پژمان جمشیدی؛ مردی که خود را به چالش کشید
پژمان ابتدا نگاهی به جلدهای شماره های قدیم خط خطی انداخت و با هر کدام یک شوخی کرد و گفت: «هر چی که دوست دارید بپرسید، یه ذره هم خودسانسوری نکنید! جدی ناراحت می شم اگه سوالی باشه و نپرسید! میگم جونِ تو دلخور می شم!»
یعنی یک جوری تاکید کرد که هنوز عذاب وجدان داریم که نکند در طرح سوالات کم کاری کرده باشیم. دیگه بریم سراغ مصاحبه:
یادت هست که ما دوره لیسانس که عمران می خوندیم همکلاس بودیم؟
- خدا رو شکر که یه شاهد، بالاخره پیدا شد که من عمران می خوندم! والا همه می گن الکیه!
البته شما توی دانشگاه اسطوره شده بودید از بس لیسانس رو طول دادید!
- آره... دیگه کم کم می خواستن بهم زمین بدن که همونجا خونه بسازم...
من که وارد دانشگاه شدم سالِ ششم پژمان بود. بعدش که تموم کردم همچنان پژمان اوجا بود. من پیشنهاد می دم برو مدرکت رو بگیر... یه رکوردی ثبت میشه!
- آره؛ من ورودی 74 بودم. نگه داشتم سال 94 بروم دنبالش! والا آدم بزرگ میشه تازه می فهمه درس خوندن اونقدرا هم به درد نمی خوره! مثلا شیمی به چه دردمون خورد؟ من یادمه شب تا صبح شیمی می خوندم، توی خیلی کشورها اینجوری نیست، استعدادیابی می کنن، بعد اگه رشته ات هنره دیگه شیمی نیاز نیست بخونی... والا عذاب می کشیدم از دست شیمی... جالبه بگم چند وقت پیش رفتم مدرسه بچه های آقای نعمت الله... من تا حالا از نزدیک ندیده بودمش... یه بار با ایرانسل پیامک داد که من حمید نعمت الله هستم... فکر کردم سر کاریه... بارها شده ملت با 930 پیامک دادن که من علی دایی هستم!
جوابشو ندادم خلاصه... دفعه بعد زنگ زد دیدم خودشه... می گفت بچه هاشو می بره یه مدرسه ای که هیئت امنایی اداره میشه! اصلا کتابای آموزش و پرورش تدریس نمیشه... نا تابلو داره نه چیزی... و بچه ها خودشون انتخاب می کنن که هر ترم چه درس هایی بخونن... توافقی... همه چیش فرق داره اصلا... خیلی حال کردم...
ما می دونیم شما جنبه تون بالاست... برای همین مطمئنیم از سوالامون ناراحت نمی شی!
- آره کمتر کاراکتری هست که مثل من خودشو دستمایه شوخی و طنز کرده باشه!
شما قاپ پیمان قاسم خانی رو دزدیدی یا اون؟ چی شد که خوردید به تور همدیگه؟
- والا دوستی ما خیلی قدیمی تر از این حرفاست... حتما شما هم توی روزنامه ها خوندید که فلانی با پول و پارتی و از این حرف ها وارد هنر شده... خیلی از بچه های هنر هم از این حرف ها می زنن... من معتقدم هنرمندی که از ورود دیگران به این عرصه شکایت داره، به کار خودش هم اعتقادی نداره... یعنی کارشون از بس دم دستیه که من میام یک شبه با پول کارشون رو می گیرم و می شم ستاره و اینا... یا لابد بازیگری خیلی کار ساده ایه! من همیشه میگم باید فوتبال بلد باشی که بشی فوتبالیست... غیر این نمیشه... با پارتی هم هیچ جایی نمی رسی... میری استادیوم آزادی همه مسخره ات می کنن... البته یه وقت هایی هم سلیقه سرمربیه... ولی اینکه تو از ریشه بگی فلانی اصلا فوتبال بلد نیست مزخرفه... داری خودتو زیر سوال می بری... قضیه ورود من به هنر همخ واقعا اتفاقی بود... بهش فکر نکرده بودیم... حتی کلی پیمان با من حرف زد که من اجازه بدم اسمم بره روی سریال... اینقدر شخصیته ابله بود و خانواده ی این کاراکتر هم درگیر بودند که تردید داشتم... ولی بعدها که تیزر سریال پخش می شد همه می گفتن اوه ببین یارو چی کار کرده که اسمش رو هم گذاشتن روی سریال! تازه بگذریم که قرار بود اسم سریال «پژمان جمشیدی» باشه، من گفتم جان مادرت دیگه این کارو نکن! ...
حالا سریال که پخش شد مورد داشتیم همون آدما اومدن گفتن تو چجوری همچین اجازه ای دادی؟ ماجرا هم اینجوری بود که سال 89، من آخرای فوتبالم بود... پایان فوتبال برای فوتبالیستها خیلی سخته... از بین رفتن شهرت و درآمد سخته... قشنگ حس میشه... بقیه ورزش ها اینجوری نیست که بعد از پایان، یهو همه چی عوض بشه... مثل زندگی مجتبی محرمی... فرشاد پیوس... کرمانی مقدم... برای پیمان تعریف می کردم که اتفاقای بانمکی برام می افته... مثلا قدیما سوپرمارکت که می رفتم نمی ذاشتن دست به سیاه و سفید بزنم... از دور بشکن می زدم خودش همه رو می برد تا ماشین... ولی بعد از پایان فوتبال، د رهمون سوپرمارکت، همون آدمایی که خیلی هم پرسپولیسی بودن، اصلا عین خیالشون نبود که من کی هستم... هر کی خودشو یه جور سرگرم می کرد که یعنی ما حواسمون نیست... در عین حال که غم انگیزه طنز هم هست... من یه بار بانک رفتم هیشکی منو نمی شناخت... چکم داشت برگشت می خورد و منم طبق عادت کارت ملی نبرده بودم. مسئول بانک هم گفت من شما رو نمی شناسم... بانک پاسارگاد سعادت آباد... پا شدم بیام بیرون... صدام کرد... عین اینکه دلش بسوزه...
گفت توی این بانک یه نفرم بگه تو پژمان جمشیدی هستی اوکیه! آقا من نیسم ساعت... خدا شاهده، داشتتم توی بانک می گشتم که یکی منو بشناسه! نشد... از در اومدم بیرون، همون دم دردوتا جوون بیست و هفت هشت ساله اومدن باهام عکس بگیرن... خلاصه چکم داشت برگشت می خورد دیگه... من این چیزا رو برای پیمان تعریف می کردم. پیمان گفت همه رو خط به خط بنویس برام... خداییش هم بگم پیمان اون موقع ها خیلی مطمئن نبود روی داستان... یا اگرم بود به روی من نمی آورد... بعدها، حدودا مهر سال 90 پیمان ساعت 9 صبح بهم زنگ زد، هیچ وقت 9 صبح حرف نزده بودیم... همیشه حدودای 4 بعدازظهر زنگ می زد... پیمان گفت شبکه بوده چند تا طرح خونده... مسئولین شبکه از همه بیشتر از طرح فوتبالیه خوششون اومده! گفتم باشه من هر کمکی بتونم بکنم در خدمتم... بعد هی اذیتشون می کردم که باید بزنید ایده از من بوده ها... به مرور که شروع کرد به نوشتن، هی تلفنی گپ می زدیم، گفتش بذار اسم خودتو بذاریم... و باید یه فوتبالیست حتما اینو بازی کنه... چون قبلا نمونه های ناموفقی داشتیم که بازیگر در نقش فوتبالیست بوده و کار نگرفته و مردم جذب که نشدن... حتی پس هم زدنش... پیمان نگاه درستی داشت.
یعنی اگه من یا یک فوتبالیست اینو بازی نمی کردیم، یه چیز دیگه می شد کلا... بعد تازه سیل انتقادات راه می افتاد که شما به فوتبالیست ها توهین کردید... در حالی که الان چون یک اسم واقعی داشتیم دیگه جامعه فوتبالیست ها هم شکایتی نکردن... پیمان به دلیل داشتنِ من، شوخی هایی رو که خیلی ها نمی تونن بکنن، انجام می داد، دستش باز بود... اینا هوشمندی پیمان بود... اصلا اتفاقی که برای سریال پژمان افتاد فوق العاده بود... من یادم نمیاد تا حالا یه سریال بیست قسمتی اینقدر به یاد مردم بمونه و دیده بشه... البته بگما... برخلاف چیزی که توی سریال هست، من همیشه صف می ایستم، سعی نمی کنم از شهرت سوءاستفاده کنم... دوست ندارم... معذبم... وای چه جواب کاملی دادم لامصب!
درسته... بخصوص توی تایمی که ملت خیلی کم تلویزیون می بینن.
- خیلی کم!... خیلی سریال ها میره روی آنتن و میاد پایین و هیشکی نمی فهمهه اصلا... همین دیشب شانسی زدم شبکه یک دیدم یه سریال خیلی خوب هست... خوش رنگ... پلان های عجیب زیبا... فریدون حسن پور ساخته بود ولی هیچ خبری ازش نشنیده بودم که مثلا فلان دوستم بگه می بیندش! پژمان بازغی هم بازی می کرد... ولی خبردار نمیشه آدم... تازه من ماهواره هم ندارم و فقط تلویزیون می بینم.
شما توی دوران فوتبالی تون لیگ های خارجی هم رفتید؟ خاطره ای دارید؟
توی ویکی پدیا هیچ لیگ خارجی ازتون نبود ولی ما شنیده بودیم که یه مدت خارج رفته بودید...
- ببینید من سال 79 قراردادم با سایپا تموم می شد. اونا داشتن در به در می زدن که منو بفروشن تا نرم پرسپولیس... یادمه با تیم ملی از مصر اومدم فرودگاه... ده صبح بود... دیدم معاون باشگاه اومده... بلیط منو بهم دادن که 4 شب باید بری آلمان! بعد خروجی کارای سربازی مو هم انجام داده بودن... فقط مُهرها مونده بود... منم سرم توی بازی کانادا شکسته بود... سر بانداژ شده... خلاصه رفتم دوئیسبورگ آلمان... مربی شون اومده بود مصر منو دیده بود... ولی من مخصوصا بد تمرین می کردم که اینا منو نخوان من برم پرسپولیس! کلا تا نری توی این تیم ها همیشه کِرمش زنده می مونه... اگه اون موقع رفته بودم آلمان اصلا شرایط زندگیم عوض می شد... یه سبک دیگه... ولی خوب احتمالا این تجربیاتی که الان پیدا کردم دیگه اتفاق نمی افتاد... در شهر دوئیسبورگ همه ترکیه ای بودن... شهر نزدیکش دوسلدورف بود که خیلی خوشگل بود... هی به من می گفتن تعطیلات رو می تونی بیای دوسلدورف رو بگردی... یه رودی از وسطش رد می شد... خلاصه 240 هزار مارک که یک سومش به خودم می رسید رو بی خیال شدم و اومدم با 14 میلیون تومان با پرسپولیس قرارداد بستم... اما خاطره بامزه برای وقتیه که من فوتبالم داشت تموم می شد... سال 89 به من پیشنهادشد که برم اندونزی... گفتن پول خوبی می دن... خیلی داستانش مفصل و بانمکه... همین که رسیدم توی فرودگاه اندنزی تلکه ام کردن... همون مسئول فرودگاه... خیلی هم جدی...
انگار که تلکه کردن اصلا قانونشون باشه! بعد منتظر مدیر برنامه ام موندم... دیم یه آقای سیاه پوست گنده ایه... کامرونی... به من گفت اینجا دو سه تا تیم هست که می تونی انتخاب کنی... دوتاش توی همین شهر... یکیش توی یه شهر دیگه... شانسِ رفتن توی باشگاه های آسیا هم دارن... اسامی تیم ها همه با پرسی شروع می شد... بعد اول با هواپیما رفتیم اون یکی شهره... عینهو انزلی بود... فقط بجای اکبرجوجه مثلا خورده بود مک دونالد... شمایل انزلی فقط تابلوها خارجی... مربی شون هلندی بود... خیلی براشون عجیب بود که یه بازیکن تیم ملی، حتی قدیمی بیاد توی تیمشون بازی کنه... قبل از من چندتا بازیکن ایرانی از الکی گفته بودن لیگ برتر بازی می کنن ولی لیگ 2 بودن... اینام فهمیده بودن... مدارک منو خیلی به دقت بررسی می کردن... توی اینترنت سرچ می کردن. بعد خواستن من لب زمین طناب بزنم. منم اصلا طناب بلد نیستم... هی گیر می کنه به پاهام... اینا گفتن مگه میشه بازیکن تیم ملی باشی و طناب نتونی بزنی؟ یه بازی دوستانه هم کردیم... ولی من اومدم... خیلی شهر غریبانه ای بود... رفتم یه تیم دیگه به اسم پرذسی جا... با اتوبوس داشتیم می رفتیم برای یه بازی تدارکاتی. انقدر این تیم پرطرفدار بود که من فکر کردم اینا دروغ میگن... بازی رسمیه الکی میگن تدارکاتیه... واقعا شهر تعطیل شده بود همه اومده بودن تماشا... توی اون بازی یه پاس گل دادم... یه پنالتی گرفتم... خیلی خوششون اومده بود... همه بازی هایشونم پخش مستقیم می شد...
بعد مدیر برنامه گفت که چهار پنج روز اینجا تعطیله... هر لحظه هر کانال تلویزیون می زدم داشت تبلیغ بازی اروگوئه و اندونزی رو می کرد. حتی نصفه شب... اروگوئه سوم جهان شده بود... قرار بود با تیم اصلی بیاد... منهای دیه گو فورلان فقط... سوارز هم بود... من فکر کردم این چهار پنج روز رو بریم بالی... به یه دوست صمیمیم هم زنگ زدم که بیاد... اونم اومد... صبح روز ولنتاین هم بود. بعد توی فرودگاه چه مکافاتی داشتیم... می گفتن کسی می خواد بره مالزی باید بلیط برگشت هم داشته باشه... منم کلهم سیصد دلار پول پیشم بود... من فکر می کردم برسم قرارداد آماده س و پولمو می گیرم... رفتم به این مدیر برنامه هه گفتم... ما رو برد یه هتل که 10 کیلومتر باغ جاکارتا فاصله داشت... یه هتل غم انگیزی هم بود... زنگ زدم بابام... گفت چقدر مثلا قراره گیرت بیاد؟ گفتم 180 میلیونه قرارداده. نود تومنش می رسه به من... همش خرج میشه... عید رفیقام بفهمن همه می ریزن اینجا واسه عشق و حال...
میان برن بالی... به خرج من... وضعمون هم خدایی خوب نیست... پدر و مادرم معلمن... بابم گفت لعنتی پاشو بیا این فوتبال رو ول کن دیگه... حالا فرض کن اصلا آقای گل اندونزی هم شدی... که چی؟ ما رو باری یه سال بری غربت... واسه چندر غاز که قراره خرج بشه همش... که چی؟ راست می گفت... آقا از شر و خیر همش گذشتم... اومدم بیرون یه تاکسی گرفتم اومدم فرودگاه جاکارتا... هی این ور اون ورم نگاه می کردم... توهم داشتم که الانه یارو منو ببینه... دیدم پولم کمه رفتم Air Asia که ارزون تره... بلیط دویست دلاری رو گفت 375 دلار! گفتم بابا من یه بلیط رفت می خوام برای کوالالامپور... گفت پولش همینه که هست...
امروز ولن تاینه... قیمت ها یک و نیم برابره... خدا شاهده این پاهای من می لرزید... به بن بست خورده بودم... شانس من یه آقایی اونجا بود گفت اگه بری از نمایندگی های مالزی بلیط بگیری رقمش رو گرون نکردن... بدو بدو رفتیم اون سمت فرودگاه... گفتم واسه کی بلیط دارید؟ گفت 5 و 7 بعدازظهر... گفتم چقدر؟ گفت 275 دلار... خوشحال... دنیا رو انگار بهم دادن... سوار هواپیما شدیم... با بقیه پولم، توی شاپ های مالزی یه هدیه ای برای رفیقم خریدم... با بدبختی از فرودگاه رد کردم... به محض اینکه رسیدم دم در آپارتمانش، از دستم افتاد شکست... یکی نیست بگه آخه دیوانه چه کاریه از اونجا بخری؟ خب می اومدی خود شهرش می خریدی، حداقل مدت کمتری حملش کنی... بعد دیگه برگشتم تهران.
پس توی سریال پژمان داستان تیم هندیه از اینجا گرفته شده؟
- آره... همین سوالِ پیمان و مهراب هم بود... هی می گفتن مگه اندونزی فوتبال داره؟ حداقل بگیم هند!
یه سری سوالای کوچیک کوچیک بپرسم؟
- بازم من بزرگ جواب میدم!
به نظرتون به یه مهندس بهتر زن میدن یا به فوتبالیست یا به هنرپیشه؟
- والـــا... فکر کنم بستگی به قیافه و پولش داره... ما که سه تاشم هستیم زن نداریم... با هیچ کدوم نشد زن بگیریم! من خودم هیچ تصمیمی براش نداشتم هیچ وقت!
مدرک رو نگرفتی، گفتی حالا زنم نمی گیرم دیگه.
- آره! حالا باز مدرک جدی تره برام تا زن گرفتن!
هیچ فعالیت عمرانی نکردی تا حالا
- نه اصلا، حتی تو دوره دانشگاه هم حتی در حد نقشه کشی نمی رسیدم... از وقتی که دانشجو شدم تیم ملی بودم، سال 74 تیم ملی جوانان بودم، بعد هم تیم ملی امید بودم، بعد هم تیم ملی بزرگسالان، اصلا فرصت نداشتم، همه اش توی اردو بودم. اون زمان همه بهم قول می دادن که آقا ما درستش می کنیم و مدرکت رو می گیریم.
از ترم اول دانشگاه، هر روز اسمت توی حضور غیاب شنیده می شد و کل دانشگاه منتظر بودند یه بار رخ نشون بدی بالاخره!
- شانس ما فقط انجور جاها می خونن اسمم رو.
پدر و مادرت واقعا داداشت رو بیشتر از تو دوست داشتن؟
- خب بچه اول بوده؛ ولی نه اصلا راجع به این چیزا با پیمان حرفی نزده بودم، اینا کارایی بود که شخصیت ها رو بیشتر به چالش بکشه و مشکلاتشون رو نشون بده.
بازی فوتبال سخت تره یا بازیگری؟
- خب فوتبال رو من از بچگی یاد گرفته بودم و بعد مطمئن بودم که استعداد دارم ولی بازیگری رو تازه اومدم، هزارتا فوت و فن داره و خوب این سخت تره. یه موقعی هم هست که شاید خوب باشی ولی خودت نمی دونی که خوبی، این بدتره. یا بدی ولی نمی دونی که بدی. توی فوتبال من خودم می دونم کی دارم خوب بازی می کنم، کی دارم بد بازی می کنم. خودم صاحبنظر بودم ولی توی بازیگری همه اش به گفته بقیه است.
چی شد که حالا رفتی تئاتر هم بازی کردی؟
- تئاتر بهم پیشنهاد شد، من خیلی تئاتر می بینم، من از سال 82-81 خیلی جدی تئاتر می بینم، بیشتر از اینکه توی سینمایی ها دوست و رفیق داشته باشم توی تئاتری ها داشتم و وقتی بهم پیشنهادشد، اصلا بدون اینکه متن رو بخونم قبول کردم و بعد پیشنهادهای دیگه بهم شد و دیدم که چقدر خوبه. کاملا توی بوته آزمایش قرار می گیری، حق اشتباه نداری، تمرکز محض، حفظیاتت رو قوی می کنه، بازی ات رو قوی می کنه.
هجمه هایی که پشت سرت هست واقعا اذیتت می کنه؟
- ببین بعضیا می گن پژمان وارد این همه شغل شده، من این کلمه «این همه» رو اصلا نمی فهمم. بازیگری به نظرم یه شغله و تئاتر و سینما و تلویزیون جدا از هم نیست... من اتفاقی واردم شدم و به اون آدمایی هم که مخالفن و فحش میدن، میگم استثناء بوده دیگه... منو بپذیرید. کاری نمی تونید بکنیدآخه! فقط می تونید حرص بخورید. خب پس من رو بپذیرید. خیلی از آدم ها بودن فوتبالشون از علی دایی و کریم باقری هم بهتر بوده ولی هیچی نشدن. اون دیگه قسمت آدم هاست و باید ببینی چه اتفاقی می افته. اگه رفیق بازی بود سر همون پژمان تموم می شد دیگه... این همه پیشنهاد از مهدی کرم پور و تهمینه میلانی و محمد حاتمی و غیره چیه؟ همه میگن خوب «تو اومدی جای بقیه رو تنگ کردی» خب من پارسال اومدم. دو سال پیش اینها کجا بودن؟ اینایی که الان نیستن دو سال پیش هم نبودن، ده سال دیگه هم نخواهند بود چون اینا نشستن که فقط ببینن کی جاشون رو تنگ کرده؛ در صورتی که جهان به این بزرگی و جا برای همه هست.
یه اصطلاحی هست که اگر قراره سنگ بزنید، بدوئید دنبال یارو و سنگ بزنید. من دارم میرم، شما هنوز وایستادید، طوری که سنگاتونم به من نمی رسه. شما هم لااقل پشت من بدوئید، یه کاری بکنید، بعد بیایید بگید که فلان. توی اینستاگرامم هم میان فحش میدن، کامنتارو پاک نمی کنم. زندگیِ من یک روال خاصی داره و منم باید تبعاتش رو پس بدم دیگه. شاید نفر بعدی که بیاد دیگه جا افتاده باشه. بین فوتبالیست های قدیمی مهراب شاهرخی فیلم خوبی بازی کرده بود. «علف های هرزه» با فرزان دلجو و آیلین ویگن ولی بعدش نموندن دیگه! اگه من هم توانا نباشم نمی مونم دیگه. خود هنر منو پرتاب می کنه بیرون.
بامزه ترین فوتبالیست هم دوره ات کی بوده؟
- حامد کاویانپور، بی نظیر بود. خیلی بامزه اس! دوران همبازی بودن با حامد همه اش خاطره است. بخوام دونه دونه برات بگم یه سال طول می کشه. شوخی های حامد هیچ وقت قابل پیش بینی نبود و درک طنزش وحشتناک بالاست... میناوند هم بامزه بود ولی یادمه که مثلا میناوند وقتی شوخی می کرد اگه حامد تهدیدش می کرد که آقا پس شوخی داریم؟ میناوند سریع می گفت: یا ابوالفضل، نه نه آقا بی خیال!
پایان رأفت چطور؟
- اتفاقا همبازی من بود. خیلی آدم جدی، مهربون و خوش قلب، تاکید می کنم بشدت جدی!
از سفر برزیلتون برامون می گید؟
- سفر برزیل سفر خوبی بود ولی با توجه به حواشی و شایعاتی که درست شد یه ذره برامون تلخ شده بود. مجبور بودیم بیشتر مراعات همه چیز رو بکنیم در طول سفر، ولی برای من لذتبخش بود. همین که بازی ایران و آرژانتین که یه بازی مهم و تاریخی برای ما بود رو توی استادیوم بودم، خیلی برام جذاب بود. ما یه اسپانسر داشتیم که از طریق یکی از دوستان من به اینها معرفی شدند و من کاملا در جریانشون بودم. شب صحبت هاشون رو کردن، ساعت 2 نصف شب از دفتر اومدن بیرون و آژانس به جواد هاشمی زنگ زد گفت آقا ما بلیط هواپیما و هتل رو بگیریم؟
جواد هاشمی گفت که بگیرید ما مقرارداد بستیم اما صبح اتفاقاتی می افته، مصاحبه هایی میشه که مدیرعامل نفت سپاهان پشیمون میشه، میگه قرارداد رو کنسل کنین و اون آدم هم پول رو ریخته بوده، خلاصه سید جواد هاشمی پیش رییس آژانس یه وثیقه مانند می ذاره، آقای وحیدزاده رییس «تعطیلات رویایی» میگه پس تجهیزاتتون رو بیارید اینجا فیلمبرداری کنیم یه مستند بسازیم و ما شریک بشیم و تبلیغ کنیم و الان هم می بینید سی دی هاش داره میاد بیرون.
خیلی واضحه که مثلا قیمت یه آدمی مثل محسن تنابنده برای حضور توی یه تله فیلم رسانه، بالای 100 میلیون هستش و کل خرجی که برای محسن تنابنده شده برای جام جهانی 30 میلیون هم نمی شه. باید یه چیزی هم می گرفت ولی این شایعات رو درست کردن. پریشب هم مهراب توی اینستاگرام یه چیزی برام تگ کرده بود، رفتم بخونم، دیدم یارو رفته زیر پست مهراب نوشته من یه عذرخواهی به شما بدهکارم. چون من سر جریان سفر برزیل از شما متنفر بودم!
توی شبکه های مجازی چقدر فعالید؟ فیس بوک و وایبر و اینستاگرام؟
- من فقط اینستاگرام دارم. فیس بوکم رو وقتی وارد تئاتر شدم بستم. وایبر و اینا که روی خطم هست دارم ولی صفحه اجتماعی خاصی نیستم. از گروه ها هم میام بیرون چون یهو می بینی هزارتا نوتیفیکیشن داری، اذیت میشی، گروه ها رو کلا دوست ندارم.
دوره ای که شما بازیکن بودید کاراکترها خیلی بیشتر فان بودند... یه مقدار از رختکن علی پروین بگو!
- علی پروین یه شخصیت کاریزماتیک داره، شخصیت ربطی به تحصیلات نداره، درون یه سری آدم ها یه انرژی هست که تو رو وادار می کنه که بهشون احترام بذاری، علی پروین اینطوریه. حتی کسانی که سنشونم از پروین بیشتر بود بهش احترام می ذاشتن و پروین کاپیتان بود... همین شخصیت رو حفظ کرد تا مربی پرسپولیس شد و همه این احترام و سلطانی که شده به خاطر این شخصیتی هست که داره و البته هوشی که تو عرصه فوتبال چه دوران بازیکنی، چه مربیگریش داره. اینی که میگن فحش میده و اینا، اینطوری نیست که فحش خواهر مادری بده که دعوا بشه، مثل فحش رفاقت طور می داد... ما همه مون این کارو می کنیم ولی آخرش اسم یکی مون در میره. من یادم نمیاد توی رختکن فحش داده باشه، فقط من یه بار یادم میاد توی این چهار پنج سالی که شاگردش بودم توی رختکن عصبانی شد، اونم سالی بود که آخرش توی استادیوم آزادیقهرمان شدیم، توی یکی از بازی های آخر فصل به برق شیراز یک - صفر باختیم. اون رو من علی پروین رو خیلی عصبانی دیدم... کارد بهش می زدی خونش درنمی اومد...
به این فکر کردی که اگه یه روزی بچه ات استقلالی باشه بعد با هم چه بحث و دعواهایی دارید؟
- بچه من استقلالی نمیشه، البته تعصب اونطوری ندارم؛ خودش باید انتخاب کنه. در هر صورت انتخاب رنگ ها یکی از سرگرمی های ماست دیگه، همه مون هم می دونیم تهش هیچی نیست ولی همه مونم تعصب رو داریم. طبیعتا بچه من علاقمند به فوتبال باشه خودش انتخاب می کنه راهش رو. خودم توی تیم های خارجی از بچگی طرفدار رئال مادرید و منچستریونایتد بودم شدید.
اسم علی دایی میاد چی به ذهنت می رسه؟
- راجع به علی دایی یه جمله بگم. من اگه یه روزی بچه داشته باشم می گم الگوت علی دایی باشه. همیشه احترام متقابل داریم. شوخی هم خیلی با هم می کنیم. هر وقت همدیگه رو ببینیم 5 دقیقه اولش شوخی می کنیم. بیشتر اون با من شوخی می کنه ولی رفت و آمدی نداشتیم. خیلی آدم قابل احترامیه، به خاطر تحصیلاتش، به خاطر فعل خواستنی که همیشه داره و داشته ولی نقد هم بهش دارم که گفتنش دردی رو دوا نمی کنه ولی من اگه جای علی دایی بودم، بیشتر خوددار بودم، آرامشم رو بیشتر حفظ می کردم. نیاز ندارم اینقدر حرص بخورم. اصلا، دیگه علی دایی ام دیگه. حرص چی رو باید بخورم؟! خیلی با این و اون درمی افته و جواب میده.
شما خودتون فعل خواستن رو چطوری صرف کردید؟
- این فعل خواستن رو صرف کردن یه جمله کلیشه ایه (می خندد) برای ما فوتبالیست ها اینه که تمرین کنیم، سرت تو کار خودت باشه، زود بخوابی، تغذیه ات مناسب باشه، تمرکز کنی روی هدفی که داری، نمیشه هم بخوای به یه جایی برسی هم بخوای تفریحت رو داشته باشی، شب نشینی ات رو داشته باشی. واقعا کنار هم جور درنمیاد. اگر هم بشه مقطعی میشه و به مرور از بین میره.
توی این هفت تا هنر شما تقریبا سه تاش رو تجربه کردید، درسته؟
- هفت تا هنر چیاست؟
دقیقا سوال ما از شما همینه...
- می دونم من، نقاشی و خطاطی و موسیقی هم هست؟ مجسمه سازی هم جزوشونه؟
ادبیات و معماری و هنرهای تجسمی هم هستن البته
- ادبیات من دوست دارم خیلی، خانوادگی ادبیات دوست داریم. جالبه، بابام یکی از دبیرهای معروف کرج تو زمین شناسی قبل از انقلاب و زیست شناسی بود ولی میگه من یکی از آرزوهام این بود که دبیر ادبیات می بودم. خیلی هم قلم خوبی داره.
احتمال داره یه روزی هم طنز بنویسین؟
- من برای بعضی از مجلات نوشتم، قبل از سریال پژمان، برای چلچراغ در مورد اتفاقات فوتبالی نوشتم. اگه اتفاقی می افتاد یه مطلب می نوشتم. یا برای پژمان راهبر با جاهای مختلف که بوده نوشتم.
بیایید برای خط خطی طنز بنویسید بعد دبیر سرویس ها رد کنن، بگن این چیه نوشتی؟ با سختی های کار ما هم آشنا بشی.
- (می خندد) من اینقدر علمش رو ندارم که بخوام درست بنویسم. دلی می نویسم، یعنی بخواهیم از قواعد ادبیاتی بهشون نگاه کنیم ایرادات زیادی می تونیم بگیریم.
سال گوسفند هست. شما چه پیامی برای گوسفندان داری؟
- (می خندد) خدمت شما عرض کنم که... نه می خواستم یه حرف سیاسی بزنم، ولش کن نگم بهتره!
بین بازیگرای طنز با کی خیلی حال می کنی؟
- بیژن بنفشه خواه! هر وقت می بینیش از یه چیزی شاکیه. یعنی هر وقت که میاد یه چیزی هست که ناراحتش کرده باشه ولی فوق العاده آدم بانمکیه. جزو معدود آدمایی هست که تمام خاطرات و جوک هاش منو می خندونه و من یه تئاتر هم باهاش کار کردم، نقش برادر من رو بازی می کرد. ممکنه باهاش مصاحبه هم کنید یهو قاطی کنه ولی خیلی بامزه است. سر سریال پژمان شب ها من آفیش فردا رو نگاه می کردم وقتی می دیدم بیژن فردا هست، با روحیه میومدم سرصحنه؛ چون می دونستم روز خوبیه، می خندیم و پشت صحنه خوبی خواهیم داشت.
با پیمان و مهراب و سروش صحت معمولا چه شوخی هایی با هم می کنید؟
- (می خندد) چی بگم آخه؟! می نویسی هر شوخی که باشه؟ هیچ کدومشون قابل نوشتن نیست! این اواخر هم با سروش راجع به سریال جدیدش که می گفت یکی دیگه رو آوردم همه تو رو فراموش کنن شوخی می کردیم! با پیمان هم بیشتر راجع به فوتبال صحبت می کنیم. اون منو تحقیر می کنه و من به اون می گم پیرمرد. خیلی رو پیری حساسیت داره. پیرم هست واقعا ولی قبول نمی کنه. مثلا زنگ می زنم خونه شون وقتی میره رو انسرینگ میگم منتظرم تا واکرت رو پیدا کنی! 47، 48 سالشه فکر کنم ولی ماشالا روز به روز جذاب تر میشه. با مهراب بیشتر راجع به سریال و این مسائل حرف می زنیم ولی قبلا بیشتر راجع به فوتبال حرف می زدیم. مثلا چند روز پیش مهراب بهم میگه: دو برابر پژمان یک می خوام لهت کنم.
یه خاطره بانمکی قبلا برای ما گفتید... اونو میشه برای مصاحبه بیاریم؟
- آخه نمی تونین بنویسین. (اشاره به خانم مظفری می کنه) ایشون هم هست اصلا نمیشه گفت.
میگن با یه گل بهار نمیشه ولی چطور برای تو با یه گل ملی بهار شد؟
- آقا اون یه گل ملیه ولی من گل زیاد زدم به خدا تو باشگاهی. مردمی که فوتبال رو دنبال نمی کنند فکر می کنن من کلا همون یه گل رو تو زندگیم زدم؛ مخصوصا تو سایپا که بودم خیلی گل زدم. باورت بشه یا نه قبل از این سریال خودمم یادم نبود اون یه گل ملی ام به کدوم تیم بوده! من توی تیم ملی امید و سایپا مهاجم بازی می کردم.
تو انتخابات شورای شهر تهران شرکت می کنی؟
- نه، من اصلا آدم سیاسی نیستم.
الان که داری با ما مصاحبه می کنی خودتی یا داری نقش بازی می کنی؟
- (می خندد) نه بابا خودمم ولی شما هم الان اینجا نشستی یه جوری هستی، میری پیش رفیقات یه مدل دیگه ای.
چیا هست که دوست داری تو مطبوعات در موردت ننویسن. البته ما هم نمی نویسیم.
- هیچی واقعا. مهم نیست چون می دونم اون روزنامه رو فردا باهاش شیشه پاک می کنن.
توی تئاتر گفتی تماشاگرا فحش هایی دادن که در استادیوم هم نمی دادن...
- حتی توی همین جشنواره فجر هم اومدن دست زدن و خندیدن و مسخره بازی درآوردن...
پیش اومد مثلا به پیمان بگی این یه شوخی رو دیگه نیار تو سریال؟
- یادم نمی آد. پیمان و مهراب منو دوست دارن برای همین مطمئنم کاری نمی کنن که به ضررم باشه. توی فوتبال یه کارنامه مشخصی دارم خب. اونایی که فوتبالین، پرسپولیسین، کارنامه من یادشونه، با سریال که چیزی از بین نمیره.
واقعیت اینه که این کاری که شما کردین و سریالی بازی کردین، شاید هر کسی حاضر نشه انجام بده و بتونه حتی انجام بده و با خودش این همه شوخی کنه.
- بله، توی مملکت ما تا حالا کسی با خودش شوخی نکرده.
پیش اومد سر فیلمبرداری اینقدر بخندی سروش صحت عصبی بشه؟
- سروش بی نظیره، روشنفکره، به معنی واقعی کلمه. هیچ وقت ندیدم عصبانی بشه جز یک بار اون هم با ناظر شبکه، جز اون ندیدم ناراحت و عصبی بشه. مطمئنید که دیگه سوالی ندارید؟
سوال که زیاده اما ایشالا در فرصت های بعدی!!
اخبار فرهنگی - مجله خط خطی