شعر عاشقانه حافظ
شعرهای عاشقانه از حافظ
شعرهای عاشقانه از حافظ
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــیکـــار کـــجاست…
سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت
جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
آشنـائـی نه غریـبـست که دلسـوز مـن است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد
خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـیـخـانــــه بسوخـت
چـون پیـالـه دلم از تـوبـه که کـردم بشکسـت
همچـو لالـه جگـرم بی مـی و خمخــانه بسوخـت
ماجـرا کم کـن و بازآ کـه مـرا مـردم چـشـــــــم
خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـکـــرانـه بسوخـت
تــرک افسـانـه بگـو حـافــظ و مـی نـوش دمی
که نـخـفـتـیـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت
دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مـیگـشت
بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـیداد
ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود
مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم
دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من
کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر
کـز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر
یادگارى که در این گنبد دوار بماند
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش.
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر
زلف بر باد مده، تا ندهی بر بادم
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
گفته بودی که: شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم
بگفتمش: به لبم بوسه ای حوالت کن
به خنده گفت : کی ات با من این معامله بود!؟
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
رخ برافروز، که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز، که از سرو کنی آزادم
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهء احزان شود روزی گلستان غم مخور
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد،
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید.
امشب زغمت میان خون خواهم خفت
وزبستر عافیت برون خواهم خفت
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که از خیال تو خاکم شود عبیر آمیز
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
شهره ی شهر مشو، تا ننهم سر در کوه.
شور شیرین، منما تا نکنی فرهادم
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود. .
پس موی سیاه من چرا گشت سپید
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم.
با ما منشین و گرنه بد نام شوی
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود.
کو عشوه ای زابروی همچون هلال تو.
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
شبی مجنون به لیلی گفت : کای محبوب بی همتا
ترا عاشق شود پیدا ، ولی مجنون نخواهد شد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
گفتم : غم تودارم
چیزی نگفت وبگذشت
حافظ خوشابه حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
جهان پیر است و بی بنیاد
ازین فرهاد کش فریاد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
رفتم به در میکده با طنازی
دنبال ولنگاری و دختر بازی
ناگاه مرا گرفت با غمازی
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی میآید
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا می طلبم تا به سرم باز آید
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازاید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
حافظ در فال هایش هنوز اصرار دارد که خبر خوشی در راه است
تو کجای دنیای منی که هنوز در راهی
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
سال وفال ومال وحال واصل ونسل وتخت وبخت
بادت اندر شهریاری برقرار وبردوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند ان نباش که نشنید یا شنید
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردست
برو دوشش بر و دوشش بر و دوش
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همان است کان تو راست صلاح
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
اگر آنکه میرفت خاطره اش را میبرد
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون اشفته نمی خفت
حافظ شعر نمیگفت
•
•
•
گلچین شعرهای عاشقانه حافظ
sms sher
•
•
•
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت