسی؟ من مانده بودم! ترنس؟! خودش شروع کرد به توضیح دادن تا رسید به ماجرای دوستش که مثل من بوده اما چندوقتی است که عمل کرده. من کمی گیج شده بودم. دست آخر یک سایت اینترنتی به من معرفی کرد. شماره تلفنش را هم داد و گفت اگر تصمیم گرفتی عمل کنی من میتوانم کمکت کنم! تمام شب را مشغول بالا و پایین کردن سایت بودم. هرچه بیشتر میخواندم خودم را بیشتر میان نوشته ها پیدا میکردم. انگار گذشته ام را مقابل چشمانم میآوردند. تمام شب را اشک ریختم و خواندم. باورش برایم ساده نبود. از یک طرف خوشحال بودم که بالاخره فهمیدم دردم چیست و از طرف دیگر وحشت زده برای اینکه حالا چه میشود. اصلا چطور باید ماجرا را با پدر و مادرم درمیان میگذاشتم.
داستان ترنس دختر دوجنسه ایرانی که پسر شد + عکس
کنارآمدن با این قضیه سخت نبود؟!
خب آسان هم نبود. چندین و چند شب کار من شده بود خواندن و اشک ریختن. از یک طرف خوشحال بودم که از شرایط عجیب قبلیام نجات پیدا کرده بودم و بالاخره فهمیده بودم کجای کار ایراد دارد. بالاخره فهمیده بودم چرا هیچ وقت نمیتوانستم حتی فکر مرجان بودن را هم از ذهنم بگذرانم. اما ترس هم داشتم از اینکه چه میشود. اصلا چطور باید راجع به این موضوع با پدر ومادرم که اتفاقا آن روزها در آستانه جدایی هم بودند صحبت کنم. راستش را بگویم روز اول وقتی که فهمیدم ترنس هستم ناراحت شدم، خیلی هم زیاد اما ناراحتی من از ترنس بودن نبود. از این ناراحت بودم که چرا من هم مثل دیگران یک انسان عادی نیستم! تمام وجودم مشتاق تغییر بود اما از تصمیم گرفتن در مورد آن میترسیدم. تمام هم و غمم شده بود تحقیق و خواندن راجع به این موضوع اما به نتیجه نمیرسیدم. ترس و نگرانی همیشه جلوتر از تحقیقات من بود. مدام با خدا حرف میزدم و از او میخواستم که خودش راهی جلوی پایم بگذارد. از او خواستم اگر اشتباه میکنم برگردم اما دست کم راهم را انتخاب کنم و دست کم بفهمم که چه هستم!
میانه ات با درس چطور بود؟
بد نبود. گفتم که از همان بچگی عاشق فوتبال بودم. پدر م کلاس فوتسال ثبت نامم کرده بود و مادرم که اصرار داشت قهرمان شنای زنان بشوم من را گذاشته بود کلاس شنا. اتفاقا همان سالها چند مدال هم گرفته بودم. خلاصه که ورزشم بهتر بود. دانشگاه رشته تربیت بدنی قبول شدم. البته کاردانی به کارشناسی آن هم در دانشگاهی که فقط مختص دخترها بود! )حتی فکر کردن به آن روزها هم برایم سخت است( بعد از آنکه خودم را شناخته بودم حضور در جمع های دخترانه برایم سخت تر از قبل شده بود. قبلا فقط یک مخالفت درونی بود اما حالا یک حس نفرت، نفرتی شدید که با درماندگی همراه شده بود.
با دوستانت چطور در مورد این موضوع صحبت میکردی؟
دوست؟! من تمام دوران دبیرستان و دانشگاه را تنهای تنها بودم. با هیچ کس حرف نمیزدم. اصلا دوستی نداشتم. اگر هم دوستی بود همه زودگذر و موقتی بود. البته که روزهای خوب هم داشتم. دخترها از روحیه مردانه و حمایتگر من خوششان میآمد و من هم همیشه مراقبشان بودم. معمولا فاصله دانشگاه تا ایستگاه مترو دخترها را همراهی میکردم و مراقب بودم که پسرها نگاه چپ به آنها نیندازند. چند بار هم درگیر شدم و با یکی- دو نفری گل آویز شدیم. یک بار هم به در ماشین یکی از آنها آنچنان لگدی حواله کردم که در قر شد! او هم ترسید و فرار کرد. همکلاسی ها فکر میکردند من یک دخترم با روحیات و جسارت پسرانه )البته 2 نفر در دانشگاه بودند که مثل من ترنس بودند. ما ترنسها همدیگر را خوب میشناسیم، اما خب دوستی بینمان نبود( اما غریبه ها و حتی همان پسرهایی که از دست من کتک میخوردند به من به چشم یک دوجنسی نگاه میکردند. کنار آمدن با این طرز نگاه اصلا برایم خوشایند نبود. همه با دیدن من انگار موجود عجیبی را میدیدند غیر از یک انسان عادی.
داستان ترنس دختر دوجنسه ایرانی که پسر شد + عکس
برای تن دادن به عمل تغییر جنسیت چطور با خودت کنار آمدی؟
ترم آخر دوره کاردانی بودم که با یک دختر تکواندوکار دوست شدم. 9 ماه با هم دوست بودیم. اولین بار بود که میتوانستم با کسی راجع به شرایطم راحت حرف بزنم. راجع به تصمیمم و اینکه هرطور که هست باید عمل کنم. البته من از همان روز اول که شیوا را دیدم شرایطم را برایش توضیح دادم. کلی جزوه به او دادم و سایت معرفی کردم که قبل از هر تصمیمی برود بخواند و بعد بیاید. رفت خواند و با من ماند و کلی هم به من کمک کرد. همان زمان بود که کاردانی به کارشناسی تربیت بدنی در دانشگاه قبول شدم. خوشبختانه این بار دانشگاهم دخترانه نبود. اما حالا برخلاف قبل که میان دخترها احساس برتری داشتم در جمع پسرها با وجود رابطه خوبی که با آنها داشتم احساس ضعف میکردم، احساس کمبود و همینها من را مصم متر میکرد برای تغییر جنسیت. اولین بار که نشانی انستیتوی تغییر جنسیت را پیدا کردم شیوا هم همراهم آمد. ما بدون وقت قبلی رفته بودیم اما خیلی اتفاقی منشی به من گفت یکی از دکترها بیمار ندارد و من میتوانم بروم داخل. جلسه اول بود و تاییدی در کار نبود. دکتر من را ارجاع داد به مشاوره بعدی ولی با وجود آنکه آن روز با مانتو رفته بودم در نگاه دکتر و از حرفهایش فهمیدم که من را تایید کرده، هم من هم شیوا! پزشک بعدی هم برایم آزمایش نوشت؛ آزمایش هورمونی، کاریوتایپ و سونوگرافی ، اما من یک سال و نیم تمام سراغ انجام این آزمایشها نرفتم!
پشیمان شده بودی؟!
نه اصلا! مشکلم این بود که پولی برای انجام آزمایشها نداشتم و چون نمیتوانستم موضوع را با مادرم در میان بگذارم از او هم نمیتوانستم کمک بگیرم. البته دروغ نگویم ترس هم بود. هنوز نمیدانستم بعد از عمل چه میشود. خیلی خیالم از بابت روبه راه بودن شرایط بعد از عمل راحت نبود. در همان کش و قوسها بودم که یک روز شیوا آمد خانه ما. دستش ضرب دیده بود و من داشتم دستش را با باندکشی فیکس میکردم. مادرم که خیلی اتفاقی ما را دید خیلی برآشفته من را صدا زد و شروع کرد به دعوا کردن که پدر ت راست میگوید تو همجنسبازی و... من که دیگر تحمل این حرفها را نداشتم با شیوا از خانه زدم بیرون. او را تا مترو رساندم. حالم آنچنان بد بود که هیچ چیز از آن ساعتها یادم نمی آید جز صدای جیغ شیوا که نگذاشت خودم را بیندازم جلوی ریل قطار... این اتفاقها مصمم ترم کرد و بالاخره موضوع را با یکی از دایی هایم که خارج از کشور زندگی میکند و برای سفر به ایران آمده بود درمیان گذاشتم. او شرایط من را درک کرد و گفت که با مادرم صحبت میکند اما مادر راضی نمیشد که نمیشد به خصوص که شرایط خانه و رابطه پدر ومادرم هم هر روز بدتر میشد. تا اینکه به مادرم قول دادم اگر تایید نشدم این ماجرا را برای همیشه از ذهنم پاک کنم. او هم به خیال اینکه من حتما رد میشوم برخلاف میلش قبول کرد و من بعد از یک سال و نیم آزمایشها را انجام دادم. بالاخره نوبت به سومین جلسه هم رسید. من باید با پدر ومادرم به کلینیک میرفتم. آنها با من آمدند. آزمایشها را هم نشان دادم. همه چیز مساعد بود ولی مادرم همچنان با تمام وجودش آرزو میکرد که رد شوم، اما این بار خدا همراه من بود. کمیسیون شرایط من را تایید کرد. پزشک قانونی هم تایید کرد و بالاخره من 27 مرداد سال گذشته برای عمل مجوز گرفتم.
دانشگاهت چه شد؟ گفتی که کارشناسی تربیت بدنی قبول شدی؟
الان یکی از دردسرهای بزرگ من همین دانشگاه است. 4 واحدم مانده اما چون رشته من تربیت بدنی است و واحدهای عملی دختران و پسران در این رشته با هم فرق دارند دانشگاه میگوید برای پاس کردن این 4 واحد باید با مانتو بیایی سر کلاس! حتی فکرش هم برایم سخت است به خصوص که چند وقتی است باشگاه بدنسازی هم میروم. به خاطر هورموندرمانی، هم عضلاتم درشت تر شده هم صدایم کاملا مردانه. واقعا در این شرایط کنار آمدن با لباس زنانه برایم آسان نیست. مانده ام چه کنم با این 4 واحد آخری.
مادرت چطور است؟ او الان با هومن کنار آمده یا تو هنوز برایش همان مریمی؟
اوضاع خانه بهتر از قبل است. میدانم که ته دلش هنوز دنبال مریم میگردد. او همیشه نگران است. نگران است که نکند کسی شرایط من را بفهمد و اذیتم کند. مدام به من میگوید تو دنیای... این مردها را نمیشناسی. نمیتوانی میان آنها خودت را جا کنی. همیشه نگران است که نکند در آینده تنهاتر از قبل شوم.
حضور در جمعه ای مردانه برایت سخت نیست؟
سخت که نه اما با نوعی ترس همراه است. البته دلیل آن هم این است که من هنوز عمل آخرم را انجام نداده ام. من باشگاه بدنسازی میروم. این فضا آرامم میکند اما هنوز از ارتباط با پسرهای دیگر میترسم. هرچند بودن در این فضا خیلی راحت تر از کلاسهای دخترانه است اما من هنوز جرات ارتباط برقرار کردن با آنها را ندارم. دلم نمیخواهد کسی بداند من یک ترنس هستم. به همین دلیل اغلب تنها ورزش میکنم و سعی میکنم خیلی در جمعهای دوستانه آنها وارد نشوم.
هومن! تو برای آینده نقشه ای هم داری؟
بله، من به آینده امیدوارم، خیلی هم زیاد. هرچند که به خاطر هورمونهایی که ناچارم مصرف کنم این روزها اصلا شرایط روانی خوبی ندارم و سعی میکنم بیشتر در خانه باشم و فقط برای رفتن به باشگاه از خانه بیرون می آیم اما امیدم را به آینده از دست نداده ام. من حتی به کار هم فکر کرده ام. متاسفانه به خاطر شرایطم خیلی به پیدا کردن کار در ایران امیدوار نیستم اما همه امیدم به دایی هایم است. آنها خارج از کشور مربی ورزش هستند. فکر میکنم به کمک آنها بتوانم خارج از ایران دور از همه انگشت هایی که من را نشانه میگیرند و پوزخندها و تحقیرها زندگی تازه ای را شروع کنم
,