گفت و گو با مهدی مهدوی کیا و امیرعلی دانایی - بیوگرافی بازیگران ، بیوگرافی هنرپیشه ها - تیم موردعلاقه امیرعلی دانا
تماشا: در نگاه اول هیچ ربطی به هم ندارند اما کمی که پای حرف زدن و رفتارهایشان بنشینی به دلیل رفاقت گرمشان پی خواهی برد. این روزها شاید همه مان کمی از دست مهدی مهدوی کیا دلخور باشیم، چرا که با تصمیم ناگهانی و عجیبش کاممان را حسابی تلخ کرد، آن هم شب عیدی! اما بالاخره تصمیمی است که گرفته و آنطور که اطرافیانش می گویند آقا مهدی هیچ وقت از حرفش پایین نمی آید!
قرار بود با مهدی مهدوی کیا و امیرعلی دانایی به بهانه حمایت از کودکان دچار حریق روستای مرودشت فارس گفت و گو کنیم که ناگهان خبر خدا حافظ ی آخرین بازمنده طلایی ترین نسل فوتبال ایران روی صفحه اصلی تمام خبرگزاری ها آمد و شوک زده از این اتفاق سر قرار گفت و گویمان رفتیم.
مهدی مهدوی کیا و امیرعلی دانایی در نگاه دوم هم هیچ ربطی به هم ندارند؛ نه از نظر رنگ تیم مورد علاقه شان، نه خلقیات و نه حتی تفکراتشان اما هر چه هست آنقدر همدیگر را دوست دارند که این روزها ها جا می روند و هر کاری می کنند کنار یکدیگرند.
این آخرین گفت و گوی مهدی مهدوی کیا در سال 1391 است؛ روزهایی که ستاره پرافتخار فوتبال ایران برای همیشه خدا حافظ ی کرد و دیگر هیچ زمین سبزی لایق میزبانی پاهای ارزشمندش نخواهد بود.
تیم موردعلاقه امیرعلی دانا
اولین نکته ای که درباره شما به ذهن من می رسد این است که هیچ نقطه مشترکی با یکدیگر ندارید! اما نمی دانم چطوری با هم دوستید؟ آقا مهدی هر چه شما آرام و صبورید، امیرعلی طغیانگر و عجول است!
- مهدی مهدوی کیا: (خنده) نمی دانم ... امیر علی تو طغیانگری؟!
- امیرعلی دانایی: طغیانگر که هستم! دیدن آقا مهدی برای من در 12-11 سالگی اتفاق افتاد. یک دوست قدیمی و مشترک با آقا مهدی دارم به نام «محمد انصاری» که در تیم ملی نوجوانان با هم همبازی بودند. آن زمان عاشق فوتبال بودم و همیشه برای دیدن بازی های محمد و آقامهدی به ورزشگاه می رفتم.
اتفاقا وجه اشتراک من و آقا مهدی این است که هر دوی ما در برهه ای از زمان شاگرد «پرویز ابوطالب» بوده ایم. آن موقع در رده های نوجوانان، جوانان و امید تهران 4-3 تا تیم حضور داشتند که تیم های اصلی به حساب می آمدند؛ مثل بانک ملی که آقا مهدی در تیم جوانان، امید و بزرگسالانش به طور همزمان بازی می کردو جالب اینکه در همه این رده ها هم آقای گل شده بود! نمونه این اتفاق را در تاریخ فوتبال ایران نداریم.
دوست من محمد با وجودی که در تیم کشاورز بازی می کرد و رقیب بانک ملی بودند، همیشه می گفت وقتی در تیم ملی نوجوانان کنار مهدی مهدوی کیا بازی می کنم واقعا لذت می برم.
پرسپولیسی ها همیشه کری می خواندند که بازیکنانشان را به اروپا ترانسفر کرده و باعث پیشرفت فوتبالشان شده اند اما من همیشه می گویم مهدی مهدوی کیا زمانی که به پرسپولیس آمد بهترین بازیکن ایران بود و بازیکن پرسپولیس به حساب نمی آمد.
بازی های آقا مهدی را از زمانی دیده ام که با تیم ملی نوجوانان که آن زمان پرویز ابوطالب سرمربی اش بود به آلمان رفته بودند و مسابقه داشتند. عاشق فوتبال بودم و همیشه دورادور بازی های آقا مهدی را دنبال می کردم. به نظر من مهدی مهدوی کیا از آن دسته فوتبالیست هایی است که اصلا قرمز و آبی ندارد و همه عاشقش هستند. کاریزما، رفتار، استایل، دویدنش و حتی لحظاتی که در زمین عصبانی می شود هم برای همه شیرین است. هر وقت اسم مهدی مهدوی کیا می آید یاد آن شوت 50 متری اش به تیم ملی چین می افتم که بازی را برگرداند؛ هیچ وقت درک نکردم این شوت چه شکلی زده شد!
نمی خواهم جلویش بگویم ولی واقعیت این است که مهدی مهدوی کیا برای همه ما اسطوره است؛ جدا از بحث فوتبال و این حرف ها، مهدوی کیا به خاطر اخلاق، منش و ویژگی های منحصر به فردش با همه فرق می کند. من خودم فوتبال بازی کردم و با فوتبالیست ها بزرگ شده ام، برای همین است که با جرات می گویم مدلش با 99 درصد فوتبالیست های ایران متفاوت است. نمونه اش همین الان که با وجود اتفاقاتی که افتاده همچنان سکوت کرده و آرام است!
من خودم طغیانگرم و می دانم داد و بیداد کردن و عصبانی شدن و همه چیز را روی سر طرف خراب کردن خیلی راحت است ولی حفظ آرامش آن هم در بدترین شرایط ممکن کار هر کسی نیست. فوتبالیست های زیادی داشته ایم که برای ادامه فوتبالشان به کشورهای دیگر رفته اند اما فرق می کند بتوانی 10 سال در بهترین سطح فوتبال آلمان بازی کنی، کاپیتان یکی از بزرگترین تیم های آن کشور شوی و به قدری محبوب شوی که تمام استادیوم به پایت بلندشوند؛ این تفاوت مهدی مهدوی کیاست با خیلی از فوتبالیست ها.
آقا مهدی افتخار همه ما ایرانی هاست. متاسفم که هادی برادر آقا مهدی با بدشانسی مصدومیت روبرو شد و نتوانست بازیش را ادامه بدهد وگرنه او هم برای خودش بزرگ بود. از آنجا که من و هادی همدوره بودیم از 6-5 سال پیش صمیمی تر شدیم و این بابی شد برای آشنایی بیشتر با آقا مهدی تا امروز که رفاقتمان همچنان ادامه دارد.
خب خدا را شکرالان که از فوتبال خدا حافظ ی کرده اید رابطه تان با امیرعلی بیشتر هم می شود و راهتان برای ورود به سینما هموارتر هم می شود!
- مهدی: نه! (خنده) همیشه تصمیم هایی که می گیرم قاطعانه است و هیچ وقت از آن برنمی گردم! ولی قرار است کارهایی درباره زندگی من انجام بدهیم که حالا بعدا بیشتر مشخص می شود. فعلا که نزدیک عید هستیم و کمی دید و بازدیدهایمان را انجام بدهیم و بعد از بیست و خرده ای سال که بازی کردم یک مقدار لذت ببرم تا ببینم بعدش خدا چه می خواهد.
خیلی دوست دارم حال و هوای شما دو نفر را وقت هایی که دربی است بدانم! امیرعلی که استقلالی تیر است و شما هم که قرمز دو آتشه!
- مهدی: (خنده) جالب است که بعد از آن دربی معروف 3-2 که در 10 دقیقه آن هم 10 نفره استقلال را بردیم، امیرعلی به من زنگ زد تبریک گفت! آن بازی من به عنوان یار تعویضی وارد زمین شده بودم و حالا یک مقدار کوچک روی برد تیم تاثیر داشتم، با وجودی که امیرعلی استقلالی است و روی تیمش تعصب زیادی دارد اما چون رفاقت زیادی با هم داریم به من زنگ زد و تبریک هم گفت!
تُن صدایش را یادت هست؟!
- مهدی: (خنده جمع) البته با چند روز تاخیر به من زنگ زد! انگار رویش نمی شده زنگ بزند!
- امیرعلی: پدرم خدابیامرز خیلی عاشق آقا مهدی بود. آن موقع که در قید حیات بود هادی خیلی به خانه ما می آمد و رابطه بسیار خوبی با پدرم داشت اما متاسفانه فرصت نشد آقا مهدی را از نزدیک ببیند. با این وجود خیلی زیاد آقا مهدی را دوست داشت؛ آنقدر که همیشه می گفت نفر اولی که در فوتبال ایران دوست دارم «مهدی مهدوی کیاست» بزرگترین ویژگی مهدی تواضعش است که همیشه از آن تعجب می کنم! جدی می گویم بعضی وقت ها رفتارهایی از او در مقابل اتفاقاتی که بایش می افتد می بینم که واقعا تعجب می کنم! آخر اینقدر آدم خوب می شود؟!
- مهدی: امیرعلی حالا اینقدر از من تعریف نکن! (خنده)
- امیرعلی: نه، واقعیت است! درباره آن دربی بایدبگویم من تحلیل فوتبالی ام خوب است؛ حالا همه می گویند آن برد مدیون ایمون زاید است اما من می گویمآن بازی را مهدی مهدوی کحیا برگرداند. دلیلش هم این است که از لحظه ای کهوارد زمین شد انرژی ای به بازیکنانشداد که کار هیچ کس نبود! حتی یک نفر هم فکرش را نمی کرد آن بازی نتیجه ای جز باخت برای پرسپولیس داشته باشد. می توانم با سند بهت ثابت کنم که آن بازی مدیون انرژی ای بود که مهدی مهدوی کیا به بازیکنان تیمش منتقل کرد، درحالی که بازیکنان استقلال حواسشان به بازی نبود و بیشتر به فکرشیطنت کردن بودند!
نه اینکه مهدی دوستم باشد و جلویش بگویم، هر جا رفتم هم همین حرف را زدم، آن بازی مدیون ایمون زاید نیست چون اگر چوب را می گذاشتی و آن توپ را برایش سانتر می کردی هم می توانست گل بزند، از بس دقیق بود. یک بار خواندم آقا مهدی بعد از آن بازی مصاحبه کرده بود و گفته بود وقتی می خواستم وارد زمین شوم به خودم گفتم باید هر کاری می توانم برای طرفداران تیمم بکنم. واقعا هم همینگونه شد و زمانی که وارد زمین شد با جان و دل برای تیمش جنگید و خب، آن بلا را سر ما آورد! (خنده)
البته به نظرم آقا مهدی وقتی می خواست وارد زمین شود جدا از طرفداران پرسپولیس، نگران همسایه مغازه دار برادرهایش هم بوده که به شدت استقلالی است و با برادرهای ایشان به شدت کری خوانی دارد!
- مهدی: بله، خانواده ما که پرسپولیسی شدید هستند و من هم از زمان بچگی در همین جو زندگی کردم و پرسپولیسی شدم. نمی دانم از چند سالگی عاشق پرسپولیس شدم و همیشه با لرز دربی ها را نگاه میکردم. اتفاقا یک خاطره خیلی بد هم از دربی در سالی دارم که پرسپولیس 2- یک به استقلال باخت. آن بازی پرسپولیس یک – صفر جلو بود اما صمد مرفاوی و عباس سرخاب دو گل برای استقلال زدند و بردند. یادم است همه برادرها داشتیم در خانه فوتبال را نگاه می کردیم و بازی یک – یک مساوی بود که یکدفعه برق ها رفت و تلویزیون قطع شد!
همه در اضطراب این بودند که سرنوشت بازی چه می شود که من یواشکی رفتم انباری و رادیویمان را روشن کردم و همین که داشتم گوش می کردم، پرسپولیس گل دوم را هم خورد! رادیو را خاموش کردم و سراسیمه آمدم بالا. خب همه برادرهایم هم مثل خودم پرسپولیسی بودند و نمی توانستم بگویم چه اتفاقی افتاده است ولی رنگ و رویم بدجوری پریده بود، برای همین برادرهایم فهمیدند اتفاقی افتاده است که این شکلی شده ام!
خلاصه آنقدر برادرهایم به من فشار آوردند که چه شده، با دو دستم زدم توی سرم و گفتم «پرسپولیس گل دوم را هم خورد!» همه در تلاطم این بودندکه برق دوباره بیاید تا ببینند چه اتفاقی افتاده است ولی به محض اینکه دوباره توانستیم تلویزیون را روشن کنیم، دیدیمبازی تمام شده و پرسپولیس باخته است! این یکی از بدترین خاطرات زمان بچگی ام است. ما اینجوری پرسپولیسی بودیم وتعصب شدیدی روی آن داشتیم. برای همین است که هر بار قرار است در دربی بازی کنم، می فهمم مردمی که روی سکوها یا در خانه هایشان نشسته اند چه حالی دارند.
- امیرعلی: نمی دانم خبر داری یا نه؟ آقا مهدی زمانی که قصد داشت از آلمان به ایران برگردد تنها انگیزه اش برای این کار بازی در پرسپولیس بود اما به همان دلایلی که امروز هم برایش پیش آورده اند نگذاشتند به پرسپولیس برگردد و به استیل آذین رفت، پیشنهاد یک قرارداد 5 ساله همراه با بازوبند کاپیتانی از تیم کلن آلمان داشت اما به عشق بازی دوباره در پرسپولیس قید آن را زد! کدام بازیکنی چنین کاری می کند؟! خیلی راحت می توانست هم پول بیشتری بگیرد هم کاپیتان کلن بشود و سال های آخر فوتبالش را همانجا تمام کند اما به خاطر بازی در پرسپولیس به ایران برگشت؛ نمونه مهدوی کیا در فوتبال ایران نادر است.
البته فکرمی کنم الان با اتفاقاتی که افتاده یک مقدار از تصمیمش پشیمان شده باشد!
- مهدی: نه، همیشه دوست داشتم تصمصمات فوتبالی ام تصمیمات درستی باشد؛ زمانی که برای بازی در بوخوم به آلمان رفتم آن هم با یک مبلغ نه چندان زیاد، یک پیشنهاد دو میلیون دلاری برای بازی در لیگ چین داشتم که ردش کردم، آن هم در سن 21 سالگی! الان هم که به ایران برگشتم اصلا پشیمان نیستم. شاید یکی از کسانی که خیلی اصرار داشت فوتبالم را در آلمان تمام کنم برادرم هادی بود که خودش در فوتبال ایران بازی کرده بود و می دانست چه اتفاقاتی در آن می افتد ولی من به خاطر خانواده و پدرم باید برمی گشتم. حالا که دیگر تمام شده و من یک روز شروع کردم و یک روز هم باید تمامش می کردم. مثال معروفی است که می گویند: «ورزشکارها دو بار می میرند، یک بار زمانی که عمر ورزش شان به پایان می رسد و یک بار هم وقتی که از دنیا می روند» ولی برای من اینگونه نیست؛ فکر می کنمایناتفاق برای من یک تولد دوباره است. دیروز هم که با آقای کریم باقری صحبت می کردیم به او گفتم بعد از 21 سال که فوتبال بازی کردم الان احساس بسیار خوبی دارم. خب وقتی به گذشته برمی گردم می بینم هم اتفاقات خیلی خوبی در این مسیر برایم افتاده و هم اتفاقات بد ولی همیشه به آن اتفاقات خوبش فکر می کنم و امیدوارم در سال های آینده به گونه های دیگری در خدمت فوتبال باشم.
یادم است آخرین باری که با هم مصاحبه کردیم گفتی روزی که به این نتیجه برسم که باید از فوتبال بروم، خودم می روم و اجازه نمی دهم بیرونم کنند و آن روز حتما بسیار سخت خواهد بود اما الان که هیچ ناراحتی و سختی کشیدنی در ظاهرات نمی بینم! اصولا ناراحتی را درونت می ریزی؟
- مهدی: معمولا دوست دارم اتفاقاتی که برایم می افتد را با خودم حل کنم، برای همین مدام با خودم کلنجار می روم. خب خراب کردن یکسری چیزها خیلی راحت است؛ داد و بیداد کردن، شوت کردن بطری و از این کارها خیلی راحت است و هر کسی می تواند انجام دهد ولی اگر در اوج عصبانیت و فشار بتوانی خودت را کنترل کنی و آرام باشی، ماندگار می شوی، وگرنه لگد زدن به وسایل و به احترامی کردن به این و آن که کاری ندارد؛ اینها جزو کارهایی است که هر روز داریم می بینیم! الان هم خودم تصمیم گرفتم دیگر بازی نکنم، نه هیچ اتفاق دیگری.
امیرعلی اگر جای آقا مهدی بودی تو هم همینگونه تصمیم میگرفتی و خیلی آرام رد می شدی؟ فرض کن بیست و اندی سال است در یک عرصه تجربه داری و همه مردممملکتت تو را می شناسند و بعد اتفاقاتی شبیه آقا مهدیبرایت می افتد و مجبور می شوی کنار بروی! رفتارت چه شکلی بود؟
- امیرعلی: نه، مطمئنا اینقدر آرام از قضیه نمی گذشتم. اتفاقا صبح داشتم با هادی صحبت می کردم و گفتم همه جور آدمی در زندگی ام دیده ام اما اینجوری اش را دیگر ندیده بودم! فکر کن آدم از آن همه پول در آلمان بگذرد و به خاطر عشقش به ایران برگردد و این اتفاقات برایش بیفتد! مهدی مهدوی کیا با بزرگترین مربیان دنیا کار کرده؛ توماس دال، پاگلزدورف و خیلی های دیگر. در سطح اول فوتبال آلمان بازی کرده، از نظر اخلاقی بی نظیر است و حتی یک نفر هم نه دادش را دیده و نه یک رفتار زشت! وقتی تعویضش کردندبدون هیچ اعتراضی روی نیمکت نشسته و خیلی اتفاقات خوب دیگر. البته هیچ کدام از اتفاقاتی که برای مهدی مهدوی کیا افتاد او را کوچک نمی کند؛ مهدی مهدوی کیا، مهدی مهدوی کیاست، همیشه هم می ماند، برای همه ... تو نمی توانی به مردم دروغ بگویی چون خودشان همه چیز را خوب می فهمند. مهدی را به جایی رساندندن که بیاید بگوی «خدا حافظ ...» البته این تحلیل من است.
دو سه روز پیش صبح یکی دو بار با مهدی تلفنی صحبت کردم وهمه چیز خوب بود اما شب ناگهان خبر خدا حافظ ی اش از فوتبال روی سایت ها رفت و وقتی صبح از خواب بیدار شدم و این خبر را خواندم، واقعا شوکه شده بودم! بغضم گرفت و سریع به هادی زنگ زدم دیدم صدایش درنمی آید! خب هادی عاشقانه مهدی را دوست داردو تا صبح به خاطر این اتفاق گریه کرده بود. نه برای اینکه مهدی خدا حافظ ی کرده چون او که از اول فصل قصد این کار را داشت، هادی به خاطر رفتارهای زشتی که با مهدی کردند اشک ریخته بود. مهدی محبوب است و مردمدوستش دارند، حتی استقلالی ها هم دوستش دارند. مطمئن باش برای مهدی مهدوی کیا یک بازی خدا حافظ ی شایسته برگزار خواهد شد؛ ولی این فتار درستی با اسطوره ای که هم به لحاظ فنی و هم اخلاقی زبانزد خاص و عام است، نیست. مهدی تنها بازیکن این فصل پرسپولیس است که با این تیم قرارداد سفید امضا کرد، در حالی که همه بازیکنان پرسپولیس تمام پولشانه را گرفته اند اما تنها کسی که آمد گفت به خاطر عشق به این پیراهن (که دیگر در این فوتبال وجود ندارد) آمده ام و می خواهم عاشقانه ببموسمش و کنارش بگذارم مهدی مهدوی کیا بود. متاسفام که برخی با دلایلی نامعلوم مانع از این شدند که خدا حافظ ی مهدی از فوتبال در شرایط عادی و نرمال اتفاق نیفتد!
پس آقا مهدی به نقطه جوش رسیدی و تصمیم گرفتی خدا حافظ ی کنی.
- مهدی: نه، حالا امیرعلی یکسری توضیحات داد اما من خودم خیلی دوست ندارم درباره این مسئله صحبت کنم چون همیشه در فوتبال آرامش داشته ام و دوست دارم این آخرش هم با آرامش تمام شود. حتی زمانی که خدا حافظ ی ام را اعلام کردم همان شب برای شام به هتل تیم رفتم، دیروز هم رفتم سر بازی تا حرف و حدیثی پیش نیاید. شاید اگر خیلی ها جای من بودند نه چنین کاری نمی کردند ولی من اگر می گویم پرسپولیس را دوست دارم، این علاقه واقعی است و در هر شرایطی هم باشد آن را دوست دارم. حالا اتفاقاتی افتاد اما همیشه با این عقیده زندگی کرده ام که هر شروعی پایانی دارد. زمانی که پیراهن فرشاد پیوس را گرفتم همانجا به خودم قبولاندم یک روز هم نوبت خودم خواهدشد، برای همین مثل بعضی ها آنقدر در این فوتبال دست و پا نزدم که مثلا قدرتنمایی کنم یا از موقعیتی که دارم سوء استفاده کنم و این چیزها. تمام بزرگان فوتبال دنیا هم یک روز رفتند؛ پله، مارادونا، بکن باوئر و خیلی های دیگر. در ایران هم همینطور؛ علی پروین، علی دایی، فرشاد پیوس، همایون بهزادی و ... روزی که فرشاد پیوس پیراهنش را به من داد 36-35 ساله بود و همان روز به خودم گفتم یک روز هم نوبت خودم خواهد شد. الان هم می گویمهمانطورکه خیلی راحت آمدم، خیلی راحت هم رفتم، درست است از بچگی با فوتبال بزرگ شدم اما آنقدر دلبستگی شدیدی به آن نداشتم که برای ماندن در آن بخواهم دست به هر کاری بزنم.
تصور کن بیش از 20 سال هر روز از خواب بیدار شوی، بروی سر تمرین، اردوهای مختلف را ببینی و همواره درگیر هیجانات فوتبال باشی ولی با همه اینها خیلی راحت برخورد کردم چون همیشه دوست داشتم اگر فردا روزی دوستانم را می بینم بدون هیچ دلخوری همدیگر را به آغوش بکشیم نه اینکه از دست هم فرار کنیم و چشم دیدن همدیگر را نداشته باشیم! دوست دارم بعد از فوتبالم هم همین روابط خوب و گرم میانمان برقرار باشد و مشکلی به وجود نیاید.
فکر می کنم آدم ها بیشتر به خاطر این ناراحت باشند که تو آخرین بازمانده از آن نسل طلایی فوتبال ایران بودی و دیگر کسی از ستاره های 98 نمانده است.
- مهدی: الان که به عقب برمی گردم میبینم واقعا خیلی زود گذشت. آخ رسر هم دلیلش را نفهمیدم که چرا مردم تیم ملی آن سال ها را بیشتر از بقیه دوست داشتند، هر موقع هم آدم ها را می بینم همه از آن تیم ملی یاد می کنند و می گویند یک جور دیگر بود. آره من آخرین نفر از آن تیم بودم و آن نسل دیگر تمام شد. فکر می کنمدر زندگی ورزشی ام تا آنجا که توانسته ام تمام سعی ام را کرده ام که باعث خوشحالی مردمم بشوم، البته ما لحظات خیلی بد و باخت های تلخی هم داشته ایم که بارها بابتشان از مردم عذرخواهی کرده ام و الان هم دوباره از آنها معذرت می خواهم. باخت هایی که هم برای خودمان هم برای مردممان خیلی سنگین تمام شد ولی لحظات خوبی هم داشته ام؛ مثلا آن لحظه که داور سوت پایان بازی با استرالیا را زد نمی توانم تصور کنم حال مردم چه شکلی بود.
نمی شود بزرگی آن اتفاق برای ایران را به زبان آورد. من خیلی برای این لحظات خوشحالم یا مثلا آن گلی که به تیم ملی آمریک زدم. بعضی وقت ها که در خلوت خودم آن صحنه را نگاه می کنم، می بینم زمانی که از وسط زمین به سمت دروازه آمریکا می رفتم کل جمعیت استادیوم با من از جایشان بلند می شوند و صحنه هیجان انگیزی برای خودم است. هیچ وقت این لحظات را فراموش نمی کنم؛ آن روز هم که با تو صحبت می کردم گفتم روز خدا حافظ ی ام خیلی سخت خواهد بود اما سعی می کنم با تمام خاطرات خوبی که از فوتبال دارم زندگی کنم.
فکر می کنی کدام یک از اطرافیانت بیشتر از بقیه بابت این تصمیم ناراحت شده باشد؟
- مهدی: بالاخره هر پایانی، شروع راهی دوباره است. وقتی خبر خدا حافظ ی ام در رسانه ها منتشر شد مادرم زنگ زدو چون تصمیمم خیلی ناگهانی بود بابت این اتفاق کمی ناراحت بود. دیدم یک حالت بغض مانندی دارد، من هم جوری با ایشان صحبت کردم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و سریع فضا را عوض کردم و گفتم من که قصدم همین کار بود و قرار بود امسال آخرین سال فوتبالم باشد پس دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد.
یعنی خودت در اوج ناراحتی، دیگران را دلداری هم می دادی؟!
- مهدی: بالاخره مادر است دیگر؛ این همه سال زحمت ما را کشیده، خب ایشان درمورد هادی چیزهایی دیده بود که هنوز هم سر جریان او خیلی ناراحت است ولی در موردمردم باید بگویم تا آنجا که توانسته ام همیشه از مردمم دفاع کرده ام، نمی خواهم بگویم کجا و چگونه ولی هر جا بوده ام از مردم و کشورم دفاع کرده ام؛ افتخارم این است که روزنامه های آلمان همیشه من را با عنوان «یک ایرانی» می شناختند و من هم به عنوان ایرانی یادگاری ای در باشگاه هامبورگ از خودم به جا گذاشته ام که هر کس به این باشگاه برود بداند یک روز یک ایرانی در این تیم بازی کرده است؛ من عنوان مرد سال فوتبال آسیا را که سال 2003 گرفتم همراه یک پیراهنم در موزه باشگاه هامبورگ گذاشته ام تا هر کس از این موزه بازی می کند بداند یک ایرانی در این باشگاه بازی می کرده است.
من همیشه نسبت به مردمم ادای دین کرده ام، هر چند بعضی وقت ها اشتباهات بزرگی هم در زندگی خصوصی ام و هم ورزشی ام داشته ام که خب آن هم غیرقابل اجتناب است چرا که انسان همیشه اشتباه می کند و باید به آن اعتراف کند. همیشه دوست داشتم مردم و هواداران فوتبال از من راضی باشند و رابطه خوبی با هم داشته باشیم.
فکر کنم تنها کسانی که از خدا حافظ ی شما از فوتبال واقعا خوشحال باشند دختر و همسرتان باشند که بالاخره یک نفس راحت می کشند!
- مهدی: (خنده) آره ... ببین زندگی با یک ورزشکار و فوتبالیست حرفه ای واقعا خیلی سخت است. خب ببین ما که هیچ وقت آخر هفته ای نداشته ایم، آلمان که بودیم شنبه و یکشنبه ها همیشه بازی بود، اینجا هم که مدام در حال بازی و تمرین در اردوها بودیم. باشگاه تمام می شد می رفتیم تیم ملی، تیم ملی تمام می شد دوباره باشگاه!
از زمانی هم که دخترم مدرسه اش شروع شد دیگر تعطیلاتمان بهم ریخت؛ یعنی آن زمانی که ما تمرین و مسابقه داریم او تعطیل است و زمانی که ما تعطیلی داریم باید برود مدرسه! فکر می کنم سال آینده، سال بسیار خوبی باشد چون می توانیم از زندگی مان لذت ببریم و کنار هم باشیم.
35 سال داشتم اما 21 ساله بودم!
به نظر می رسد این تصمیم مدتی در سرت بوده که عملی اش کنی؟
- مهدی: بله، من این فصل را شروع کردم که در پایانش فوتبالم را تمام کنم.
بله اما قرار بود انتهای فصل این اتفاق بیفتد نه الان که چند بازی دیگر در لیگ و جام حذفی باقی مانده!
- مهدی: من با 35 سال در تمرینات بدنسازی اول فصل به شدت تمرین کردم و همپای جوانان 22-21 ساله دویدم تا امسال از هر نظر آماده باشم و فوتبالم را کنار بگذارم چون دوست داشتم وقتی فوتبال را کنار بگذجارم که از نظر بدنی شرایط خوبی داشته باشم و بتوانم حداقل دو سال دیگر هم این آمادگی را داشته باشم و بازی کنم.
نیم فصل اول لیگ با توجه به شرایطی که تیم داشت و با وجودی که 5-4 بازی اول کنار تیم نبودم با تمام وجود برای پرسپولیس بازی کردم و بدنم را در 35 سالگی در شرایطی نگه داشتم که بتوانم ادامه بدهم ولی حالا در نیم فصل دوم اتفاقاتی افتاد که از قبل پیش بینی شان نکرده بودم و در نهایت تصمیم گرفتم قبل از شروع سال جدید خدا حافظ ی کنم.
آقا مهدی، امیرعلی برایت سنگ تمام گذاشت، شما هم می توانی اینقدر از او تعریف کنی؟
- مهدی: (خنده) امیرعلی به من لطف دارد، یک مقدار از تعریف هایش هم به خاطر رفاقتی است که با هم داریم وگرنه اینطوری هم که می گوید نیست! من و امیرعلی از قدیم همدیگر را می شناختیم اما دورادور، ما تیم ملی نوجوانان بودیم و امیرعلی هم در فوتبال بود و همدیگر را می شناختیم، تنها ایراد استقلالی بودنش است که آن را هم کاریش نمی شود کرد! (خنده) همیشه می آمد و بازی هایمان را نگاه می کرد. از وقتی با هادی صمیمی تر شد من هم بیشتر با او آشنا شدم و رابطه مان برقرار شد و من خیلی خوشحالم که با امیرعلی آشنا شدم. حالا تو می گویی طغیانگر است ولی ما هیچ وقت طغیانی از او ندیدیم! (خنده) اتفاقا خیلی هم آرام و دوست داشتنی است.
اگر اسم شلوغ کردن هایش را طغیان می گذاری که باید بگویم آدم یک وقت هایی شلوغ هم باید بکند! فکر می کنم در آینده سینمای این مملکت جزو آن بازیگرانی است که حرف ها و کارهای بیشتری از او خواهیم دید. در جریان طول کشیدن ساخت «کلاه پهلوی» هستم و اگر کار دیگری را شروع کرده بود امروز تعداد بیشتری سریال و فیلم در کارنامه اش وجود داشت. وقتی سر «کلاه پهلوی» بود ما هر سال می گفتیم پس چرا تمام نمی شود و کی پخش می شود؟! خدا را شکر وقتی پخش شد همه دیدیم استعداد زیادی در بازیگری دارد.
اتفاقا هفته پیش برای دیدن تئاترش به تماشاخانه سنگلج رفتم که آنها با آقای مجید مظفری و حبیب دهقان نسب بازی می کرد و خیلی لذت بردم. متاسفانه خودم در زمینه بازیگری و هنر هیچ استعدادی ندارم، اتفاقا پیشنهادهای زیادی داشته ام که دوستان لطف داشته اند و از من برای بازی در کارهایشان دعوت کرده اند ولی همیشه اعتقاد داشته ام آدم باید در کاری که استعداد دارد جلو برود چون در غیر اینصورت هم خودت خراب می شوی و هم کار دیگران را خراب می کنی! واقعا خیلی خوشحالم که دوست خوب ی مثل امیرعلی دانایی دارم و الان هم که از فوتبال خدا حافظ ی کرده ام و سرم کمی خلوت تر شده قرار است برویم تنیس و والیبال بازی کنیم و از زندگی مان کمی بیشتر لذت ببریم.
تلاش برای خنداندن دوباره بچه های مرودشت
جدا از اتفاق خدا حافظ ی شما از فوتبال، بهانه اصلی ما برای این گفت و گو بچه هایی هستند که 6 سال پیش در مرودشت فارس دچار سوختگی شدند و هنوز که هنوز است هیچ رسیدگی به آنها نشده و همچنان با صورت ها و بدن های سوخته به زندگی شان ادامه می دهند! الان که حوالی عید هم هست دوست دارم اگر بخواهید درباره این بچه ها و حمایت تان از آنها برایمان بگویید. بچه هایی که قرار است برای ششمین سال با صورت های از بین رفته پای هفت سین خانه شان بنشینند.
- امیرعلی: وقتی در مصاحبه قبلی مان از من پرسیدی «آیا می توانی خودت را جای آنها بگذاری؟» واقعا لحظه سنگینی برایم بود و احساس کردم چقدر اتفاق تلخی است. واقعا آدم هیچ جوری نمی تواند خودش را جای آنها بگذارد. من مطمئنم خداوند نیروی درونی زیادی به آنها داده است؛ شاید خدا یکسری چیزها را از آدم ها بگیرد اما مطمئن باش در قبالش چیزهای دیگری به او خواهد داد. برای همین به این نتیجه رسیده ام که با تمام وجودم هر کاری برای این بچه ها از دستم برمی آید انجام بدهم و زمانی هم که این موضوع مطرح شد دیدی استقبال کردم و خوشحالم در این مسیر مهدی مهدوی کیای عزیز هم همه جوره کنارمان است. خدا کند بتوانیم کاری کنیم که این بچه ها به زندگی طبیعی شان برگردند. اشتباه نکنیم، این بچه ها محتاج نیستند چون این اتفاق ناخواسته برایشان رخ داده، بنابراین همه مان باید هر کاری می توانیم بکنیم و حمایتشان کنیم و با تشکیل یک کمپین خیلی زود درمان شوند و دوباره لبخندشان را ببینیم. نیت همه ما کمک است.
- مهدی: وقتی بحث بچه پیش می آید کسانی که پدر هستند و بچه دارند خیلی بیشتر به عمق اتفاق پی می برند. شاید سال آینده که کمی وقتم آزادتر است بیشتر بتوانم به این مسائل برسم، البته به دور از مسائل رسانه ای و جنجال های مطبوعاتی. بالاخره افرادی که در جامعه شناخته شده اند و مردم به دلیل علاقه شان کارهایشان را دنبال می کنند اگر کار خیرخواهانه ای انجام دهند باعث تشویق آدم ها می شوند و یک اتفاق بزرگ شکل می گیرد.
اگر مسئله ای رسانه ای می شود قصد تنها تشویق مردم است برای انجام آن کار خیر تا با همدلی آن موضوع پیش برود. شخصا در مورد بچه ها حساسیت خاصی دارم. خب همیشه بعد از تمرین، خیلی ها برای کمک به من مراجعه می کنند ولی وقتی بحث بچه وسط می آید قضیه یک شکل دیگر است برایم و حتما کمک می کنم. در مورد بچه های مرودشت هم باید بگویم ناخواسته دچار این اتفاق شدهاند و دوست دارم هر کمکی برای سلامت دوباره شان از دستم برمی آید انجام دهم و ان شاءالله با کمک خیرین عزیز ایران بتوانند زندگی عادی شان را دوباره تجربه کنند. ما خودمان هم بچگی کرده ایم. همیشه آرزوهایی در سر بچه هست که شاید باورت نشود. یک آدم وقتی دارد سالم و سلامت زندگی اش را می کندوناگهان و ناخواسته چنین اتفاقی برایش می افتد واقعا سخت است و شاید در ادامه راه زندگی با مشکل روبرو شود و حضور در دل جامعه کمی برایشان سخت باشد.
خیلی سخت است بتوانی خودت را جای این بچه ها بگذاری و متاسفم که بعضی وقت ها باید شاهد چنین اتفاقات تلخی باشیم. ازجامعه مان خواهش می کنم خیلی راحت این بچه ها را بپذیرد، هر چقدر هم که از نظر ظاهری بهم ریخته شده باشند و نگاه هایمان به گونه ای نباشد که گوشه گیر شوند یا از زندگی عادی شان دور شوند. می گویند آدم همیشه به امید زنده است و این بچه ها هم به امید آینده و اینکه چه اتفاقی قرار است برایشان بیفتد زنده اند. بی شک با هیچ چیزی نمی توانی خسارتی که به این بچه ها وارد شده است را جبران کنی اما بزرگترین عیدی ما به این بچه ها این است که بگوییم ما کنارشان هستیم و تمام تلاشمان را می کنیم تا دوباره لبخندشان را ببینیم.
,