سرنوشت بازیگران سریال محبوب خط قرمز+عکس - بیوگرافی بازیگران ، بیوگرافی هنرپیشه ها - فیلم خط قرمز
برترین ها: بهانه ما برای نشستن پای صحبتهای قاسم جعفری، سریالی نوستالژیک و پرسر و صدا بود که در زمان خود سر و صدای زیادی به پا کرد. خط قرمز در زمان پخش در تلویزیون بسیاری از کلیشههای رایج آن روزها را شکست و سریال محبوب همه آنهایی شد که قبل از آن مشکلاتشان را لابهلای مجلهها و صحبتهای کارشناسان تلویزیون دنبال میکردند.
فیلم خط قرمز
خط قرمز حرف نسل سوم بود؛ نسلی که آن دوره فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته و قاسم جعفری درست دست روی نقطهای گذاشته بود که سالها کسی سراغش نرفته بود. گفتوگو با این کارگردان و تهیهکننده که در دورهای پرطرفدارترینها را میساخت پر شد از خاطراتی که در روزهای ساخت خط قرمز اتفاق افتاده بود. او به ما از حس و حال آن روزهایش گفت، از سرنوشت واقعی آدمهای قصهاش و اینکه هر کدام در حال حاضر چه کار میکنند. مصاحبه با کارگردان خط قرمز برای ما پر از خاطره بود و مطمئنیم برای شما که هر سهشنبه پای تلویزیون مینشستید و خط قرمز تماشا میکردید هم قطعا همین حال و هوا را خواهد داشت.
از آپارتمان به جاده
خیلیها فکر میکنند من کارم را از تلویزیون شروع کردم اما من فیلمسازی را از سینما شروع کردم. دو فیلم به نامهای ماه مهربان و قاصدک ساختم که به دلیل عدم اکران فیلمهایم مدتی از سینما دور بودم و پس از دورهای با کارگردانی سریال «راه سوم» که کار پربازیگری بود و استاد مشایخی، فریماه فرجامی، اکبر عبدی ، مهرانه مهینترابی، نگار فروزنده ، امین زندگانی و خیلیهای دیگر در آن بودند جذب تلویزیون شدم و چند سریال ساختم تا سال 80 که چند قصه را برای ساخت مرور کردم. یکی از آن طرحها، طرح جادهای بود که اسم خط قرمز را روی آن گذاشتم. شاید طرح را به 15،10 تهیهکننده سینما پیشنهاد دادم اما هیچ کس آن را نپذیرفت. بعد از چند سال که در تلویزیون سریال ساختم و کمی اعتمادها به من جلب شد، طرح خط قرمز را قبول کردند. شعار «سازمان بهداشت جهانی» آن سال هم «بهداشت روان» بود، چیزی که هنوز در ایران فراموش شده است. همه ما میدانیم باید مسواک بزنیم و به فیزیکمان توجه کنیم، اما به بهداشت و سلامت روان توجهی نمیشد. من با چند مشاور و کارشناس گفتوگو کردم، دیدم قصه خط قرمز زمینه این را دارد که بتواند در بحث بهداشت روان نسل جوان ورود پیدا کرده و آن را در قالب سریال به تصویر کشد. آن موقع شبکه 3 مدیر لایقی داشت به نام آقای جعفر صافی. به کمک ایشان توانستیم هزینه سریال را از وزارت بهداشت بگیریم. خب، سریالهای آن دهه همه موضوعات آپارتمانی داشت، مثل خانه سبز و همسران و... اما قهرمانهای سریال ما جوانها بودند و فضای جادهای. طرح اولیه سریال را من پیشنهاد دادم، خانم شعله شریعتی و آقای علیرضا بذرافشان هم نویسندههای داستان بودند، حاصل کار هم حاصل خوبی بود.
خط قرمز و خط قرمزها
خط قرمز جزو پرطرفدارترین سریالهای تلویزیونی بود، شما به عنوان یک کارگردان فکر میکنید علت این موفقیت چه بود؟
شاید علت اصلی آن عبور از خطوط قرمز تلویزیون بود. دومین دلیل آن هم این بود که حرف دل جوانها و بچههایمان زده شد. جوانها همیشه دنبال یک هوای تازهتر و فضای متفاوتتر هستند. کاراکترهای سریال جوانهایی بودند که میخواستند از آن چارچوبی که جامعه برایشان ساخته بیرون بروند و زندگی جدیدی را تجربه کنند. مسئلهای که ما بزرگترها برای جوانها محدود کردهایم و احساس میکنیم آن چیزی که ما میخواهیم درستترین کار است، اما این نسل نیاز داشته و دارد که ما امکان تجربه به آنها بدهیم. خط قرمز این فضای تجربه را به جوانها نشان داد، تجربه زندگی بیرون از خانواده و اجتماع را به نمایش گذاشت و در طول این مسیر یافتههای جدیدی را برای آنها به تصویر کشید. اگر یادتان باشد پایان قصه پایان تلخی بود. هیچ کدام از قهرمانهای داستان سرنوشت خوبی پیدا نکردند. به هر حال خطرهای جامعه نمیگذاشت که آنها از شرایط، به خوبی عبور کنند.
در فقر ساختیم اما با انرژی
دستمزد بچههای خط قرمز یک اندازه بود. هر کدام 500 هزار تومان برای 3 ماه تمرین و فیلمبرداری دریافت کردند.این روزها اگر پای تلویزیون بنشینید متوجه میشوید که تعداد کانالها زیاد شده است اما وقتی دقت میکنید متوجه میشوید که برنامه نویی برای مخاطب وجود ندارد. من خودم جزو کسانی بودم که علاقه زیادی به تلویزیون داشتم، اما در حال حاضر شاید 20 روز یک بار هم تلویزیون را روشن نکنم.
احساس میکنم چیز قابل توجهی از جعبه جادویی پخش نمیشود که آدم را درگیر کند. آن زمان ما انگیزه داشتیم که کار نو انجام دهیم. بحث ماهواره جدی نشده بود و بیننده ایرانی درگیر برنامههای تلویزیون خودمان بود. مدیران تلویزیون هم بیشتر اهل ریسک بودند. همین روندی که این روزها برای پخش سریالها سپری میشود باعث کهنه شدن کارها میشد. به هر حال در عصر ارتباطات و دنیای امروز شرایط به سرعت تغییر میکند و روزبهروز بحث رسانهها روبه رشد است. وقتی کاری 2 سال بعد از ساخت پخش میشود طبیعی است که طرح اولیه آن کهنه میشود و جذابیتش را از دست میدهد. به خاطر دارم کل آن سریال را ما با رقمی کمتر از 80 میلیون تومان ساختیم، یعنی در فقر کامل اما با انرژی کامل بچهها.کل بچههای گروه و بازیگران کمتر از 20 نفر بودند، اما همه بچهها انگیزه زیادی داشتند برای اینکه کار جدیدی ارائه دهند.
حقیقت دوست خود من بود
شخصیتی که در داستان خیلی گل کرد شخصیت ناصر بود با بازی شهرام حقیقتدوست. واقعیت این است که از ابتدا در متن اولیه داستان کاراکتر ناصر وجود نداشت. من یک فیلمنامه مشترک با آقای سعید مطلبی داشتم. یک شب منزل ایشان مهمان بودم. در مقام مشورت قصه را برای آقای مطلبی تعریف کردم که به من گفتند: تو این جنس از کاراکترها را میشناسی ولی خود تو کدام یک از این کاراکترهایی؟من فکر کردم و دیدم شخصیت هیچ کدام از نقشها به من نزدیک نیست. خب، اسم من قاسم است و بچه سرآسیاب دولاب بودم و همه نقشها اسمشان رامین و نیما و... بود که از فضایی که من در آن زندگی میکردم دور بود. آقای مطلبی مثال خوبی زد، به من گفت اگر داستان بینوایان ژاور نداشت ژان والژان معنی پیدا نمیکرد. تو باید شخصیتی در قصهات وجود داشته باشد که دوستش داشته باشی و شخصی هم باشد که بتواند موتور قصه را به حرکت بیندازد. این شد که در ذهن خودم کاراکتر ناصر را خلق کردم که میتوانست به من واقعی نزدیک باشد و من ارتباط عاطفی و احساسی نزدیکی با او داشته باشم.
کاراکتری که مثل خودم بچه جنوب شهر بود و از جنس بقیه بچههای سریال نبود. بچههایی که با هم همسفر شدند (سروش گودرزی، شهرام حقیقتدوست، پویا امینی، علی منصوری و ایمان اشراقی) هر کدام را نماینده یک طبقه از جامعه قرار دادیم و با حضور شهرام حقیقتدوست داستان تکمیل شد.من راجع به تمام شخصیتها تحقیق کرده بودم. هنوز هم اگر در جامعه دقت کنید متوجه میشوید که جنس شخصیتی همه این بچهها وجود دارد.
شهرام جانشین حامدشد
تعدادی از بازیگران قبل از خط قرمز تجربه جدی بازیگری نداشتند یا پیش از آن در کارهای خودم حضور داشتند، من قبل از خط قرمز سریالی ساخته بودم به اسم «همسفر» که تعداد زیادی چهره جدید در آن کار حضور داشتند یا برای اولینبار آنجا دیده شدند از جمله شهرام حقیقتدوست، شهاب حسینی، کامبیز دیرباز، حامد بهداد، ایمان اشراقی، اشکان خطیبی، پرستو صالحی، بهنوش بختیاری، سولماز غنی، شبنم طلوعی و خیلیهای دیگر که حضور ذهن ندارم. آن موقع بازیگرهای سریالهای تلویزیونی تکراری شده بودند. حس کردم بیننده نیاز به دیدن آدمهای جدید دارد، این شد که چند ماه میرفتم تئاتر شهر و کلاسهای مختلف بازیگری و شاید بالای 80-70 استعداد خوب پیدا کردم. یادم میآید چند سال بعد که با امیر جعفری در سریالی که به تهیهکنندگی من ساخته میشد برای آخرین بار حرف میزدم در خاطراتش گفت من هم جزو آن کسانی بودم که تو از من عکس گرفتی و فقط به دلیل قد بلندم مرا برای بازی در خط قرمز انتخاب نکردی. کسانی را که من برای بازیگری انتخاب میکردم خیلی خوشتصویر نبودند ولی ترکیبشان در کنار هم ترکیب خوبی بود. آن زمان بیشتر دنبال این بودم که یکسری نیروی تازهنفس معرفی کنم. هرکدام از بچههایی که مسیرشان را درست انتخاب کردند، توانستند تبدیل به ستارههای تلویزیون و سینما شوند. بد نیست بدانید نقشی که شهرام حقیقتدوست بازی کرد از ابتدا نقش حامد بهداد بود چون هر دویشان در سریال قبلی من «همسفر» بازی کرده بودند اما به خاطر نوع چهره و ترکیب با بقیه بازیگران در دقیقه 90 حامد را کنار گذاشتیم و شهرام را جایگزین کردیم، به این دلیل که احساس کردیم حقیقتدوست به کاراکتر ناصر نزدیکتر است. آن موقع انگیزه زیادی داشتم برای اینکه چهرههای جدیدی که درس بازیگری خوانده یا دارای تحصیلات بودند را به کار بگیرم. هیچ وقت مثل بعضی از همکاران که بازیگرها را به دلیل بر و رویشان یا سرمایه و پولی که دارند در فیلم میگذارند به کسی نقش ندادم.
دیگر جواب تلفن من را هم نمیدادند!
از آن بچهها کسی ستاره نشد، در عوض حامد بهداد یکی از مشهورترینها و بهترینهاست.
به نظر من هر کدام از بازیگرهای خط قرمز میتوانستند بعد از آن سریال تبدیل به یک ستاره سینمایی شوند؛ ستارههایی که ماندگار باشند، اینکه این اتفاق برایشان پیش نیامد شاید به دلیل درگیری خودشان با مسائل حاشیهای بود. خب، آن زمان یکدفعه عکسشان روی جلد مجلات و روزنامهها رفت، طوری که دیگر حتی جواب تلفن خود من را هم نمیدادند. این معروفیت در سطح جامعه باعث شد بچهها از یک گمنامی به شهرتی برسند و آن شهرت باعث شد آنها از مسیر واقعیشان دور شوند و این گم کردن مسیر به آنها لطمه زد. در واقع اگر این بچهها قدمهای بعدیشان را با دقت و تامل بیشتر برمیداشتند، میتوانستند در این فقدان بیبازیگری جزو بهترینها باشند، اما متاسفانه فضای تلویزیون و سینمای ما این است که اگر فردی اشتباهی مرتکب شود خیلی زود حذف یا فراموش میشود.
گودرزی میگفت نیازی به یادگیری نیست!
آقای بیضایی فیلمی دارند به اسم «باشو غریبه کوچک»، من همیشه فکر میکردم عدنان بازیگر آن کار بسیار بچه بااستعدادی باشد اما چون مسیر درست را انتخاب نکرد و کسی او را راهنمایی و هدایت نکرد نتوانست بازیگری را دنبال کند. فکر میکنم برای بچههای خط قرمز هم همین اتفاق افتاد. احساس میکنم اگر هدفشان را دنبال میکردند اتفاقات خوبی را در پیش داشتند. یادم میآید بارها از سروش گودرزی که پس از آن در سریال مسافری از هند هم با او کار کردم، خواستم برود دنبال یادگیری دانش بازیگری، چون سروش به دلیل تیپش برای بازی انتخاب شده بود. او جواب میداد الان یک ملت برای من سر و دست میشکنند. دیگر مرحله یادگیری را گذراندهام پس چرا باید دوباره در کلاس درس حاضر شوم؟! برایش مثال میزدم که آقای انتظامی بعد از فیلم «گاو» در کلاس سمندریان حاضر میشد.
شهرام زیادی عجله داشت
شهرام حقیقتدوست بلافاصله بعد از «خطقرمز» در سریال «شب آفتابی» من بازی کرد و در فیلم سینمایی «عطش» یک کار نیمهتمام من نیز در کنار رادان و عربنیا بازی کرد. یادم میآید آن زمان آنقدر برای مشهور شدن عجله داشت که یکدفعه همزمان با کار عطش برای«غوغا» هم قرارداد بست. این شهرت باعث شد که یکدفعه عنان کار از دستش خارج شود. در حالی که شهرام به نظرم جزو استعدادهای بینظیر بازیگری است که هنوز از تواناییهایش استفاده نشده و نسبت به خیلی از همدورهایهایش سواد و شعور بالایی در بازیگری دارد و امیدوارم هر دوره بتواند به جایگاه واقعیاش برسد.احساسم این است اگر بچههای خط قرمز میتوانستند درست انتخاب کنند حتما پیشرفت بیشتری میکردند.
شهرام عبدلی خوب ادامه داد
شهرام عبدلی: در بین این بچهها کسانی مثل شهرام عبدلی هم بودند که در اولین بازیاش خیلی خوب پیشرفت کرد و در حال حاضر هم در تئاتر کار میکند، در سینما و تلویزیون هم اندازه خودش را رعایت کرده و نسبتا موفق هم شده است.
سروش گودرزی
اما بعضی از این بچهها مثل سروش گودرزی 5 سال است که در هیچ کار جدی سینما و تلویزیون حضور نداشته، چون از امکاناتی که در اختیارش قرار گرفت، استفاده نکرد. منظورم این است که حرفهای و با اصول اخلاقی صحیح رفتار نکرد و همین باعث شد کمکم حذف و فراموش شود.
علی منصوری
بعضی از خط قرمزیها مثل «علی منصوری» هم دغدغه بازیگری نداشتند وچون دوست اشکان خطیبی بود و به جهت ظاهری مناسب آن نقش بود او را انتخاب کردیم. در حال حاضر هم آهنگساز خوبی است شنیدم کارهای بنیامین را آهنگسازی میکند.
شاید هم من کوتاهی کردم
ایمان اشراقی: پزشکی را دنبال کرد. شاید کوتاهی من هم باعث شد آنها به خوبی پیشرفت نکنند. باید کمی بیشتر با آنها کلنجار میرفتم و کمی سختگیرانهتر با آنها برخورد میکردم تا سرنوشتها و جایگاههای بهتری به دست میآوردند. میدانم که مهسا کرامتی مشغول بازی و انتخاب بازیگران است. او هم در خط قرمز خوب دیده شد.
ساناز کیهان هم متاسفانه سال گذشته در تصادفی به رحمت خدا رفت.
در آخر یاد کنم از دستیاران و همکارانم در آن کار که الان در تلویزیون و سینما کارگردانی میکنند و من کارهایشان را دنبال میکنم و در خط قرمز حضور فعالی داشتند. بهمن گودرزی که «ششوبش» را در سینما ساخت و برادران احمد و محمود معظمی که «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» و بسیاری تلهفیلم و چند سریال دیگر را ساختهاند، علیرضا بذرافشان و علیرضا افخمی که در نگارش خط قرمز سنگ تمام گذاشتند، سریال «نابرده رنج» را که بذرافشان ساخت و همین طور بسیاری افراد دیگر...
این عکس ها زمانی عامل مهمی برای فروش نشریات هفتگی محسوب میشد اما زمان گذشت و همه چیز به پایان رسید
زندگی سیار و در به دری بچههایی که به دنبال هوای تازهتر از تهران گریختهاند اما در زندانی بزرگتر گرفتار شدهاند. لحظههای خوشی و ناخوشی که پر از خاطره است و برای من پس از گذشت 11 سال خاطرهانگیزتر...
احساس میکنم جوانیام را در این لحظات و با این بچهها سپری کردم، پر از خاطره و پر از دلتنگی... کاش اینقدر عمر زود نمیگذشت کاش...
همه گروه سازنده سریال از آرتیست و آشپز و راننده تا فیلمبردار (هوشنگ بنایی)، صدابردار (بهروز عابدینی) و... که در مدت 65 روز یک سریال پرلوکیشن و سخت را در 26 قسمت ساختند. رکوردی غیرقابل تکرار! نفر ایستاده در عکس (بهرنگ دزفولیزاده) منشی صحنه فیلم الان عکاس خوبی در سینما شده است.
نیما (علی منصوری) در بیمارستان بستری است و این 4نفر دنبال راهی برای فراری دادن او از بیمارستان و جور کردن پول میزانسن به گونهای طراحی شده که هم تمام رخ دیده شوند تا باعث دلخوری نشود. هر روز این کلکل بین بچهها بود که پلانهایش از آن دیگری کمتر نباشد.
ناصر و رامین دو شخصیت محوری سریال در اوج بلاتکلیفی و فرار- رامین در این صحنه کم آورده و ناصر که حکم ناجی این جمع کوچک را دارد او را دلداری میدهد. میزانسن طوری چیده شده که هر دو رو به دوربین باشند چون همیشه سروش نسبت به شهرام حسادت کودکانهای داشت و من مجبور بودم میزانسنهایی بد هم که هر دو در جلوی کادر باشند تا احیانا به کسی برنخورد! سروش میتوانست در سینما ستاره شود نه بازیگر! او همه شرایط را برای محبوبیت داشت و با مسافری از هند این محبوبیت چند برابر شد اما خودش قدر خودش را ندانست! دلم برای کودکی و بازیگوشی و حرف گوشنکردنهایش تنگ شده است.