همایون، با «تپلی» از ایران تا دور دنیا - اخبار ستاره ها ، اخبار چهره ها ، سلبریتی ها - بیوگرافی محمد علی تبریزیان
مجله زندگی ایده آل: سینمای ایران چهرههای کمدی متعددی را به خود دیده؛ اما انگشتشمار بودند چهرههایی که همیشه در یک اوج متوالی بمانند و این وجهه را حتی با وقفه سی و چند ساله دوری از بازیگری حفظ کنند. در واقع همایون فراتر از یک ستاره کمدی سالیان گذشته است و بازمانده از نسلی است که هر لحظه حضورشان همین حالا هم غنیمتی برای نسل حاضر است. او سال 1316 در مشهد متولد شد و با آثاری چون سلطان قلبها، گدایان تهران و تپلی در حافظ ه سینمای ما ماندگار شده است.
بیوگرافی محمد علی تبریزیان
فستفود همایون و رستوران قاراشی
چند وقتی هست که فستفود همایون را برای بچههایم راه انداختهام و این روزها بیشتر مشغول رسیدگی به آن هستم. در کنارش رستوران قاراشی را همچنان دارم. 35 سال است که این رستوران فعالیت میکند و مشتریان زیادی هم دارد. از سال 59 که دایر شده بسیار خوب بوده و استقبال خوبی از آن میشود.
آشپزی، سختترین کار دنیا
راستش همیشه به غذا علاقه زیادی داشتم و دلم میخواست وارد این کار بشوم. در واقع هرجا که برای خوردن غذا میرفتم همیشه از پخت غذا یا سرویسهایشان ایراد میگرفتم که چرا غذاهایشان اینطوری یا آنطوری است. به خودم گفتم شخصا باید دست به کار شوم و غذاهای باکیفیتی دست مردم بدهم. البته وقتی وارد این کار شدم، دیدم یکی از سختترین کارهای دنیاست. شما روزانه با بیش از 200 تا 300 نفر با سلایق متنوع روبهرو میشوید که باید جوابگوی همه آنها باشید و همه را راضی نگه دارید.
به یاد پلوخورشهای شاغلام
همه غذاهای رستوران را خودم تهیه کردهام. از همان اول هم آشپزیام خوب بود. آن سالها خیلی وقتها پیش برای خودم غذا درست میکردم و این کار را به مرور خوب یاد گرفتم. البته در خانه حالا بچهها برایم غذا درست میکنند. یادش بخیر! همیشه دوست داشتم در یک جای خوب غذای سالم بخورم؛ برای همین گاهی بین آن همه غذاخوریها میرفتم سرچشمه. چند باری هم با مرحوم تختی رفته بودم. آن زمان که در رادیو کار میکردیم سلف سرویس داشتیم، اما روبهروی رادیو، شاغلامی بود که پلوخورشهای مختلفی میداد که من ترجیح میدادم غذای ارزان و مجانی اداره را ول کنم و بروم پول بدهم غذای دستپخت او را بخورم.
دلتنگی برای عشق قدیمی
در تمام این سالها رستورانداری برای من تنها راه برای سیر کردن شکم خودم و خانوادهام و گذران زندگی بود؛ وگرنه دل من پیش بازیگری است. کار اصلی من که باید در آن باشم حضور در صحنه تئاتر است. برای منی که هشت ماه با دوستانم تمرین میکردم تا فقط یک سئانس سالن نمایش اجاره کنیم و بدون هیچ امکاناتی کار را اجرا برویم، بازیگری یعنی عشق و در تمام این سالها دلم برای این عشقم تنگ شده است.
از تارزان تا اولیور هاردی
عشق به بازیگری در خون من بود. هفت، هشت سال داشتم که با دیدن کارهای اکشن و پرتحرکی مانند تارزان، صاعقه و یکهسوار به بازیگری علاقهمند شدم؛ اما دیدن کارهای لورل و هاردی بود که باعث شد حس کنم باید کار کمدی انجام بدهم. آن سالها فیلم زیاد میدیدم و تئاتر زیاد میرفتم؛ چه با خانواده و چه با دوستانم؛ تنها تفریحی بود که از آن لذت میبردم.
دورخوانی در هتل چای
حدود 22 یا 23 سال داشتم که تصمیم گرفتم با دوستانم نمایشنامههایی را اجرا کنیم. البته جایی برای تمرین نداشتیم. میرفتیم پارک شهر و در گوشهای شروع به کار میکردیم. برای خودمان میگفتیم مثلا این قسمت سن نمایش است و آن قسمت هم صندلی تماشاچیهاست. بعد شروع میکردیم. گاهی هم میرفتیم قهوهخانهای که کنار کافه نادری بود و به آنجا هتل چای میگفتیم. میرفتیم آنجا دور هم مینشستیم، چای میخوردیم و نمایشنامه دورخوانی میکردیم. خدا رحمتش کند مرحوم سخنسنج را؛ کلاس بازیگری داشت. گاهی پیششان میرفتم و او هم که عشق مرا میدید، اجازه میداد یک ساعتی در کلاسش باشم و در دفترش تمرین کنم.
آینده یک جمع دوستانه
از آن گروه بچههایی که با هم تمرین میکردیم تنها من به شکل حرفهای بازیگر شدم. یکی از بچهها به نام خورشیدی وارد روزنامه اطلاعات شد. احمد صفایی بعدها به کارگردانی پرداخت. آقای رادیپور هم بود. هنرپیشه زن کارهایمان خانم مهرنیا بود که باید التماس میکردیم و پولی به او میدادیم تا در کارمان بازی کند.
حس اولین تشویق مردم
یکبار در نمایش تفکری برای او بازی میکردم و هنگامی که در پرده دوم نمایش تماشاچیها برای اولین بار برای من دست زدند احساس فوقالعادهای پیدا کردم. در آنجا در نمایش مرحوم تفکری نقش یکی از لاتهای محله را داشتم. یک شب، تفکری به خاطر بیماری نتوانست بیاید. من که نقش او را حفظ بودم به جایش بازی کردم و خیلیها خوششان آمد.
تولد آن بچه لوس تپل
مدتی گذشت تا اینکه آقای محسن فرید که برای رادیو نیروی هوایی نمایشنامه مینوشت، با نمایشنامه هزار و یک شب سراغ من آمد و گفت میخواهم نقشی را در این کار بازی کنی. نقش یک شخصیت شیرین بود که مدام در داستان میگفت من زن خودم را میخواهم. از همان جا این کاراکتر بچه تپل لوس کمدی شکل گرفت. این نقش به خوبی دیده شد و من آن را به نوعی از اولیور هاردی وام گرفته بودم. شاید مرحوم میری ظاهر او را تقلید میکرد؛ اما من به واسطه شباهت فیزیکی با هاردی از نوع کارهایش الهام میگرفتم. هرچند سبک بازی مرحوم تفکری هم روی من تاثیر بسیار زیادی گذاشته بود.
دعوت به کار در سینما
کار من در تئاتر پلهپله جلو رفت. بعد از مدتی وارد تئاتر پارس شدم و با مرحوم شفیع که مردم او را با نقش کدخدای کارهای صمد میشناسند، نمایشنامه عاشق گیج اثر مولیر را کار کردم که خیلی هم گل کرد و شش ماه هم روی صحنه بود. از آنجا به تئاتر نصر رفته، با دکتر والا همکاری کردم. آن روزها گاهی نقشهای کوتاهی در سینما بازی میکردم تا اینکه وحدت عزیز مرا برای بازی در فیلم سینمایی روزنه امید دعوت کرد. من وحدت را از سالنهای تئاتر میشناختم. در آن روزها بعد از مرحوم تفکری، دومین هنرپیشه گرانقیمت و مطرح تئاتر بود.
محمد تبریزیان (همایون
فروش آگهی به جای دستمزد
زمانی که تلویزیون کار میکردم، با مجموعه نمایشی هزار و یک شب بین مردم شناخته شده بودم. این مجموعه قصههای قشنگی داشت که هر هفته پخش میشد. آن موقع چیزی به اسم برنامهسازی وجود نداشت. چندتایی فیلم خارجی پخش میشد چند تا هم موسیقی و در میان آن کارها هم نمایشهایی بود که ما با دیگران کار میکردیم. جالب آنکه به ما پول هم نمیدادند و میگفتند میتوانید آگهی بگیرید و پول آگهی را بردارید.
تپلی از ایران تا دور دنیا
یکی از نمایشنامههایی که کار کردیم و خیلی محبوب شد موشها و آدمها نوشته جان اشتاین بک بود. هر کسی- چه مردم عادی و چه از قشر هنرمند- کار را دید، میگفت بسیار خوب بود. خدا رحمت کند احمد شاملو را. من این مرد بزرگ را ندیده بودم. وقتی کار را دید به من تبریک گفت. خودش را معرفی کرد و خواست صورت مرا ببوسد. برای من افتخاری بود. تصمیم گرفتم آن را به شکل یک داستان ایرانی در سینما کار کنم. به هر کسی میگفتم میگفت نمیشود تا اینکه یک روز آقای میرلوحی فیلمنامهنویس را دیدم، موضوع را با او در میان گذاشتم و گفتم میخواهم دو کار را برای من به شکل فیلمنامه درآوری. اول همین داستان بود و یکی هم داستان نصرالدین. گفتم یکی را برای گیشه میخواهم و یکی را برای دل خودم. آن موقع مثلا اگر به فیلمنامهنویس 15 تومان میدادند، من چهار برابر به میرلوحی دادم تا این کار را بکند و او هم چند وقت بعد فیلمنامه را به من داد. فیلمنامهای که در ساخت آن 50-50 با ایرج صادقپور شریک بودم و او بود که اسم تپلی را برای فیلم پیشنهاد داد. فیلم بسیار گل کرد و اتفاقهای عجیب و غریبی برایش افتاد. اکرانهای خوبی خارج از کشور در هند، مسکو، بیروت و. . . گرفت و به جشنوارههای مهمی مانند سنسباستین دعوت شد.
تغییر دستمزدها بعد از فردین
الان که به آن روزها نگاه میکنم و گاهی که فیلمهای خودم یا همکاران قدیمم را میبینم، غصه میخورم. ما راه را برای نسلهای بعد باز کردیم. خدا فردین را رحمت کند. سینما به این مرد نازنین بسیار بسیار مدیون است. قبل از او فیلمها فروشی نداشت؛ بازیگرها و عوامل دستمزدهای خیلی کمی میگرفتند. فردین که آمد، گفت من فلان مقدار دستمزد را میخواهم و بعدش ما هم جسارت پیدا کردیم دستمزدها را افزایش دادیم.
همسر، فرزندان و نوههایم
سال 43 برای اجرای نمایشی به نام یک ایرانی در تگزاس به اصفهان دعوت شده بودم. همان جا با همسرم آشنا شدم. همسرم اصالتا شیرازی هستند. وقتی به تهران برگشتیم، ازدواج کردم. یک پسر و یک دختر دارم که هر دوی آنها ازدواج کردهاند و حالا صاحب سه نوه هستم. پسرم امید، چندتایی هم کار بازی کرد اما ادامه نداد.
محمدعلی تبریزیان یا همایون
خیلی جاها نام مرا محمدعلی تبریزیان ذکر کردهاند، چون نام اصلی من محمد تبریزیان است. برادرم اسمش محمدمهدی بود. در خانه برای آنکه ما را با هم اشتباه نکنند و راحتتر صدایم کنند، به من همایون میگفتند و همین نام روی من ماند و بعدها هم با همین اسم کار کردم.
زندگی در انگلستان و بازگشت
قبل از انقلاب اسلامی حدود دو، سه سالی با خانوادهام در انگلستان زندگی میکردم. یعنی سال 56 از ایران رفتم و سال 58 برگشتم. من همیشه ایران را دوست داشتم و به نظرم همه ما یکجورهایی جان خودمان را برای کشورمان میدهیم. حتی هنگامیکه برگشتم، سعی کردم مردم را با تئاتر درست و فارغ از آن مسائل قبلی آشتی بدهم. نمایشنامه بازرس نوشته گوگول را روی صحنه بردم که یک متن جدی بود. میخواستم مردم با تئاتر جدی آشنا بشوند و جالب آنکه مردم اصلا انتظار چنین کاری را نداشتند و برایشان عجیب بود.
علی استخوانی و هزاردستان حاتمی
بعد از انقلاب اسلامی چندتایی کار بازی کردم. حتی قرار بود نقش علی استخوانی را در هزار دستان برای علی حاتمی بازی کنم. تست گریم و لباس دادم و قرارداد هم بستم؛ اما کار دچار تغییرات زیادی شد و بعد محمدعلی کشاورز آن نقش را با عنوان شعبون بیمخ بازی کرد.
سینمای این روزهای ما
گاهی تلویزیون و مجموعههای آن را میبینم. به واسطه همین کارها هم با چهرههای جدید بازیگری آشنا میشوم؛ مثلا چند قسمت از سریال ستایش را دیدم که کار بدی نبود. میدانید راستش در دوره ما قبل از آنکه من وارد سینما شوم، زمانی بود که فیلمها مسخرهبازی بودند. حتی بلد نبودند دیالوگ بگویند یا مونتاژ کار خیلی بد بود و. . . گاهی حتی کل عوامل فنی کار 6 نفر بودند. سینهموبیل و امکانات دیگر نبود. یادم هست سر همان فیلم تپلی دوربین را روی کولمان جابهجا میکردیم. با آن امکانات انتظار زیادی از سینما نمیرفت. حالا با امکانات پیشرفته و دانش مدرن روز نباید کارهای ضعیف ساخته شود.
دورهمیهای دوستان قدیمی
دلم برای همه دوستان قدیمم تنگ شده و همه آنها را دوست داشتم و دارم. اینکه میگویم ناصر یا وحدت را دوست دارم، واقعی و از صمیم دل است. من حاضرم تمام زندگیام را بدهم؛ اما پای ناصر درد نگیرد یا حال وحدت خوب باشد. الان هم هر زمانی که بشود دور هم جمع میشویم و همدیگر را میبینیم. من واقعا با مشغله رستوران و فستفود حتی یک ساعت هم نمیتوانم وقت آزاد داشته باشم؛ اما برای دورهمیهایی که داریم همیشه حاضرم.
خاطره آفتاب فراری متلقو
یکی از خاطراتی که از وحدت دارم مربوط به زمانی است که با او در مرغابی سرخ کرده کار میکردم. سال 39 بود. در آن کار او تهیهکننده بود. من و خانم ریاحی هم بازی میکردیم. قرار بود برای بعضی سکانسها سه روز به متلقو برویم و نیاز به صحنههای آفتابی داشتیم. اما از شانس ما بارندگی بود. گاهی یکی از قایقرانهای محلی از روی غریزه میگفت که مثلا فردا ساعت 5 هوا آفتابی است؛ ما هم کل صحنه را آماده میکردیم اما بعد از چند دقیقه آفتاب میرفت و ابری میشد. همینطوری یک ماه ماندنمان طول کشید. آقایی که صاحب متلقو بود پیشنهاد داد برای آنکه ضرر هم نکنیم به جای هزینههای گروه شبها در سالن تئاتر برنامه اجرا کنیم. در آن مدت هم کار را گرفتیم و هم شبها نمایش اجرا میکردیم.
عید برای بچههاست. . . !
عید متعلق به بچههاست. البته همه از آن لذت میبرند؛ اما اصلش متعلق به بچههاست. خاطرات شیرین عید نوروز متعلق به دوران کودکیهایم است. یعنی زمانی که منتظر این بودم که صبح بیدار شوم، راه بیفتم، از بزرگترها عیدیهایم را بگیرم و لباس نوهایم را بپوشم... همچنین عاشق خرید عید بودم و اینکه کفش نو بخریم. البته الان دیگر 40 سال است با اهل و عیال، دیگر در عیدها برای خانواده خرید میکنم و هر عیدی که میشود باید بجنبیم و برای بچههای آشناها عیدی بگیریم و عیدی بدهیم. با این حال عید همیشه عید است و زیباییهای خودش را دارد.
محمدعلی تبریزیان , عکس همایون بازیگر