من و ارحام صدر یک روح بودیم در دو بدن - اخبار ستاره ها ، اخبار چهره ها ، سلبریتی ها - ارحام صدر انیشتن پنج تن شوخی
مجله زندگی ایده آل: اصفهان نهتنها به صنعتگران و جاذبههای گردشگریاش معروف است بلکه ستارههای فراموشنشدنی بسیاری را هم به جامعه هنری معرفی کرده است. زوج نصرتا... وحدت و زندهیاد ارحام صدر ر فراموشنشدنیترین این هنرمندان در عرصه بازیگری کمدی بودند؛ تا جایی که هر زمان هنرمندی با لهجه اصفهانی در سالهای پس از حضور آنها وارد عرصه تصویر شده، به نوعی شیرنی خاطرات آنها را یدک میکشد و متهم به الگوبرداری از آنها شده است. وحدت ، تنها باقیمانده از آن زوج که سال 1304 در اصفهان متولد شده و یکی از پایهگذاران تئاتر اصفهان است، خاطراتش از سینما را با ما و شما تقسیم کرده است.
ارحام صدر انیشتن پنج تن شوخی
نوشتن برای جبران بیکاری این سالها
این سالها دیگر برای من نه دوربین فیلمبرداریای هست که مقابلش قرار بگیرم، نه صحنه تئاتری که روی آن اجرا کنم؛ درنتیجه مجبورم در خانه بنشینم. وقتی در خانه نشستهام نمیتوانم بیکار باشم؛ پس کاری را انجام میدهم که میتوانم و آن هم نوشتن است؛ نوشتن داستانهایی به صورت تئاتر یا سناریو. اخیرا هم داستانی را به صورت نمایش نوشتهام، الهام گرفته از آن شعر معروف که «دو نفر دزد، زری دزدیدند سر تقسیم به هم جنگیدند، آن دو بودند چو گرم زد و خورد، دزد سوم زرشان را زد و برد.» چون بازنشسته هستم فعلا کارم شده نشستن در خانه در کنار خانواده و بازی کردن با نوهها. جلوی دوربین بازی نمیکنم ولی با نوهها بازی میکنم که واقعا هم لذتبخش است.
گریه دلتنگی
برای سینما و کار هنر دلم تنگ شده؛ خیلی هم تنگ شده و همیشه این دلتنگی را دارم. فیلمهای گذشته را که میبینم؛ چه فیلمهای خودم چه فیلمهای دیگر دوستان، متاثر میشوم و اشکم سرازیر میشود که چرا ما دیگر قادر نیستیم به روی صحنه تئاتر برویم یا بازی کنیم و واقعا هم دیگر توانش وجود ندارد. یکی از دوستان که مرتبط به وزارت ارشاد بودند صحبت کرده بود که تئاتر را شروع کنم و به روی صحنه تئاتر بروم. گفتم خیلی دلم میخواهد و آرزویم این است که به روی صحنه تئاتر بیایم ولی متاسفانه دیگر توانش وجود ندارد.
اصفهانی خسیس یا هنرمندی چندمنظوره
وقتی فیلمهایم را میبینم برای تکتکشان، متاثر میشوم. تازه متوجه میشوم که آن زمان من چه کارهایی انجام میدادم. خودم داستان را مینوشتم، سناریو را تنظیم میکردم، سکانسبندی میکردم، کارگردانی، بازی و دوبلور خودم بودم. . . حالا نکته جالب این بود که یکی از روزنامهها نقدی از من نوشته بود که چون وحدت اصفهانی است و دوست ندارد پول خرج کند، همه کارها را خودش انجام میدهد تا پولی به کسی پرداخت نکند.
تئاتر گاهی، سینما هرگز
در این سالها دو مرتبه به تئاتر شهر رفتم. تئاتری بود از دوست خوبم آقای اکبر عبدی . من میان جمعیت نشسته بودم و ایشان متوجه من شدند و همان بالا روی صحنه با من سلام و احوالپرسی کردند و شروع کردند در مورد من صحبت کردن. سینما نمیروم و بیشتر در منزل فیلم تماشا میکنم. بهتازگی فیلمی از بیک ایمانوردی و میری دیدم و واقعا ناراحت شدم که چرا این دو عزیز دیگر در بین ما نیستند.
ورود همزمان با مرحوم ارحام صدر
من و ارحام صدر 62 سال پیش با هم در یک روز قدم به صحنه تئاتر گذاشتیم. در اصفهان نه تئاتری بود، نه محلی برای کارهای هنری. فقط در جلفای اصفهان محلی بود که هر هفته ارامنه آنجا تئاتر و کنسرت برگزار میکردند. آن زمان هم مثل امروز لیموزین و ماشینهای لوکس وجود نداشت و من و ارحام صدر هر هفته سوار بر دوچرخه راهی جلفا میشدیم؛ سیوسه پل را رد میکردیم تا به جلفا برسیم؛ هم از کنسرت بهرهمند میشدیم هم از تئاتر.
تارزان در بیشههای زایندهرود
هیچوقت از یاد نمیبرم، آن زمان در حاشیه زایندهرود بیشههای بزرگی قرار داشت که الان متاسفانه نه از زایندهرود چیزی باقیمانده و نه از آن بیشهها. . . به همراه ارحام صدر به آن بیشهها میرفتیم و تئاتر تمرین میکردیم. آن زمان هم مینوشتم؛ از تئاترهایی که هر هفته میدیدیم داستانی مینوشتم و با ارحام در آن بیشهها اجرایش میکردیم. به یاد دارم نقش تارزان را بازی میکردم و به خاطر اینکه آن زمان بدنم تنومند بود مانند تارزان از درختها بالا میرفتم و به روی شانه ارحام میپریدم.
پیشپردهخوانی با طعم طنز
وقتی تئاتری به اسم تئاتر سپاهان در اصفهان راهاندازی شد، سریع به آن تئاتر رفتیم و هفتهای سه شب یعنی از چهارشنبه تا جمعه آنجا اجرا داشتیم. بین تئاترها هم پیشپردهخوانی داشتیم. مثل مرحوم مجید محسنی که در لالهزار پیش پردهخوانی میکردند، ما هم در اصفهان این کار را میکردیم. من و ارحام به صورت مشترک پیش پردهخوانی میکردیم و اکثر آنها هم به صورت طنز بود.
تئاتر سپاهان با 350 هزار تومان
آن زمان مرحوم میرزا محمدعلی کازرونی که یکی از ثروتمندان اصفهان بود یکی از تئاترهای ما را که در مدارس اجرا کرده بودیم، دیده بود. خدا ایشان را رحمت کند؛ روزی ما را خواستند و گفتند که من تئاتر شما را هیچوقت فراموش نمیکنم و سعی میکنم برای قدردانی از شما اثری از خودم برای شما به جا بگذارم و تئاتر سپاهان را ساختند. بعدها نیز علی صدر که پسرعموی ارحام بود این تئاتر را از ایشان خریداری کرد. هیچ وقت فراموش نمیکنم اواسط کار ساخت تئاتر بود که ایشان به من و ارحام گفتند که این تئاتر را فقط به خاطر شما و هنر ساختم و امیدوارم همیشه آبروی این تئاتر را حفظ کنید. آن زمان بالغ بر 350 هزار تومان هزینه ساخت تئاتر سپاهان شد.
عامل کوتاهی قد بهمنیار
وقتی علی صدر سینما را فروخت و آمد تهران، تئاتر فردوسی را راهاندازی و همه ما را جمع کرد. کمکم جذب تئاترهای دیگر هم شدیم؛ مثل تئاتر نصر و. . . همایون، مرحوم بهمنیار، علی تابش و. . . خیلی بودیم. خدابیامرز بهمنیار قدش خیلی کوتاه بود و من هم همیشه به شوخی توی سرش میزدم، بعدها هرکسی از او میپرسید تو چرا اینقدر کوتاهقد هستی، جواب میداد: «از بس که وحدت توی سرم زد دیگه همینقدری موندم.»
روز فوت ارحام صدر
من و ارحام صدر همیشه و همیشه با هم دوست بودیم. همه این را میدانستند که من و ارحام یک روح هستیم در دو بدن تا اینکه شش سال پیش مرحوم شد. وقتی خبرش را شنیدم خیلی خیلی ناراحت شدم. برای مراسم تشییع پیکرش به اصفهان رفتم و آنجا با حضور بیسابقه مردم روبهرو شدم. فکر کنم آن روز تمام اصفهان در آن مراسم حضور داشتند. ازدحام جمعیت به حدی بود که ماموران نیروی انتظامی کمک کردند تا از بین جمعیت خارج شوم و از سر پل خواجو به اداره صداوسیما رفتیم. آنجا مرحوم حسن کسایی را هم ملاقات کردم.
همسر و فرزندان من
من 5 تا بچه دارم که هیچکدام وارد این عرصه نشدند. یکی از پسرهایم در مونترال کانادا استاد دانشگاه است. پسر دیگرم در لسآنجلس چاپخانه
بزرگی دارد. دخترهایم نیز هر سه ایران هستند. همسرم بازیگر نبود اما خواهر ایشان سرور رجایی آن زمان، هم در تئاتر و هم در سینما فعالیت داشتند که در حال حاضر در انگلستان زندگی میکنند. ایشان همان زمان چند فیلم هم با خود من داشتند.
همکاری ناتمام با فردین
خدا رحمت کند فردین را، با وزارت فرهنگ اختلافنظرهای بسیاری پیدا کرده بود. نزدش رفتم و به او گفتم که ناراحت نباشد؛ نمایشنامهای نوشته و نقشی دارم که فقط و فقط باید خودت بازی کنی. تصمیم داشتم که تئاتر را خارج از ایران برگزار کنم. فردین استقبال کرد ولی آن زمان مشغلهای داشت که قرار شد بعد از اینکه کارهایش را انجام داد به آمریکا بیاید تا تئاتر را به روی صحنه ببریم. من در آمریکا بودم که متاسفانه سه ماه بعد از گفتوگوی من و فردین خبر فوت او را دادند و واقعا ناراحت شدم.
همایون با استعداد بود
همه دوستان قدیمیام رفتهاند. از دوستان قدیمی فقط همایون و ناصر ملکمطیعی هستند که با آنها در ارتباط هستم. همایون با فیلم من وارد سینما شد. او خیلی با استعداد بود و کار کردن با او را دوست داشتم. او واقعا دوستداشتنی و مهربان است.
جاده سمرقند به سبک ناصرخان
آن زمان اصلا وقت نمیکردیم که به سینما برویم، گاهی حتی فرصت این را نداشتم که فیلمهای خودم را ببینم. حالا شبها فیلمهای قدیمی تماشا میکنم و گاهی شبها فیلمهایی مثلا از ناصر میبینم که اصلا نمیدانم چه زمانی بازی کرده. آن زمان ناصر خیلی فیلم بازی میکرد و حتی یادم میآید تئاتری روی صحنه داشتم به اسم «جاده زرین سمرقند» که اتفاقا ناصر در آن هم اجرا میکرد. روزی به دفتر من آمد و گفت وحدت میخواهم فیلمی بسازم که تو در آن نقش اول باشی. گفتم خوب داستانت چیست؟ گفت داستان دست خودت است، جاده زرین سمرقند، تصمیم هم دارم که خیلی زود فیلم را بسازم. گفتم ناصرجان من اگر بخواهم این نمایشنامه را به سناریوی فیلم تبدیل کنم سه ماه وقت میخواهم. گفت من عجله دارم تا زودتر این فیلم را بسازم. ناصر به اصفهان رفت و آنجا با ارحام صدر فیلم را ساختند. بالاخره به هر حرکتی بود ناصر این نمایشنامه را به فیلم تبدیل کرد.
ترفندی برای استراحت نوروزی
آن زمانها چون نوروز همیشه یک فیلم از من اکران میشد اما من میخواستم استراحت کنم، خیلیها به دلیل اکران فیلم من مراجعه میکردند- از دوستان و آشنایان گرفته تا کسانی که من را دوست داشتند- ولی من راهی پیدا کرده بودم که ایام نوروز را راحت باشم. به این شکل که به در منزل کاغذی نصب میکردم که رویش نوشته بود: «من از صبح روز عید تا بعد از سیزدهبدر روی صحنه تئاتر مشغول کار هستم و نمیتوانم پذیرای شما باشم» در حالی که روی صحنه تئاتر نبودم. به یاد دارم از اول عید تا روز سیزدهبدر، در منزل با بچهها و نوهها بازی میکردم.
آرزوی شادی برای سال جدید
آن نشاط و خوشحالیای که در زمان قدیم بود کم شده ولی با این حال همچنان عید برگزار میشود. خوشبختانه هنوز حال و هوای عید وجود دارد. امیدوارم عید امسال همه مردم ناراحتیها و دشواریهای سال گذشته را در همان سال بگذارند و سال 1394 را با شادی و خنده و دل پاک شروع کنند. امیدوارم این شادی، هم در چهره مردم باشد و هم در جسم مردم.
افتادن من و ارحام روی تماشاچیها
روی صحنه اجرا قسمتی که پردهها باز میشد طاق دایرهمانندی وجود داشت. دو در نیز در طرفین بود که فقط یک نفر میتوانست از آن عبور کند. اولین پیشپردهای را که من و ارحام به صورت مشترک با هم خواندیم هیچوقت از یادم نمیرود، یک پیشپرده کاملا طنز و کمدی بود و در پایان آن ارحام باید به روی شانههای من میپرید، آن هم به این خاطر که من از او تنومندتر بودم و او ریزجثهتر بود و همانطور که ارحام روی دوش من است باید از سالن خارج میشدیم.
اجرا خیلی موفق شد و مردم بسیار استقبال کردند و ما باید از صحنه خارج میشدیم. ما حساب آن طاقی در را نکرده بودیم که ارحام وقتی روی شانههای من است قدش بلند میشود و من که با سرعت در حال خروج از در بودم باعث شد که پیشانی ارحام با شدت به طاقی در بخورد؛ شدت این برخورد به حدی بود که هر دوی ما افتادیم روی سر ارکستر که در انظار مردم و جلوی صحنه بودند. تمام ارکستر را زیر و رو کردیم و این خاطرهای شد برای من و ارحام از اولین اجرای مشترک پیش پردهخوانیمان.
,