خاطره بازی با نصرتا... وحدت در بهار 90 سالگی
تا جایی كه هر زمان هنرمندی با لهجه اصفهانی در سالهای پس از حضور آنها وارد عرصه تصویر شده، به نوعی شیرنی خاطرات آنها را یدك میكشد و متهم به الگوبرداری از آنها شده است. وحدت، تنها باقیمانده از آن زوج كه سال 1304 در اصفهان متولد شده و یكی از پایهگذاران تئاتر اصفهان است، خاطراتش از سینما را با ما و شما تقسیم كرده است.
نوشتن برای جبران بیكاری این سالها
این سالها دیگر برای من نه دوربین فیلمبرداریای هست كه مقابلش قرار بگیرم، نه صحنه تئاتری كه روی آن اجرا كنم؛ درنتیجه مجبورم در خانه بنشینم. وقتی در خانه نشستهام نمیتوانم بیكار باشم؛ پس كاری را انجام میدهم كه میتوانم و آن هم نوشتن است؛ نوشتن داستانهایی به صورت تئاتر یا سناریو. اخیرا هم داستانی را به صورت نمایش نوشتهام، الهام گرفته از آن شعر معروف كه «دو نفر دزد، زری دزدیدند سر تقسیم به هم جنگیدند، آن دو بودند چو گرم زد و خورد، دزد سوم زرشان را زد و برد.» چون بازنشسته هستم فعلا كارم شده نشستن در خانه در كنار خانواده و بازی كردن با نوهها. جلوی دوربین بازی نمیكنم ولی با نوهها بازی میكنم كه واقعا هم لذتبخش است.
گریه دلتنگی
برای سینما و كار هنر دلم تنگ شده؛ خیلی هم تنگ شده و همیشه این دلتنگی را دارم. فیلمهای گذشته را كه میبینم؛ چه فیلمهای خودم چه فیلمهای دیگر دوستان، متاثر میشوم و اشكم سرازیر میشود كه چرا ما دیگر قادر نیستیم به روی صحنه تئاتر برویم یا بازی كنیم و واقعا هم دیگر توانش وجود ندارد. یكی از دوستان كه مرتبط به وزارت ارشاد بودند صحبت كرده بود كه تئاتر را شروع كنم و به روی صحنه تئاتر بروم. گفتم خیلی دلم میخواهد و آرزویم این است كه به روی صحنه تئاتر بیایم ولی متاسفانه دیگر توانش وجود ندارد.
اصفهانی خسیس یا هنرمندی چندمنظوره
وقتی فیلمهایم را میبینم برای تكتكشان، متاثر میشوم. تازه متوجه میشوم كه آن زمان من چه كارهایی انجام میدادم. خودم داستان را مینوشتم، سناریو را تنظیم میكردم، سكانسبندی میكردم، كارگردانی، بازی و دوبلور خودم بودم. . . حالا نكته جالب این بود كه یكی از روزنامهها نقدی از من نوشته بود كه چون وحدت اصفهانی است و دوست ندارد پول خرج كند، همه كارها را خودش انجام میدهد تا پولی به كسی پرداخت نكند.
تئاتر گاهی، سینما هرگز
در این سالها دو مرتبه به تئاتر شهر رفتم. تئاتری بود از دوست خوبم آقای اكبر عبدی. من میان جمعیت نشسته بودم و ایشان متوجه من شدند و همان بالا روی صحنه با من سلام و احوالپرسی كردند و شروع كردند در مورد من صحبت كردن. سینما نمیروم و بیشتر در منزل فیلم تماشا میكنم. بهتازگی فیلمی از بیك ایمانوردی و میری دیدم و واقعا ناراحت شدم كه چرا این دو عزیز دیگر در بین ما نیستند.
ورود همزمان با مرحوم ارحام صدر
من و ارحام صدر 62 سال پیش با هم در یك روز قدم به صحنه تئاتر گذاشتیم. در اصفهان نه تئاتری بود، نه محلی برای كارهای هنری. فقط در جلفای اصفهان محلی بود كه هر هفته ارامنه آنجا تئاتر و كنسرت برگزار میكردند. آن زمان هم مثل امروز لیموزین و ماشینهای لوكس وجود نداشت و من و ارحام صدر هر هفته سوار بر دوچرخه راهی جلفا میشدیم؛ سیوسه پل را رد میكردیم تا به جلفا برسیم؛ هم از كنسرت بهرهمند میشدیم هم از تئاتر.
تارزان در بیشههای زایندهرود
هیچوقت از یاد نمیبرم، آن زمان در حاشیه زایندهرود بیشههای بزرگی قرار داشت كه الان متاسفانه نه از زایندهرود چیزی باقیمانده و نه از آن بیشهها. . . به همراه ارحام صدر به آن بیشهها میرفتیم و تئاتر تمرین میكردیم. آن زمان هم مینوشتم؛ از تئاترهایی كه هر هفته میدیدیم داستانی مینوشتم و با ارحام در آن بیشهها اجرایش میكردیم. به یاد دارم نقش تارزان را بازی میكردم و به خاطر اینكه آن زمان بدنم تنومند بود مانند تارزان از درختها بالا میرفتم و به روی شانه ارحام میپریدم.
پیشپردهخوانی با طعم طنز
وقتی تئاتری به اسم تئاتر سپاهان در اصفهان راهاندازی شد، سریع به آن تئاتر رفتیم و هفتهای سه شب یعنی از چهارشنبه تا جمعه آنجا اجرا داشتیم. بین تئاترها هم پیشپردهخوانی داشتیم. مثل مرحوم مجید محسنی كه در لالهزار پیش پردهخوانی میكردند، ما هم در اصفهان این كار را میكردیم. من و ارحام به صورت مشترك پیش پردهخوانی میكردیم و اكثر آنها هم به صورت طنز بود.
تئاتر سپاهان با 350 هزار تومان
آن زمان مرحوم میرزا محمدعلی كازرونی كه یكی از ثروتمندان اصفهان بود یكی از تئاترهای ما را كه در مدارس اجرا كرده بودیم، دیده بود. خدا ایشان را رحمت كند؛ روزی ما را خواستند و گفتند كه من تئاتر شما را هیچوقت فراموش نمیكنم و سعی میكنم برای قدردانی از شما اثری از خودم برای شما به جا بگذارم و تئاتر سپاهان را ساختند. بعدها نیز علی صدر كه پسرعموی ارحام بود این تئاتر را از ایشان خریداری كرد. هیچ وقت فراموش نمیكنم اواسط كار ساخت تئاتر بود كه ایشان به من و ارحام گفتند كه این تئاتر را فقط به خاطر شما و هنر ساختم و امیدوارم همیشه آبروی این تئاتر را حفظ كنید. آن زمان بالغ بر 350 هزار تومان هزینه ساخت تئاتر سپاهان شد.
عامل كوتاهی قد بهمنیار
وقتی علی صدر سینما را فروخت و آمد تهران، تئاتر فردوسی را راهاندازی و همه ما را جمع كرد. كمكم جذب تئاترهای دیگر هم شدیم؛ مثل تئاتر نصر و. . . همایون، مرحوم بهمنیار، علی تابش و. . . خیلی بودیم. خدابیامرز بهمنیار قدش خیلی كوتاه بود و من هم همیشه به شوخی توی سرش میزدم، بعدها هركسی از او میپرسید تو چرا اینقدر كوتاهقد هستی، جواب میداد: «از بس كه وحدت توی سرم زد دیگه همینقدری موندم.»
روز فوت ارحام صدر
من و ارحام صدر همیشه و همیشه با هم دوست بودیم. همه این را میدانستند كه من و ارحام یك روح هستیم در دو بدن تا اینكه شش سال پیش مرحوم شد. وقتی خبرش را شنیدم خیلی خیلی ناراحت شدم. برای مراسم تشییع پیكرش به اصفهان رفتم و آنجا با حضور بیسابقه مردم روبهرو شدم. فكر كنم آن روز تمام اصفهان در آن مراسم حضور داشتند. ازدحام جمعیت به حدی بود كه ماموران نیروی انتظامی كمك كردند تا از بین جمعیت خارج شوم و از سر پل خواجو به اداره صداوسیما رفتیم. آنجا مرحوم حسن كسایی را هم ملاقات كردم.
همسر و فرزندان من
من 5 تا بچه دارم که هیچكدام وارد این عرصه نشدند. یكی از پسرهایم در مونترال كانادا استاد دانشگاه است. پسر دیگرم در لسآنجلس چاپخانه
بزرگی دارد. دخترهایم نیز هر سه ایران هستند. همسرم بازیگر نبود اما خواهر ایشان سرور رجایی آن زمان، هم در تئاتر و هم در سینما فعالیت داشتند كه در حال حاضر در انگلستان زندگی میكنند. ایشان همان زمان چند فیلم هم با خود من داشتند.
همكاری ناتمام با فردین
خدا رحمت كند فردین را، با وزارت فرهنگ اختلافنظرهای بسیاری پیدا كرده بود. نزدش رفتم و به او گفتم كه ناراحت نباشد؛ نمایشنامهای نوشته و نقشی دارم كه فقط و فقط باید خودت بازی كنی. تصمیم داشتم كه تئاتر را خارج از ایران برگزار كنم. فردین استقبال كرد ولی آن زمان مشغلهای داشت كه قرار شد بعد از اینكه كارهایش را انجام داد به آمریكا بیاید تا تئاتر را به روی صحنه ببریم. من در آمریكا بودم كه متاسفانه سه ماه بعد از گفتوگوی من و فردین خبر فوت او را دادند و واقعا ناراحت شدم.
همایون با استعداد بود
همه دوستان قدیمیام رفتهاند. از دوستان قدیمی فقط همایون و ناصر ملكمطیعی هستند كه با آنها در ارتباط هستم. همایون با فیلم من وارد سینما شد. او خیلی با استعداد بود و كار كردن با او را دوست داشتم. او واقعا دوستداشتنی و مهربان است.
جاده سمرقند به سبك ناصرخان
آن زمان اصلا وقت نمیكردیم كه به سینما برویم، گاهی حتی فرصت این را نداشتم كه فیلمهای خودم را ببینم. حالا شبها فیلمهای قدیمی تماشا میكنم و گاهی شبها فیلمهایی مثلا از ناصر میبینم كه اصلا نمیدانم چه زمانی بازی كرده. آن زمان ناصر خیلی فیلم بازی میكرد و حتی یادم میآید تئاتری روی صحنه داشتم به اسم «جاده زرین سمرقند» كه اتفاقا ناصر در آن هم اجرا میكرد. روزی به دفتر من آمد و گفت وحدت میخواهم فیلمی بسازم كه تو در آن نقش اول باشی. گفتم خوب داستانت چیست؟ گفت داستان دست خودت است، جاده زرین سمرقند، تصمیم هم دارم كه خیلی زود فیلم را بسازم. گفتم ناصرجان من اگر بخواهم این نمایشنامه را به سناریوی فیلم تبدیل كنم سه ماه وقت میخواهم. گفت من عجله دارم تا زودتر این فیلم را بسازم. ناصر به اصفهان رفت و آنجا با ارحام صدر فیلم را ساختند. بالاخره به هر حركتی بود ناصر این نمایشنامه را به فیلم تبدیل كرد.
ترفندی برای استراحت نوروزی
آن زمانها چون نوروز همیشه یك فیلم از من اكران میشد اما من میخواستم استراحت كنم، خیلیها به دلیل اکران فیلم من مراجعه میكردند- از دوستان و آشنایان گرفته تا كسانی كه من را دوست داشتند- ولی من راهی پیدا كرده بودم كه ایام نوروز را راحت باشم. به این شكل كه به در منزل كاغذی نصب میكردم كه رویش نوشته بود: «من از صبح روز عید تا بعد از سیزدهبدر روی صحنه تئاتر مشغول كار هستم و نمیتوانم پذیرای شما باشم» در حالی كه روی صحنه تئاتر نبودم. به یاد دارم از اول عید تا روز سیزدهبدر، در منزل با بچهها و نوهها بازی میكردم.
آرزوی شادی برای سال جدید
آن نشاط و خوشحالیای كه در زمان قدیم بود كم شده ولی با این حال همچنان عید برگزار میشود. خوشبختانه هنوز حال و هوای عید وجود دارد. امیدوارم عید امسال همه مردم ناراحتیها و دشواریهای سال گذشته را در همان سال بگذارند و سال 1394 را با شادی و خنده و دل پاك شروع كنند. امیدوارم این شادی، هم در چهره مردم باشد و هم در جسم مردم.
افتادن من و ارحام روی تماشاچیها
روی صحنه اجرا قسمتی كه پردهها باز میشد طاق دایرهمانندی وجود داشت. دو در نیز در طرفین بود كه فقط یك نفر میتوانست از آن عبور کند. اولین پیشپردهای را كه من و ارحام به صورت مشترك با هم خواندیم هیچوقت از یادم نمیرود، یك پیشپرده كاملا طنز و كمدی بود و در پایان آن ارحام باید به روی شانههای من میپرید، آن هم به این خاطر كه من از او تنومندتر بودم و او ریزجثهتر بود و همانطور كه ارحام روی دوش من است باید از سالن خارج میشدیم.
اجرا خیلی موفق شد و مردم بسیار استقبال كردند و ما باید از صحنه خارج میشدیم. ما حساب آن طاقی در را نكرده بودیم كه ارحام وقتی روی شانههای من است قدش بلند میشود و من كه با سرعت در حال خروج از در بودم باعث شد كه پیشانی ارحام با شدت به طاقی در بخورد؛ شدت این برخورد به حدی بود كه هر دوی ما افتادیم روی سر اركستر كه در انظار مردم و جلوی صحنه بودند. تمام اركستر را زیر و رو كردیم و این خاطرهای شد برای من و ارحام از اولین اجرای مشترك پیش پردهخوانیمان.
اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل