پوریا پورسرخ: عاشق سینما نیستم
ماهنامه دیار: برای کسی که چندان در نوجوانی پیگیر جدی دنیای فیلم و سینما نبوده، این همه سال ماندن در سطح اول بازیگری سینما و تلویزیون ایران، امتیازی ویژه و بزرگ است. پوریا پورسرخ که دقیقا یک دهه پیش با ژوبین سریال «وفا» یک شبه ره صدساله رفت، دنیای تصویر و بازیگری هنوز هم برای او «عشق» نیست. او در آستانه ورود به چهارمین دهه زندگی، چیزهایی مهم تر برای فکر کردن دارد. تقریبا ژانری نیست که پوریا، هنر خود را در آن نیازموده و سربلند بیرون نیامده باشد؛ از «روز سوم» در گونه جنگ تا «عیار 14»، درام و «هر چی خدا بخواهد» کمدی.
پورسرخ به تازگی به جمع هنرمندان کافه دار پیوسته و این گفت و گو هم در فضای کافه او پای بلندترین برج پایتخت انجام شد؛ جایی که ناچار بود گاهی به ابراز احساس حاضران در کافه هم پاسخ بگوید.
ظاهرا بعد از حضور در برنامه «خندوانه» به ممیزی بخش هایی از صحبت هایتان اعتراض کرده بودید.
ممیزی به آن معنا که نبود. یکسری حرف هایی گفته می شود و در لحظه اتفاق های بامزه شکل می گیرد. می گویم حیف است حرف بامزه پخش نشود و حذف شود. آنچه گفتم حمایت از بچه هایی بود که این برنامه ها را می سازند. تلویزیون چند سال است کارهای عجیب می کند. خودش برندی می سازد و بعد خودش آن را می گوید تعارف که نداریم؛ تلویزیون، زمانی مخاطب خیلی داشت. در دوره ای، پخش سریال ها روی ترافیک خیابان ها تاثیر می گذاشت و همه یادمان هست، برای زمان پدربرزرگ و مادربزرگ ما هم نیست. در چند سال اخیر نمی دانم چرا علاقه مند نیستند اتفاق های مثبت برایشان بیفتد.
ورود شما به دنیای بازیگری چطور اتفاق افتاد؟
خیلی سال پیش، کلاس کارگردانی آقای لطیفی می رفتم. آنجا آشنایی شکل گرفت و بعد هم با ایشان در تماس بودم. تا اینکه یک روز زنگ زدند که بیا سر کاری که اسمش «فرار بزرگ» بود. اول قرار بود دستیار آقای لطیفی باشم. به طور کاملا خودجوش بازیگر نقشی که من بعداد آن را بازی کردم، نمی دانم به چه دلیل نیامد و گروه بازیگری در کل شخم خورد. ناگهان قسمت شد و من بازی کردم. آقای لطیفی در ذهنش ماند و فکر می کنم یکی دو سال بعد، قصه «وفا» پیش آمد و بخت به من رو کرد.
از دوران جوانی و نوجوانی پیگیر جدی سینما بودید؟
اصلا و ابدا. گره خوردن زلفم با این مقوله سینما و هنر هفتم تقریبا از وقتی شد که من خیلی قضا و قدری کلاس های بازیگری آقای امین تارخ رفتم. قبل از آن خیلی برایم سینما چیزی نبود که پیگیر باشم و سرگرمی مورد علاقه ام باشد. به مرور این اتفاق افتاد. یادم هست در دورانی برای اینکه از مدرسه فرار کنیم، ترجیح می دادیم همه جا از جمله سینما و فوتبال برویم جز مدرسه. من فیلم های مهم و شاخص تاریخ سینما را در سینما می دیدم. «مادر» مرحوم علی حاتمی را با اینکه بچه بودم، رفتم در سینما دیدم. یا «آژانس شیشه ای» ابراهیم حاتمی کیا.
یادم هست بلیت فیلم «قرمز» فریدون جیرانی را داشتم و همزمان همان روز استقلال با پاس بازی داشت. بلیت ها را به دوستم دادم و رفتم بازی استقلال را دیدم. بعد تعریف «قرمز» را زیاد شنیدم و آن بازی هم از بخت بد من بدون گل تمام شد!
دوران نوجوانی و جوانی چطور گذشت؟
(چند نفر می آیند برای گرفتن عکس و امضا. «باید اجازه بدین کارم تموم شه. نمی خواین که قطع کنم مصاحبه رو؟» عکس را می گیرند و می روند. «گرفتی آخر، ها؟ راضی ام ازت!»)
من هم مثل هر آدم دیگر، دوران نوجوانی ام را در جامعه ای گذراندم که بالاخره تازه از جنگ درآمده بود. بچه تر که بودم شاید سینما خیلی انگیزه ام نبود. آن زمان پنجشنبه و جمعه تفریح خانواده ها، سینمارفتن بود. یادم هست فیلم «پدربزرگ» آقای قاری زاده را در شرایطی که دورتادور سینمای میدان ولیعصر صف بود، دیدم.
بالاخره من هم تحت تاثیر فضای آن دوران و استرس هایش بودم. می توانم بگویم با کمی روحیه پرهراس نسبت به آینده. در مدرسه پرشور و شر بودم ولی بی ادب نبودم. فقط صبح ها دیر مدرسه می رفتم. در دانشگاه هم هر امتحانی ساعت های 10 و 12 بود، نتیجه اش بهتر از امتحان ساعت 8 می شد. چون ویندوزم اول صبح بالا نمی آید. هیچ وقت آن نوع شیطنت که نزدیک بشود به بی ادبی نداشتم. مادرم فرهنگی بود و خیلی سختگیری می کرد. همین الان هم مسائلی را رعایت می کنم که شاید همان ها جلوی پیشرفتم را می گیرد.
برسیم به نقطه عطف که «وفا» بود
خیلی اتفاقی قسمت من شد. آقای لطیفی بعد از دو سال زنگ زد. در این دو سال، نه اینکه دوست نداشته باشم، سر برخی پروژه ها رفتم و به دلایلی نشد. این پشت خط ماندن ها را خیلی بچه ها دارند و دنبال راهی هستند که داخل بیایند. برای من هم بود. جالب است که بعدها خیلی از کارگردانان که به من اعتماد نداشتند الان برای نقش اصلی دنبالم می آیند... آنها من را به یاد ندارند ولی من خوب رفتارهای آنها را حفظ هستم و این جالبه... البته اینکه می گویند طرف پول داده و توی سینما آمده است.
من در مورد خودم نشنیدم بگویند اما وقتی درباره همه می گویند لابد پشت سر من هم هست. اصولا ما آدم ها برای پیشرفت های دیگران دلایل ماورایی عجیب و غریب می سازیم. «وفا» به نظرم خیلی اتفاقی پیش آمد. آقای لطیفی اصرار داشت بازیگر تازه کار بیاورد. برخلاف میل تهیه کننده که دنبال اسم های خیلی بزرگ بود. «وفا» را هر کسی بازی می کرد، بلیتش برده بود. من خوش شانس بودم چون خوش ذات هستم و به این اعتقاد دارم. «وفا» برای من پیش آمد و خوشحال هستم که پیش آمد و هنوز که هنوز است، دارم نانش را می خورم.
خیلی ها با دیدن شخصیت ژوبین در «وفا» یاد محمدرضا فروتن افتادند و معتقد بودند بازیگری در قد و قواره او دارد می آید و می تواند آینده درخشان تر هم داشته باشد.
آن زمان بازیگرانی بودند که نسل جوان تر دوست شان داشتند. نظر من است اما به عنوان یک مخاطب، آن دوران خیلی فیلم های قشنگ تر ساخته می شد با اینکه الان اصرار داریم بگوییم چقدر فیلم هایمان جذاب است. البته جالب هم هست؛ بالاخره تخیل به سینما رنگ می دهد و این تخیل چند سال است از سینمای ما گرفته شده است. فیلمسازان بیش از حد به سمت واقعیت می روند. من هوادار مریض «بازی تاج و تخت» هستم و آن تخیل را در سینما دوست دارم.
درباره بازیگران آن نسل بالاخره داشتند کارشان را می کردند. آقای فروتن هم از آن دسته بود. هر کدام از ما جای خودمان را داریم. البته نسل ما کمی هم بدشانس بود. برخی مطبوعات عامه پسند، کار را خراب کردند. حتی اگر هم می خواستم درباره بعضی مسائل مثل غذا و رنگ مورد علاقه ام حرف بزنم، مدرک تحصیلی ام اجازه نمی داد. هر چند الان در آستانه 40 سالگی احساس می کنم مسائل دیگر برایم مهم تر از تعداد فالوئر، لایک فروش فیلم و اینهاست.
طبعا وقتی فیلم و سریال شما موفق می شود تعداد هواداران هم بالاتر می رود این خودش یک امتیاز است.
البته هست اما دست و پا زدن و گدایی کردن برای بالابردن تعداد مخاطب و فالوئر را نمی پسندم. می دانیم که خیلی از بچه هایمان اینطور هستندو شاید خود من هم باشم. می دانیم طرف یک آدم دیگر است اما می خواهد یک فلورانس نایتینگل از خودش جلوی مردم درست کند که همه بگویند وای این چقدر ماه است.
در برنامه آقای مهران مدیری نازنین که به شدت قبول و دوستش دارم، هم گفتم تمام تلاشم را می کنم قضاوت نکنم و اینطور نباشم. نمی گویم دوست داشته شدن برایم مهم نیست. قطعا هر آدمی محبت دیدن را دوست دارد. بالاخره هر کسی نظر خودش را می گوید و مشکلی نیست. من این جنگ برای به دست آوردن را دوست ندارم و نمی پسندم.
(یکی از متصدیان کافه، میکروفن را تنظیم و کیفیت صدا را آزمایش می کند. آقا کنسرته؟ روی ماهت رومی بوسم. از نظر من صدا خوبه آقا!)
شما از معدود بازیگرانی هستید که تحصیل را تا مقطع دکترا دنبال کرده اید، پشتکار دارید و در سینما و تلویزیون موفق بوده اید. ضمن اینکه کوتاه نمی آیید و زیر بار حرف زور نمی روید.
البته زور هم به کسی نمی گویم. می گویم همانقدر که او محترم است، من با رفتارم به بقیه نشان دهم، تا اینجایش خوب است. یکی از مسائلی که همیشه به آن افتخارکرده ام، این است که تا به حال نشده با کارگردان و تهیه کننده ای، کار کنم و کار بعدی دعوت نشوم. این یک نشانی است که می گوید من کارم را بلدم. به بقیه احترام می گذارم، کم فروشی نمی کنم. دیر نمی آیم. زود نمی روم. سر صحنه خواب آلود نیستم.
در تمام این سال ها بزرگترین آفتی که دیده ام همکارانی بودند که چون نظم پذیر نبوده اند، می گفتند پروژه را با آنها هماهنگ کنید. پوریا خودی است! این اتفاق می افتد. عملا باج دادن به بی نظمی و بی احترامی... در تمام این سال ها یکسری آدم در سینما جمع می شدند و می گفتند آقا هرکسی مثل ما فکر نمی کند و در طیف ما نیست، سعی می کردند طردش کنند. این آدم ها در سینما ریشه دوانده و قوی شده اند. قدرت زیادی دارند...
همان آدم ها چند سال پیش محمدرضا شریفی نیا را می کوبیدند که خیلی قدرت داشت و اعمال نظر می کرد اما وقتی توپ زیر پای خودشان است، همین کار را به شدیدترین وضع می کنند. یک جمله چند روز پیش خواندم و خیلی دوستش داشتم. نوشته بود «جوری زندگی کن که اگر همه مثل تو زندگی کردند، دنیا گلستان شود.» من اگر بتوانم، این را اندازه خودم رعایت می کنم.
همه داریم از بی احترامی ها در فضای مجازی یا ترافیک می نالیم. راه حل هایی هم که پیدا می کنیم، خنده دار است. بیلبورد می زنند «تک سرنشین خیر، شهر گل و بلبل» قربان شکلت بروم، دو تا تاکسی را نمی توانی مدیریت کنی که من بتوانم با تاکسی بروم. آن شعار برای شهرهایی است که سیستم حمل و نقل عمومی شان، زیرساخت و هزار مسئله دیگرشان درست است. در این مملکت تنها اتفاقی که هر روز می افتد، اختلاس است که همه هم نسبت به آن بی تفاوت شده اند.
اتفاق هایی که اگر در هر کشور دیگر بیفتد، بحران می شود. برای ما در نهایت چند لطیفه تلگرامی است تا یکی دو هفته بعد که فراموش بشود و برویم سراغ موضوع بعد و نفر بعد. چه بیچاره کسانی که این وسط قربانی می شوند تا حواس ها پرت شود. مثال بارزش بیچاره مهدی رحمتی. خیلی خنده دار است. چون من خودم در شرایط مشابه گیر کردم می گویم یا عکس گرفتن با یک خانم بی حجاب جرم است یا نیست. اگر است، چرا با افرادی که بارها خارج از کشور عکس می گیرند و خیلی راحت هم پخش می شود، برخورد نمی شود؟ از بازیگر و خواننده تا سیاسیون و فوتبالیست... چرا تاحالا جرم نبود؟ به یکی گیر می دهند و آن یکی نه. چرا؟
من معتقدم وقتی مادایره جرم را این همه وسیع می کنیم، اتفاق می افتد که خود قوه قضاییه هم به زیادشدن پرونده ها معترض می شود. نکته جالب این است که هرچه جر از نظر اجتماعی، کمتر آسیب بزند، بزرگ تر می شود.
دو کار اول شما که خیلی اتفاقی بود. بازیگری از چه زمانی برایتان جدی شد؟
مدتی است سریالی کار می کنیم به نام «پیکسل» درباره چند بازیگر که درگیر قتل می شوند. چون واقعا نمی توانیم سراغ هیچ شغل و حرفه دیگر برویم. من نمی گویم آدم بامطالعه هستم و اصلا زمان مطالعه آزاد ندارم. این جدی شدن از همان دوران بود. اگر آمدم که بمانم سعی کردم مقداری جدی تر باشم. خیلی نقدها را از منتقدهای خوب خواندم که وقتی درباره دوستانشان نمی نویسند، خیلی خوب می نویسند.
ما الان بازیگری داریم با کلی فیلم و بازی شکست خورده که درباه فیلم های شکست خورده اش یک خط نقد پیدا نمی کنی. من با عینک منتقدان فیلم ها را شروع به دیدن کردم. کمی سعی کردم مطالعه را جدی بگیرم. مسئله ای هم هست. تو به عنوان بازیگر نمی توانی در فیلمی بازی کنی که دوست داری. در ایران چند سال مد شده اگر دو تا جلد خورده و کمی هم خوش قیافه بودی، این یعنی بی استعداد هستی. من را تقدیر تا اینجا آورده و از کارنامه ای که دارم، راضی ام؛ جز دو سه فیلم.
پس برسیم به «روز سوم» و «عیار 14» که ورود جدی شما به سینما بود.
«روز سوم» که خیلی اتفاق جالبی بود و هنوز هم دوستش دارم. اتفاق بدی که افتاد من دراین فیلم چند سال زود بازی کردم. این نظر برخی دوستان است که در سینما دارم. اگر سه چهار سال بعد بازی می کردم، خیلی ها راحت تر می پذیرفتند. ولی نه برای کسی که چند ماه قبل «وفا» را داشته و روی جلد مجله هایی رفته که موردپسند خیلی ها از جمله خود من نبود.
در «روز سوم» نامزد دریافت جایزه از جشنواره شدید...
و همان پدرم را درآورد! به خاطر اینکه خیلی ها نقش را در حد قد و قواره من نمی دانستند. تاریخ را که نمی توان نادیده گرفت. استدلال آن دوستانم را که گفتند زود بازی کرده ام قبول دارم. یعنی اگر من دو سه سال بعد این نقش را بازی کرده بودم، می پذیرفتند. همه می گفتند بابا اینکه تا سه ماه پیش کسی او را نمی شناخت وروی جله مجله های عامه پسند بود. بالاخره حساسیت برانگیز می شود که شد. این میان چوب عقده بعضی ها را خوردم.
چرا رفتن روی جلد این مجله ها را می پذیرفتید؟
آن موقع این ابزار امروزی نبود که بیایند و نظرشان را درباره تو بنویسند. به ضرب و زور شماره تلفن تو را پیدا می کردند و پیامک می فرستادند Azzzzzzzzzzzizam با 11 تا z. چند روز بعد عزیزم می شد با پنج z. بعد عزیزم معمولی و چند روز دیگر می نوشتند «تو فکر کردی کی هستی که جواب ما رو نمی دی؟ خوبه فقط یه دست لباس داری!»
این خیلی برای من تکرار شد. من هم دنبال این بودم که بگویم به خدا من فقط یک بار عکاسی کردم و چند جا کار شد. بعد مد شد. مهدی سلوکی با «نرگس»، حامد کمیلی با سریال خوب «اغما». من همان سال با باران کوثری «صاحبدلان» را بازی کردم. اولش کار گارد داشت و می گفت یعنی چه که یکسره روی جلد این تیپ مجله ها هستی. یک روز عذرخواهی کرد و گفت الان می فهمم که دست خود بازیگر نیست. او این شهامت و درک را داشت که خیلی ها خودشان را به نفهمیدن این مطلب می زدند... کار می کشد ناگهان از این مجله به آن مجله. آن اتفاق دارد الان در اینترنت می افتد.
(دخترکی کوچولو از کنار میز می گذرد؛ «چقدر خوشگلی تو قرتی. من عاشق دختر بچه ام!»)
من «وفا»، «صاحبدالان» و «روز سوم» را با آقای لطیفی کار کردم و با پررویی دارم این را می گویم چیزهایی که به نظرم از روز روشن تر است. در سه کار کاملا موفق هت تریک کردم. چنان فشاری یک دفعه وارد شد به ویژه به آقای لطیفی که جالب است ما از سال 85 دیگر با هم کار نکردیم تا همین چند ماه پیش که «پیکسل» شروع شد. همین الان دقتی کنید می بینید حتی ترکیب بازیگران خیلی از مجموعه ها هم تکراری است اما خدا نکند بخواهند به موردی پیله کنند.
معمولا برای بازیگرانی در موقعیت شما که از تلویزیون با چند کار موفق شروع می کنند، بزنگاهی پی می آید که باید برای ادامه در تلویزیون یا ورود به سینما تصمیم بگیرند. برای شما هم این اتفاق افتاد؟
یک سالی آمدم این کار را بکنم اما اصولا تاس من در تلویزیون خوب نشسته است. من در سینما با کارگردانانی کار کردم که هرکدامشان وزنی دارند. هیچ کس هم به اندازه من با کارگردان اول کار نکرده است. با پرویز شهبازی، محمدحسین لطیفی، احمدرضا درویش و عزیزالله حمیدنژاد که جزو شاخص ها هستند.
تصمیم گرفتید بین سینما و تلوزیون در رفت و آمد باشید؟
مدتی است توهم هست که باید از تلویزیون بیرون آمد به نیت رفتن به سینما. من هم آمدم بروم اما دیدم حداقل من اینجوری نبودم و این تفکیک را قائل نیستم. چند روز پیش داشتم با یک بازیگر خیلی خوب و مطرح که دوست من هم هست حرف می زدم. می گفت «پوریا خیلی خوب است که در تلویزیون دیده می شوی و مردم رویکرد مثبت دارند». گفتم یک لحظه لطفا. چه کسی چنین حرفی زده است که الزاما هر کسی می آید، موفق می شود؟ همزمان با سریال «کیمیا» با کمی پس و پیش، خیلی بازیگران که کمتر حاضر به بازی در تلویزیون می شوند آمدند در سریال کار کردند اما هیچ کس ندید من در تلویزیون بیشتر کارهایم دیده شد جز «مرد نقره ای». اگر بخواهم بشمارم، چیزی یادم نمی آید که جزو سریال های پربیننده آن سال نبوده باشد.
چطور شد که از پسر عاشق پیشه «وفا» ناگهان رفتید در «صاحبدلان» نقشی را بازی کردید که به نوعی یادآور کاراکترهای فیلمفارسی بود؟
این یکی از مسائلی بود که خیلی از همکارهای شما آمدند گفتند بابا تو عجب جراتی داری. اگر دیگران بودند شاید چند سال می خوابیدند در آن بستر «وفا» وا از بازی در این نقش نان می خوردند. من به همه آنها این حرف را می زدم که اگر واقعا این برای شما تحسین برانگیز است، چرا این را جایی ننوشتید و فقط به خود من گفتید. این اتفاق اگر برای یک بازیگر دیگر بیفتد که تیم رسانه ای قوی داشته باشد، برجسته اش می کنند.
یادم هست فیلمی به نام «چراغ قرمز» بازی کردم با الناز شاکردوست و رضا شفیعی جم نازنین. ژوکر فیلم من بودم و عشق فیلم شفیعی جم. درواقع در آن فیلم، برعکس شده بود. تجربه خیلی خوبی بود و اتفاقا فروش بالایی داشت. جاهایی هست که کم تجربه ای و اشتباه می کنی و یا در برخی موارد محاسبات اشتباه می شود مثل «آس و پاس».
البته در چند سریال دیگر هم همین راه را رفتید.
شما «کیمیا» را دیدی؟ آنجا نقش من یک دیو بود. یادم هست یک مجله معتبر سینمایی می خواست پرونده بدمن های محبوب سینمای ایران را دربیاورد و سراغ من برای نقشم در «کیمیا» آمده بود. بدمن بود اما محبوب شد. اینهاست که جذاب است. من بازیگری که خیلی از همکارانم می بینند نیستم. به این مافیای داخل سینما و تلویزیون و اینها هم به این شکل قائل نیستم. معتقدم جامعه ما، جامعه ای است که براساس رفاقت و ارتباط کارهایش را پیش می برد.
بهترین دکتر را هم اگر ببری در یک بیمارستان متوسط، بالاخره حمایت نیاز دارد. من می گویم اندازه خودم از جایگاه ی که دارم راضی ام. یک نفر نمی تواند بگوید پایم را گذاشته ام روی شانه هایش برای اینکه بالا بروم. یک همکارم نیست که بگوید این آدم سر فلان کار، ادا و اصول درآورد. هر کسی یک جور زندگی اش را می بیند. شاید اگر یکسری کارها را می کردم الان جایگاهی دیگر داشتم.
کدامیک از نقش های تان را بیشتر دوست دارید؟
به سریال هایم خیلی نمره قبولی می دهم. معتقدم در کشور ما بخش دولتی جاهایی که ورود می کند خیلی قوی تر است. به طور مثال شرایط و امکانات تولید «مختارنامه» را هیچ دفتر سینمایی نمی تواند فراهم کند. وودی آلن، زمانی می گفت این آشغال ها را نریزید دور، بدهید برویم در تلویزیون فیلم درست کنیم. الان دیگر اگر «آنی هال» را بسازد نمی تواند این جمله را بگوید چون کلی سریال خوب دارد ساخته می شود.
شما در سینما بعد از «روز سوم» و «عیار 14» کاری نداشتید که چندان به کارنامه تان اضافه کرده باشد.
«رستاخیز» مگر بد بود؟ بهترین بازی من است اما از بخت بد و به دلیل توقیف، کسی هنوز آن را ندیده است. مقداری هم شانس است. قبول کن. من بعد از «رستاخیز» چند کار را رد کردم، به خاطرش خودم را سرزنش نمی کنم. در آستانه 40 سالگی خیلی مسائل مهم تر از سینما دارم که به آنها فکر کنم. وقتی در دورهمی های دوستان سینمایی می بینم همه حرف شان و زندگی شان درباره سینماست که به فلانی زنگ بزنیم در پیش تولید است و این حرفه، شاخ در می آورم. من اگر بروم بنشینم در جمعی ببینم حرف سینماست، به بهانه ای از جمع جدا می شوم. اصلا حوصله اش را ندارم. می گویم سینما بخشی از زندگی من است. بعضی ها زندگی شان قسمتی از سینمایی است که تمام دور و اطرافشان را گرفته است.
بازی در «رستاخیز» چطور پیش آمد؟
آقای درویش با هیچ کس تعارف ندارد و به شدت سختگیر است. یادم هست سکانسی داشتیم که ما در لشکر بدمن ها بودیم. پلان ما را گرفتند صحنه مقابل را قرار شد فردا بگیرند منتظر بودیم یک روزه تمام شود اما چند روز طول کشید. لشکر اولیا بودند. از برنامه ریز پرسیدم چرا اینقدر طول کشیده است؟ آقای درویش اینقدر حساسیت داشت و برای همین است که آدم دلش می سوزد بعضی ها ندیده قضاوت می کنند.
درویش می گفت که آن طرف حفص بن عمر (من پسر عمر سعد را بازی می کردم) یاغی تر درآمده و مبادا رجزی که لشکر اولیا می خواند از رجز حفص ضعیف تر شده باشد. برای همین آن بخش چند روز طول کشید. خروجی فیلمی که با این وسواس ها ساخته می شود، فرق می کند تا اینکه من بروم یک فیلم تاریخی بازی کن. هر فیلمی همانقدر که برایش زحمت می کشی می ماند. من خودم از زحمتی که برای «رستاخیز» کشیدم خیلی راضی ام. آقای درویش با احدی تعارف ندارد.
خیلی از کسانی که ما باورمان نمی شد صدایشان دوبله شد. برای من این اتفاق نیفتاد. من آن فیلم و بازی خودم را هم دوست دارم.
خیلی شنیده ایم که کسی اگر بازیگر تلویزیون باشد، سینمایی ها دور او را خط می کشند.
متاسفانه این اتفاق هست و برای من هم به نحوی افتاد. بالاخره با خودم که تعارف ندارم. اشتباه های من در سینما نسبت به تلویزیون خیلی بیشتر بود. بی تعارف بگویم در تلویزیون اگر برگردم، «مرد نقره ای» را شاید بازی نکنم. «وفا» را با جان و دل می پذیرم و همچنین «صاحبدلان» در «ساعت شنی» 30 سکانس داشتم ولی عاشق آن هستم. بگذریم که همه نقشم درآمد.
عاشق «مسیر انحرافی» هستم. نمی توانم بگویم سر رقابت با شبکه های دیرگ چه خیانتی کردند. آن کار را مثله کردند و وقتی در آی فیلم پخش شد، تازه همه دیدند. یکی از بهترین کارهایی بود که ما داشیتم. در تلویزیون یک سال مثلا می گویند مثلث عشقی ممنوع است. بعد می بینی یک سریال همزمان جایی دیگر پخش می شود و ذوزنقه عشقی است. چه خبر است؟ اشتباه من در سینما بیشتر بود. در فیلم هایی بازی کردم که اشتباه درآمد و اشتباه از خود من بود. من آقای ابوالفضل پورعرب را خیلی دوست دارم. می گفت پوریا تو خیلی ماخوذ به حیایی. هیچ وقت در رودربایستی کار قبول نکن.
به شرفم قسم 50 درصد کارهایی که من بازی کردم، بهخاطر اصرار طرف مقابل بود. بعضی ها را هم واسطه می کنند و وقتی تو می بازی، می بینی دورت خالی شد. من این بالا سرم آمد. البته موفقیت در بازیگری را مثل یک پازل می دانم. بخشی از آن بخت و اقبال است و بخشی هم ارتباط. یکجا هم می بینی همه را با هم داری اما آن درک را نداری که شانست رو بقاپی... جایگاه بیشتر بچه هایی که در «درباره الی» بودند (جز یکی دو نفر) قبل و بعد از آن فیلم را با هم بررسی کنیم. درباره شایستگی اصلا بحث نمی کنیم.
از جایگاهی که دارم راضی ام به اندازه بهایی که برایش دادم. امیدوارم همه به آن چیزی که دوست دارند برسند و دست از سر همدیگر بردارند. من خودم خیلی فوتبالی بودم. قبل از اینکه با بچه های فوتبال آشنا بشوم، فکر می کردم اینها که الزاما پیراهن یک تیم را می پوشند، اگر برای همسر ندهند، با هم بد هم نیستند. بعضی موقع ها می بینی حتی در یک پست هم نیستند ولی همچنان خوب یکدیگر را نمی خواهند. در سینما هم همین است. یکسری مسائل را باید از خودمان شروع کنیم.
چه شد که در «کیمیا» اینقدر خوب دیده شدید؟
بهترین همکارهای دنیا را در «کیمیا» داشتم و هنوز که هنوز است دلم برای آن تنگ می شود. خیلی گروهمان خوب بود. دروغ نمی گویم و معنی ریاضت کشیدن را نمی فهمم نمی دانم اسمش چیست اما کسی سرصحنه گوشی همراه دست من نمی بیند. کلا شوخ هستم و باید یخم باز شود. احترام می گذارم به همکارانم و اسمش را اصول، نه ریاضت می ذارم. من اصول دارم برای خودم. به همه به یک اندازه احترام می گذارم. کسی معطل من نمی ماند. سوار بر فیلمنامه می آیم! آدمی نیستم که باعث آزار کسی بشوم.
در این میان، گریزی هم به فیلم های طنز زدید.
به طور کلی کار کمدی سلیقه ام نیست اما چند کار کردم که موفق بود؛ از جمله «هرچی خدا بخواد» و «چراغ قرمز». راستش را بگویم من هوادار گروه «پایتخت» و عاشق بازی محسن تنابنده ام. خیلی بامزه اند. من هر کار کمدی بازی می کنم، تهیه کننده، دو روز دیگر من را می خواهد. من نیشم فوق العاده شل است و آنقدر سر صحنه می خندم حتی به چیزهایی که خنده دار نیست. چون من جوک بی مزه هم تعریف کنند، غش می کنم.
یک بار یک تهیه کننده، من را کناری کشید و گفت پسرم، این چیزی که ما به خاطر خنده تو داریم هی عوض می کنیم، اسمش نگاتیو است و کلی هم قیمت دارد. کمی رعایت کن. اما دست خدم نبود. یادم هست یک بار آرش معیریان در رابطه با فیلمی که با او کار کرده بودم با من تماس گرفت و گفت ما دو تا پلان سالم از تو نداریم به خاطر اینکه تو دائما در حال خندیدن بودی.
سریال مورد علاقه شما چیست؟
سریال مورد علاقه ام «بازی تاج و تخت» است. یادم هست شبی ساعت 2 چون از شبکه HBO پخش می شد، زنگمی زدم خانه دوستانم که آن قسمت را برای من ضبط کنند. «برکینگ بد» را شروع کردم و تا اواسط دیدم. سلیقه است دیگر، هنوز تمامش نکرده ام.
نقشی هست که دوست داشتید آن را بازی کنید؟
نقش پورعرب در «نرگس» بی نظیر بود. نامزد ترانه را در «درباره الی» صابر ابر بازی می کرد. خیلی خوب بود و دوست داشتم. کار با اصغر فرهادی را همه دوست دارند.
بازیگر مورد علاقه شما در سینمای ایران کیست؟
مهدی پاکدل را خیلی دوست دارم و تئاترهایش را می پسندم. محسن تنابنده و امیر آقایی را هم دوست دارم. بیشتر همبازی هایم خوب بودند.
حضورتان در شبکه مجازی چگونه است و بیشترین کامنت هایی که دریافت می کنید، چست؟
به کامنت های فضای مجازی دلخوش نیستم. من وبلاگی داشتم که در آن با مخاطبانم در تماس بودم. دو سه سال در کنکور صددرصد آمار قبولی داشتیم. یعنی تمام بچه های ما در دانشگاه قبول می شدند.
در کنار کدام بازیگران احساس راحت تری می کنید؟
رضا کیانیان در «کیمیا» فوق العاده بود. همین طور خانم ها عاطفه رضوی و آزیتا حاجیان و آقای حسن پورشیرازی. من در کل این سینما با دو نفر مشکل دارم در این حد که اگر آنها در یک کار باشند، من نمی روم. البته آنها بی معرفتی کردند و بی خبر به جای من در پروژه ای قرارداد بستند که با من بسته شده بود. من اخلاقم این است؛ یوسف تیموری، کامبیز دیرباز، پژمان بازغی و خیلی ها می دانند.
تیموری سر کار «هرچی خدا بخواد» قرارداد داشت. به هردلیل هر وقت وعده می کردند نمی رسید برود. زنگ زدم که می خواهم بروم جای تو و به یک شرط می روم؛ اینکه در تلفن، مقابل همه بگویی از تو اجازه گرفتم. «رستاخیز» را قرار بود کامبیز بازی کند، به هر دلیل نشد و من جایش رفتم. ما خودمان باید به هم احترام بگذریم.
حقتان را از سینما گرفته اید؟
کم لطفی هایی شده است. نه می گویم خیلی باسوادم، نه بی سواد. ولی اندازه خودم فیلم می بینم و برای این حرفه وقت می گذارم. به خودنمایی کمتر قائلم. جایگاهم همین بوده و همین هم محصول تمام انتخاب ها، اشتباه ها، تلاش ها و کارهای نکرده است.
چقدر فیلم می بینید؟ چقدر کتاب می خوانید؟ رابطه شما با سینمای جهان چطور است؟
درباره کتاب که من بیشتر مطالعه ام، مطالب کاربردی است. زمانی ندارم برای مطالعه و مجبورم مرتبط با رشته درسی ام کتاب بخوانم. کتاب های روانشناسی را هم چون علاقه درام می خوانم ولی اینکه فلان رمان را می توانم راحت بنشینم و بخوانم، صادقانه بگویم فرصت نمی کنم اما درباره فیلم اصولا فیلم بازم و فیلم دوست دارم. بی تعارف بگویم یکسری مسائل را نمی فهمم و اصراری هم ندارم بفهمم. بعضی بچه ها گفتند «کیم کی دوک» خیلی باحال است. من که نفهمیدم. زور که نیست. حال نمی کنم. یا این فیلمساز ترک بود (نوری بیلگه جیلان) خیلی زورکی فیلم هایش را دیدم؛ یک لانگ شات چهارنفری بود که مدام می گفتم الان می رود نمای بسته. نرفت که نرفت. راستش نمی فهمم.
در مورد فعالیت های خیرخواهانه و ایفای نقش به عنوان سفیر مبارزه با دخانیات در خیریه روشنای امید بگویید.
ببینید حضور برخی در این عرصه تنها خودنمایی است اما این دلیل نمی شود اگر از یک ابزاری بعضی مواقع بد استفاده می شود به حسن آن نگاه نکنی. من با این نیت می روم که حضورم باعث خوشحالی یک نفر بشود شاید یک نفر به خاطرم کمی بیشتر به نیازمندان کمک کند. حضور من در خیریه روشنای امید به عنوان سفیر مبارزه با دخانیات مسئولیت و احساس دین من را به این موضوع بیشتر کرد.
ماه رمضان در مهمانی افطار ییس جمهور گویا با ایشان گفت و گوی کوتاهی داشتید؟
شنیده بودم برخلاف روسای قبل آقای روحانی خیلی علاقه ای برای تماشای فیلم ندراند اما برای خوردم هم شگفت انگیز بود که دکتر روحانی گفتند شب ها سریال برادر و نقش منفی من در این سریال را دنبال می کنند.
جایی گفته بودید هرگز در سینما در هیچ نقشی سیگار نمی کشید.
در اینکه دوست دارم به نوعی مخالفتم را با سیگار اعلام کنم، شکی نیست. گفته ام دوست ندارم در سینما سیگار بکشم چون دوست ندارم باعث ترویج آن شوم. من اگر نقش قاتل بازی کنم، یعنی دارم قتل را ترویج می کنم؟ نه قطعا این نیست. دیدی کسی با خودش عهدهای عجیب و غریب می بندد که شاید فقط برای خودش محترم باشد؟ من سال ها می دیدم و غبطه می خوردم که بهترین بازی های همکارانم دیده نشده اما هر موقع نقش عملی بازی می کنند، جایزه می گیرند. ظاهرا یک جیز بامزه شده است. قبول دارم حرفی که دارم می زنم به عنوان بازیگر غیر حرفه ای است. مخالفت با سیگار زکات کاری است که می کنم. می خواهم یک چیزی از من یادگار بماند.
اگر اصغر فرهادی بگوید در فیلم من باید در نقشی بازی کنی که سیگارکشیدن هم لازمه آن است، آیا قبول می کنید؟
صادقانه بگویم باید در شرایط قرار بگیرم تا ببینم چه تصمیمی می گیرم. شکستن این قولی که به خودم داده ام، سخت است؛ یک چیز دلی است. البته شده قنش هایی را به خاطر سیگار کشیدن از دست داده باشم. اگر یادت باشد در سینمای کلاسیک، کلارک گیبل و همفری بوگارت با سیگار، پزهای خوشگل می گرفتند. یادم هست بچه بودم داشتم فیلم «راکی» را می دیدم که داشت با یک دخترک می آمد. با یک دوبله خیلی خیلی خوشگل می گفت ببین اگر سیگاری بکشی، بهت می گویند بدکاره. بعدها فهمیدم بابت این جمله به او جایزه داده اند.
بالاخره عاشق سینما هستید یا خیر؟
عاشق سینما نیستم اما خیلی از آن لذت می برم. صادقانه نیستم. بیشترین لذتی که در زندگی ام می برم از سینماست.
و اما پاسخ های کوتاه
• حسین لطیفی: باعث حضور من در سینما شد. هر قراردادی که می بندم به یاد او هستم.
• امین تارخ: خیلی دوستش دارم و تا آخر عمر قدردانش هستم. هرجا بود، به نظر من تندیس ایشان را ساخته بودند.
• علی دایی: برای اظهارنظر حساب و کتاب ریاضی ندارد. ما بسیار خوشبختیم در زمانه ای زندگی می کنیم که می توانیم با او هم صحبت شویم.
• مهدی پاکدل: خوش قلب ترین و بدون عقده ترین دوست و بازیگر. بازی های تئاتری خیلی درخشان دارد.
• علی کریمی: پسر بسیار خوب، کله شق و دوست داشتنی.
• ناصر حجازی: یک روز استقلال با دالیان بازی داشت و من بچه بودم. برای دیدن مرحوم حجازی رفتم در هتلی که تیم اردو زده بود. در لابی هتل از خانمی پرسیدم ببخشید آقای حجازی کجاست؟ گفت برو هر جا بوی ادکل خوب آمد، همان جا نشسته است. سال ها بعد یک روز به ملاقات آقای حجازی رفتم و او را در شرایطی دیدم که نه خودش می توانست عطر بزند، نه کسی که به دیدنش می رفت.
• الهام حمیدی: شریف و نجیب.
• ترامپ: من اصلا سیاست نمی فهمم اما هر کجای دنیا می روی، در هر فرودگاهی که آمریکایی ها و انگلیسی می آیند، همه از آنها بدشان می آید. از این نظر، انتخاب ترامپ چندان هم بد نبود. خودشیفتگی ویژه ای دارند بیشتر انگلیسی ها و آمریکایی ها و این عرب های حاشیه خلیج فارس هم چون چند سالی دارند به اینها سرویس می دهند، گرفتار این توهم خودشیفتگی خودباحال بینی شده اند.