محمد دایی: با داداش تا جهنم هم می روم! - بیوگرافی ورزشکاران
همشهری جوان: گفتگو با سومین پسر خانواده «دایی» که او را خانه کیکاووس صدا می کنند اما همه به اسم محمد می شناسیم اش؛ کسی که نزدیکترین فرد به معروفترین عضو خانواده شان یعنی «علی دایی» است.
«دوتا قهوه ترک. من هم یک چای ترکی». این سفارش محمد دایی بود، در کافی شاپ مجاور فروشگاهش در پاساژ مریم. اینجا یکی از چند فروشگاه زنجیره ای پوشاک ورزشی دایی است. جایی که پاتوق اصلی محمد به حساب می آید. برادر بزرگتر علی دایی که برادرهای دیگر «کیکاووس» صدایش می زنند. او که این فصل لیگ برتر به عنوان دستیار علی دایی روی نیمکت پرسپولیس نشست، حاشیه های زیادی را به وجود آورد. اما این گفتگو بیشتر از اینکه به این حاشیه ها بپردازد، سمت اتفاقات خانوادگی دایی ها رفته است.ش اید باورتان نشود اما جایی از این گفتگو که کیکاووس از روز مرگ پدرش حرف می زد، گریه اش گرفت و برای مدتی کوتاه جریان گفتگو قطع شد. این اتفاق با تصویری که از ظاهر او داریم، ارتباطی نداشت. سومین پسر خانواده دایی در گفتگوی نوروزی با همشهری جوان حرف های جالبی زده است. از دست ندهید.
محمد دایی
اطلاعات فوری
* متولد 1 دی 1346، اردبیل
* مهندسی مکانیک (حرارت) دارد
* دبیر بازنشسته آموزش و پرورش که شیمی و فیزیک مکانیک تدریس می کرده
* او دو سال از علی دایی بزرگتر است و فوتبال را هم زودتر شروع کرده است. دوران مربیگری اش هم با دستیاری برادر آغاز شده و در راه آهن و پرسپولیس کنارش بوده است.
متولد چه سالی هستید؟
- من متولد 1/1/1346 هستم.
علی دایی هم متولد اول فروردین است.
- ما همه متولد اول فروردین هستیم. پدرم چند ماهی شناسنامه ما را بزرگتر گرفته که زودتر مدرسه برویم. در اصل من متولد 47 هستم. همه برادرهایم اول فروردین هستند.
روز و تاریخ دقیق تولدتان را می دانید؟ علی آقا هم می داند.
- نه. علی هم یک تاریخی برای خودش گذاشته است. ولی من می دانم وقتی به دنیا آمدم، در اردبیل برف بوده.
شما چند سال واقعی با علی آقا تفاوت سنی دارید؟
- فکر کنم همان دو سال من بزرگترم. شاید یک ماه بیشتر یا کمتر.
شما 4 تا برادر دارید؟
- بله. عبدالله، من، علی، حسن و حسین. ما چهارتا برادر دو سال اختلاف سنی داشتیم ولی اختلاف سنی حسین بیشتر بود.
شما برادرها در بچگی تیم دایی ها را داشتید؟
- ما 4 برادر اول فوتبال را در محله شروع کردیم. 5 تا پسرخاله و دوتا دایی هم سن و سال خودمان داشتیم. حیاط خانه ما هم خیلی بزرگ بود. هر روز جمع می شدیم و از ساعت 10-9 تا آخر شب با هم بازی می کردیم.
سردسته این تیم شما بودید؟
- در آن موقع هنوز فوتبالمان جدی نشده بود اما بله. سردسته این بچه ها من بودم.بودم. بعد یک تیم محلی تشکیل دادیم. در گذشته محله ها با هم مسابقه می گذاشتند. یادم است در زمان انقلاب 12-11 سال بیشتر نداشتیم. لاستیک ها را از این طرف و آن طرف آتش می زدیم. راه را می بستیم و وسط آن فوتبال بازی می کردیم. هم تظاهرات بود و هم فوتبال بازی می کردیم.
برادرانتان هم آن موقع فوتبال بازی می کردند؟
- عبدالله تا رده آموزشگاه ها بازی می کرد ولی پیگیر نشد.
همه شما تحصیلات دانشگاهی دارید؟
- بله. عبدالله مهندسی شیمی، من مهندسی مکانیک (حرارت)، علی مهندسی مواد، حسن مهندسی کشاورزی و حسین هم مهندسی برق خواهنده است. البته من کاردانی معلمی خوانم. رفتم جنگ و برگشتم و در دانشگاه درسم را ادامه دادم چون به آموزش و پرورش تعهد داشتم، به آنجا برگشتم و در دبیرستان و پیش دانشگاهی تدریس کردم. حالا هم با 28 سال سابقه بازنشسته شدم.
تهران یا شهرستان؟
- کارم را از شهرستان شروع کردم و پارسال در تهران بازنشسته شدم.
چی تدریس می کردید؟
- من شیمی، فیزیک و مکانیک درس می دادم.
پس پدرتان هم فوتبالیست تحویل جامعه داده و هم مهندس؟
- برای پدرم بیشتر از هر چیزی مهم بود که ما دنبال درس برویم و حتی تا یک زمانی موافق فوتبال نبود. من و علی هر دوتا دانشگاه ملی درس خواندیم.
فکر کنم درس شما بهتر از علی آقا بوده.
- نه. درس علی بهتر بود. علی از نظر هوشی خیلی بالا بود. یادم است معدل دوران دبیرستانش کمتر از 19 نبود.
دردوران تحصیل شما اشکال های علی آقا را می گرفتید یا ایشان اشکال های شما را؟
- من دوسال بزرگتر بودم و از نظر تحصیل جلوتر بودم ولی دایی هایمان در آموزش و پرورش کار می کردند و مشکل های ما را حل می کردند.
ولی علی سال دوم قبول شد؟
- علی سال اول به خاطر یکسری مسائل نرفت دانشگاه ملی. یک سال دانشگاه آزاد درس خواند و بعد دوباره دانشگاه ملی قبول شد.
چی شد که پدرتان قبول کرد به فوتبال بیایید؟
- وقتی شرایط فوتبال را دیدند، شیفته فوتبال شدند. وقتی برای بازی به شهرستان های مختلف می رفتیم خودشان با ماشین دنبال ما می آمدند. وقتی هم بازی داشتیم، جزو اولین نفرات استادیوم بود.
فقط علی آقا اسم دوم دارند؟
- همه ما دو اسمی هستیم. عبدالله حافظ ، من کیکاوس، علی شهریار، حسن شهرزاد و حسین بهزاد است. اسم اول را پدرم در شناسنامه و اسم دوم را عمه ام برایمان گذاشته است.
وقتی فوتبال بازی می کنید هم علی آقا را شهریار صدا می کنید؟
- بله. شهی صدا می کنم. او هم کاوس صدایم می کند ولی تا 5 سال پیش اینطور بود. حالا بیشتر همه همدیگر را داداش صدا می کنیم.
بعد از تیم محله، شما فوتبال را جدی تر دنبال کردید؟
- بله. بعد از تیم محله من در تیم آموزشگاه اردبیل انتخاب شدم و بعد از آن به تیمی به اسم جوانان اردبیل رفتم. علی آن موقع به دلیل قد بلندش دنبال بسکتبال بود. بسکتبالش هم خوب بود و در همان سال اول برای تیم بسکتبال آموزشگاه استان انتخاب شد. من از تیم جوانان اردبیل رفتم استقلال اردبیل.در آن زمان جنگ شد. من برای تیم منتخب اردبیل انتخاب شدم. رفتم جبهه. مربی تیم ما آقای نعمتی جزو مربی های اردبیل بود.
مرخصی که آمده بودم به من گفت علی فوتبالش خوب است. اگر می شود او را هم بیاور تیم استقلال اردبیل. گفتم مشکلی ندارد و علی را بردم تیم خودمان. جبهه بودم که به من خبر دادند علی در تیم منتخب اردبیل و در یک بازی 8 گل زده است و تیم 9-1 برده. وقتی برگشتم، دیگر بازی ها بین تیم ها نبود بلکه بین شهرستان ها بود. جام فلق بین تمام شهرستان های کشور و جامی هم به اسم لیگ قدس که برای مرکز استان ها بود. در جام فلق ما نماینده اردبیل بودیم که با استقلال اردبیل قهرمان اولین دوره اش شدیم.
آن موقع پستتانچه بود؟
- دفاع چپ و دفاع وسط.
دوتا دایی بودن قاطی نمی شد؟ چون برای حسینی ها این اتفاق افتاد.
- نه چون من خودم علی را به تیم استقلال برده بودم. همان سال هم برای منتخب اردبیل انتخاب شد.
من شنیدم رحیم دست نشان بعد از آن بازی ها شما را برای بازی در نساجی انتخاب کرده بود؟
- بله، من دانشجوی دانشگاه ملی در بابل بودم که رحیم دست نشان برادر بزرگتر نادر با من صحبت کردندو من در نساجی بازی کردم. پاس اردبیل تیم خیلی خوب بود و در جام حذفی کشور بود. به من گفتند بیا در تیم خودت بازی کن. در جام فلق کشور را دو گروه شمال و جنوب کرده بودند. تیم قائمشهر که نماینده مازندران بود، تیم خیلی خوبی بود. مهره های خوب کشور نادر دست نشان، هوشنگ تورانی، فرامرز استراری، پیروز اختاپور در آن بازی می کردند. آن موقع ما قهرمان ایران شدیم. سال بعد به تیم مسجدسلیمان باختیم و نایب قهرمان ایران شدیم. بهزاد غلامپور آن موقع دروازه بان آنها بود. سال سوم بازی شد و ما سوم شدیم و از سال سوم به بعد بازی های باشگاهی در لیگ قدس شروع شد. در آن بازی ها می گفتند اردبیل تیم برزیلی است. آن دوران مرحوم پرویز دهداری مربی تیم ملی فوتبال بود و علی را دعوت کرد به تیم ملی جوانان ولی چون دو ماه بزرگ بود نتوانست به تیم ملی جوانان برود.
آن موقع که شما به اردبیل برگشتید، علی آقا در کدام تیم بود؟
- سال اول در تیم تاکسیرانی بود. بعد رفت تجارت که من هم به ابومسلم مشهد رفتم. در آنجا یک برخوردی پیش آمد که گونه من شکست و سه ساعت بیهوش بودم. گونه ام را عمل کردم ولی چون استخوان آن به شبکه چشمم آسیب رسانده بود، دکتر گفت «نمی توانی فوتبال را به صورت حرفه ای ادامه دهی. اگر ضربه یک انگشت بالاتر خورده بود، زنده نمی ماندی.»
چند سالتان بود؟
- 27-26 سالگی بود. علی یک سال پرسپولیس بود و رفت قطر. همزمان ما مغازه و تولیدی هار ا شروع کردیم. اولین آن هم در منیریه بود. چون علی نبود، من چسبیدم به مغازه ها.
پس شما یک جورهایی جاده صاف کن علی آقا بودید؛ در صورتی که اکثرا فکر می کنند شما به واسطه علی آقا به فوتبال آمدید.
- بله، من فوتبال را زودتر شروع کردم.
با شما مشورت هم می کرد؟
- بله، صددرصد. نه تنها او با من، بلکه من هم در خیلی از موارد با علی مشورت می کنم.
بعد از استقلال نگفتید که پرسپولیس نرود؟
- نه. دیگر آن موقع من پاس اردبیل بودم. ایشان تاکسیرانی و بانک تجارت رفت و بعد از 6 سال به پرسپولیس رفت.
یک شباهتی بین شما و علی آقا وجود دارد که احساس می کنیم که بین این 5 برادر ارتباط بیشتری با هم دارید.
- بله. فوتبال را که شروع کردیم، از تیم جوانان و استقلال اردبیل با هم بودیم. آن موقع هم اردبیل فرودگاه نداشت. از اردبیل تا مسجدسلیمان سه روز در راه بودیم. این مسافرت ها و بازی ها باعث شده بود که همیشه با هم باشیم. علاوه بر برادری یک رفاقتی هم پیش آمد که برادری را نزدیکتر کرد.
انگار نظرتان هم خیلی به هم نزدیک است و یک جور فکر می کنید؟
- صددرصد. نزدیک هم نباشد سعی می کنیم کاری کنیم که تضادها کمتر و نقاط مشترکمان بیشتر شود.
برادر بزرگتر شما هستید. حرف آخر را شما می زنید یا علی آقا؟
- در عالم فوتبالی بزرگتر است ولی از فوتبال که بیرون می آییم، عبدالله بزرگتر و جای پدرم است. تا به حال هم نشده که علی احترام را نداشته باشد.
تا حالا شده که بگویید علی این کار را نکن، فلان باشگاه نرو و او انجام دهد؟
- نه تنها در فوتبال که در همه مسائل اینطوری است. من دوست دارم علی در آرامش کار و زندگی کند و همه چیزش فوتبال نباشد.
فکر کنم آقای دایی بعد از فوت پدرتان ازدواج کردند. شما برای آقای دایی خواستگاری کردید؟
- به جز عبدالله و حسن همه ما بعد از فوت پدرمان ازدواج کردیم. من، علی، مادرم و خانواده مان خواستگاری رفتیم.
شما ازدواج با این خانم را به علی آقا پیشنهاد کردید؟
- مریم خانم از فامیل های دور و همشهری ماست و علی هم شناختی روی آن داشت ولی برای بقیه مراسم ما جلو رفتیم.
یکی از زمان هایی که خانواده دایی خیلی مطرح شد، بازی های آسیایی بوسان بود. علی در کره بازی می کرد که آن خبر بد را به او دادند. یک کم از آن روزها می گویید؟
- حتی فکر کردن به آن روزها برایم سخت است. من سه مرحله سخت در زندگی داشتم؛ اول فوت پدرم، دوم بازی هیروشیما بود که سحال علی را پاره کردندو سومین اتفاق تصادف علی بود. من آن موقع دانشگاه را تمام کرده بودم و در تهران زندگی می کردم. پدر و مادرم هم دو سه ماهی پیش ما می ماندند ولی بیشتر اردبیل بودند. من هر روز صبح و شب با آنها تماس می گرفتم. آن روز صبح زنگ زدم، دیدم پدرم موبایلشان را جواب نمی دهند. زنگ زدم خانه جواب ندادند. دوباره که زنگ زدم، کارگری که در خانه ما کار می کرد، گوشی را برداشت. گفتم حاجی کجاست؟ گفت بیرون است و گوشی را جا گذاشته است. گفتم مادر کجاست. گفت او هم بیرون است.
حالم بد بود. به برادر بزرگترم که اردبیل بود زنگ زدم. گفت حاجی سکته کرده و بیمارستان است و شما بیایید. گفتم بیاوریدش تهران، گفت نمی شود. می خواهید بیایید لباس سیاه هم با خودتان بیاورید. ما رفتیم اردبیل. هواپیما گرفتم که پدرم را بیاورم تهران که ساعت 11 ظهر خبر دادنددیگر نمی خواهد این کار را بکنید، حاجی تمام کرده. من زنگ زدم به آقای دادکان. گوشی را به علی دادند، گفتم حاجی حالش خوب نیست. گفت بازی ها که تمام شود، می آیم. گفتم نه به بازی ها فکر نکن، بیا. جریان را برایش گفتم و فقط شنیدم که علی گفت: «یا زهرا» و تلفن قطع شد. فردا برگشت.
شغلشان چه بود؟
- ما که بچه بودیم راننده تریلی بودند. دو بار هم ته دره رفته بود. یک بار در یخبندان گردنه حیران خودش را از تریلی بیرون پرت کرده بودو ماشین ته دره رفته بود. یک تصادفئ دیگر هم کرد که این شغل را کنار گذاشت و در کار املاک آمد و بعد هم فرش فروشی را شروع کرد.
پس وضع مالی تان خوب بود.
- قبل از انقلاب که وضع ما عالی بود. یک دوره کوچک که گفتند بنگاه ها باید تعطیل شود و اجازه بنگاهداری نمی دادند، یک ذره وضعمان خراب شد ولی خدا را شکر، بعدش دوباره خوب شد.
هیچ وقت فکر نکردید کسب پدر را دنبال یا سرمایه گذاری کنید؟
- شغل اولیه اش که با روحیه ما سازگاری نداشت. پدرم هم دوست داشت که ما درس بخوانیم. ما هم طبق حرف هایی که می زد، دنبال درس و فوتبال رفتیم چون هم کاسبی شغل پدرم بودو هم ورزشی بود، فروشگاه ها را شروع کردیم.
بیچاره مادرتان چه کشیده است. با اینکه تحصیلکرده بودید، کلی هم دردسر داشتید در این چند سال اخیر.
- بله، مادرم خیلی سختی کشیده.
مادر پیش شماست؟
- مادرم تابستان ها بیشتر اردبیل است و زمستان ها پیش ما. تالبستان ها بیشتر برادرهایم اردبیل می روند.
هنوز هم در یک ساختمان با علی آقا هستید؟
- نه، جدا شدیم.
بعد از تمرین با هم رفت و آمدهای خانوادگی هم دارید؛ مثلا بروید خاتنه همدیگر؟
- صددرصد. ما سر تمرین تا آخر تمرین با هم هستیم و روزی 7-6 ساعت کنار هم کار می کنیم. وقتی مادرم تهران است، همه دور هم جمع می شویم.
در این مهمانی ها از فوتبال حرف می زنید؟
- بله.
همسرتان ناراحت نمی شود؟
- چرا. می گوید بیرون فوتبال، در خانه هم فوتبال. ولی آنها هم فوتبالی شده اند.
پرسپولیسی هستندی ا استقلالی؟
- پرسپولیسی.
از ترس است یا نه واقعا پرسپولیسی هستند؟
- فوتبالیست جماعت هر سال در یک تیم است. خانواده ما هم از اول عادت کردند ما هر تیمی که می رویم، آنها هم طرفدار آن تیم می شوند و باید با ما ساز عوض کنند.
فوتبال های خارجی را با هم نگاه می کنید؟
- بله. اگر جایی باشیم و فوتبال نشان دهد، با هم نگاه می کنیم.
خانم ها نظر فنی هم می دهند؟
- بله. راجع به فوتبال، بازیکنان و حتی خود ما هم نظر می دهند.
بیشتر ایراد می گیرند یا پیشنهاد می دهند؟
- خانم ها بیشتر ایراد می گیرند ولی پیشنهاد هم می دهند.
البته سعی می کنند شما را آرام کنند.
- نه. اگر ببازیم که خودشان آرام اند. متاسفانه فوتبال هم طوری هست که اگر ببازیم یا ببریم. آنها ناراحتند. اگر ببازیم مستقیم می آییم خانه و صددرصد قیافه و عصبانیت برای آنهاست. اگر ببریم هم با بچه ها بیرون می رویم و خانه نمی آییم.
شما بعد از علی آقا ازدواج کردید. فرزند هم دارید؟
- بله. یک پسر که از نورا بزرگتر است.
علی آقا در خانواده بیشتر از چه کسی حرف شنوی دارد؟ روی حرف کی حرف نمی زند؟
- فرق نمی کند.اگر حرف عقلانی باشد، حرف همه را گوش می کند. اگر هم معقول نباشد، به همه نه می گوید.
علی آقا الان خیلی اخلاقش بهتر شده. وقتی هم عصبانی می شود، منطقی تر صحبت می کند ولی قبلا اینطوری نبود. بالاخره علی آقا اسطوره فوتبال ایران بود و همه حسرت می خوردند که نباید این حرف ها را از زبان یک اسطوره شنید.
- سن هر چه بالا می رود، آدم پخته تر می شود و حواسش به حرف هایی که می زند هست. در زندگی شخصی و ورزشی سعی می کند کارهایی که قبلا کرده و اشتباه بوده را انجام ندهد. خب تجربه است دیگر. ولی هر چقدر آدم بزرگتر باشد دشمنان نادانش هم بیشترند.
حالا ما شنیدیم که علی دایی در زندگی شخصی بسیار آدم مهربان و شوخی است.
- مطمئن باشید. آدم از لحظاتی که با او می گذراند لذت می برد.
این یک اصل است؛ آنهایی که سر کار بداخلاقند، در خانه مهربانند.
- علی بداخلاق نیست، جدی است.
آخر خیلی هم جدی است. مثلا غلام رضایی امسال یک جمله گفت که اینجور باشد من نمی مانم و ... رفت.
- غلام رضایی یک جمله نگفت. سه چهار روز بود می گفت می خواهم بروم.
در روزنامه ها؟
- نه، حضور آمد و با علی آقا صحبت کرد و گفت می خواهم جایی بازی کنم که بتوانم جام جهانی بروم. حرف او هم حق بود چون دوست داشت جام جهانی برود و اینجا بازی بهش کم می رسید. خب خدا را شکر الان هم در فولاد بازی می کند.بازیکن تیم ملی بود اینجا هم بازی بهش نمی رسید، از جام جهانی هم می افتاد. علی هم نمی تواند حق را نادیده بگیرد.
وقتی هادی نوروزی توپ را در بازی ذوب آهن خراب کرد، دوربین که چهره علی آقا را نشان داد، همه گفتند کار نوروزی تمام است.
- نه، از این توپ ها زیاد بیرون زده شد ولی آن لحظه چهره آدم عوض می شود. آن لحظه ای است که خون به مغز آدم نمی رسد. آن لحظه که تمام می شود، همه چیز تمام شده. وقتی تیم می بازد تا 3-2 ساعت، شاید یکی دو روز بعد از بازی است. فوتبال که کل زندگی نیست.
امسال تیم را خیلی تغییر دادید. سال بعد هم تغییر دارید؟
- سال بعد هیچ چیزی مشخص نیست. معلوم نیست تیم دست کی باشدو چه کسی باشد. ماالان تمام فکرمان این 3 بازی است.ش رایط برای ما خیلی خوب شده اما جو بیرونی تیم خوب نیست.
یادم است در دوران قطبی هم پرسپولیس سه چهار هفته آخر در موضع ضعف بود ولی یک دفعه متحول شد.
- ما تلاش خود را می کنیم. تیم یک هفته است آرام شده و بچه ها می دانند باید برای طرفدارها تلاش کنند. حالا هم خیلی خوب تمرین می کنند.
پس امسال سهمیه لیگ می گیرید و می روید برای قهرمانی؟
- سعی ما برای قهرمانی است چون زیاد تلاش کردیم و زحمت کشیدیم.
خیلی شبیه آقای دایی هستید و فکر می کنم وقتی تیم می بازد چکار می کنید و کدام آن یکی را آرام می کند؟
- ترجیح می دهیم اصلا حرف نزنیم.
شما فصل بعد با علی آقا می مانید؟
- علی اگر بخواهد، من تا جهنم هم با او می روم.
محمد دایی بارها مورد حملات غیرمستقیم مایلی کهن قرار گرفته و حالا جواب می دهد
میالی کهن باید شغل دیگری انتخاب می کرد
دعوای مایلی کهن و دایی تمامی ندارد. محمد مایلی کهن بارها در مصاحبه اش به دستیار علی دایی اشاره کرده و مشخص بوده در مورد محمد دایی حرف می زند. حالا محمد دایی هم در مورد پوشیدن لباس رفتگری توسط مایلی کهن و فشارهایی که علیه علی دایی ایجاد کرده حرف می زند.
علی آقا معمولا بعد از شنیدن حرف ناحق خیلی عصبانی می شود.
- بله. این اواخر علی راجع به ماموران شهرداری و اینها یک چیزی گفته بود. حرف حقی بوده.خدا به اندازه توانایی ها، استعداد و تلاشی که هر نفر می کند، به او روزی می دهد. اگر قرار باشد به یک رفتگر شهرداری به اندازه متخصص مغز و اعصاب بدهد که عدالت اجرا نشده. این حرف کجایش اشتباه است؟
خب به نوعی تحقیر ضعیف تر است.
- نه خب، شما چرا به دولت شکایت نمی کنید که چرا به عده ای بیشتر می دهد و به عده ای کمتر؟ چرا به یک لیسانس ماهی یک میلیون می دهد و به یک فوق لیسانس ماهی یک میلیون و چهارصد حقوق می دهد؟
آقای مایلی کهن هم لباس شهرداری پوشید.
- بله می خواهم همین را بگویم. چرا وقتی این لباس را پوشید، رفت استادیوم؟ باید می رفت دم مجلس اعتراض کند و بگوید چرا به کارمند شهرداری اینقدر پول می دهند و به دکتر اینقدر؟ اینها همه بهانه است. می خواستند علی دایی را بزنند.
خب روی تابوها مثل داوری و محسن قهرمانی دست می گذارد.
- مطمئن باشید دروغ نگفته. صددرصد حقایق را گفت. کسی که حقیقت را بگوید باید تاوان پس بدهد. ما هم امسال خیلی تاوان پس دادیم. حالا آقای مایلی کهن با آن وضعیت برود استادیوم، می خواهد چه چیزی را ثابت کند؟ من دوره بازی ایشان را یادم نمی آید چون سنم به آن سال ها نمی رسد. به نظرم ایشان اگر کاری غیر از فوتبال می کرد موفق ت ربود.
شما هم دوست دارید دعوا را ادامه بدهید.
- نه اصلا دوست ندارم ولی نظر شخصی ام را می گویم. مگر ایشان در مربیگری چه کار کرده؟ همه کارنامه اش منفی بوده. شاید ایشان باید وقتش را در شغل دیگری می گذاشت. آدم هر چقدر بزرگ باشد، دشمنانش هم زیادتر است. جواب هم ندهی که می گویند مقصر است.
شما و برادرتان اخلاقی دارید که اگر کسی ناحق می گوید، او را کاملا سر جایش می نشانید.
- مطمئن باشید حالا آقای مایلی کهن می تازاندو همه چیز می گوید. شرایط پرسپولیس و موقعیت حساس اش تمام شود، سر وقتش جواب آدم ها را می دهیم. مربیگری نمی کنند که. باید مربی باشند و بیایند و مربیگری کنند. هر کسی برای خودش قیمت دارد. امیر قلعه نویی مطمئن باشید پول خوبی از استقلال می گیرد چون قیمتش آن است. کار هر کسی یک قیمتی دارد. یکی که هر تیمی را گرفته، از دم انداخته لیگ یک، از دو سوم تیم هایی که گرفته انداختندش بیرون، باید مفتی کار کند. البته این حرف مفت است. کجا مفتی کار می کند؟ شعار می دهد. به جای اینکه لباس کارمندهای شهرداری را بپوشی، برو دو سوم پولی که درآوردی را به آنها ببخش.
حضور محمد دایی به عنوان دستیار هنوز یکی از بزرگترین انتقادهایی است که از علی دایی می شود
نه پولش برایم مهم است، نه شهرتش
تعداد زیادی از پیشکسوتان پرسپولیس مدعی پستی هستند که حالا به محمد دایی رسیده. البته تا سال قبل هم دایی دستیاری مانند میاچ داشت که کارهایش را انجام می داد اما الان فقط محمد دایی است.
علی آقا به چیزهایی که باور دارد هیچ وقت دست نمی زند. اگر فکر می کند بهزاد غلامپور استقلالی هم باشد ولی مربی خوبی است، او را به پرسپولیس می آورد.
- فوتبال حرفه ای است. حالا چون یکی در یک تیم بازی کرده، دیگر نباید او را به کار گرفت یا چون من برادر علی دایی هستم، نباید کار کنم؟
خیلی ها می گویند پرسپولیس شاید هیچ وقت سراغ شما به عنوان کمک مربی نمی آمد.
- علی هم اگر با ما کار نکرده بود، شاید مثل دور اول من را نمی آورد ولی چون دو سال با هم کار کردیم، با هم آمدیم.
به عنوان تجربه اول در پرسپولیس، فضا و اوضاع را چطور دیدید؟
- تیم خوبی جمع کردیم. چون سال اول بود، من احساس کردم خیلی سخت خواهد بود. تیم جوانی را جمع کردیم و حالا همه مدعی می شوند بهترین های ایران هستند. اینها را کسی نمی شناخت. مهرداد کفشگری بازیکن من در لیگ دو در تیم داماش ایرانیان بود. امید عالیشاه در تیم دسته یک بازیکن من در نساجی بود یا همان پیام صادقیان و محسن مسلمان در ذوب آهن بودندنکه رفتند پلی آف که نیفتند لیگ یک. هم آنها به تیم کمک می کنندو هم تیم به آنها. حالا همه سینه سپر کردندکه بهترین بازیکنان را دارند. حتی یک عده به فامیل کفشگری هم ایراد می گیرند، در صورتی که سه چهار بازی که نیست، واقعا جای خالی اش احساس می شود. متاسفانه همیشه همین بوده و هست. به نظرم فوتبال ما به خاطر حسادت هاست که پیشرفت نمی کند. همه چیز را برای خودمان می بینیم. حالا من هم رفتم. پرسپولیس هزارتا پیشکس.ت دارد. به جای یک نفر، هزار نفر می خواهند بیایند پرسپولیس؟
حالا که یکی از پیشکسوت ها آمده و اوضاع به هم ریخته.
- نه، اوضاع به هم نریخته، خدا کمک کند او هم کمک کند. خب تازه آمده. اگر واقعا به خاطر کمک کردن به این تیم آمده که خدا کند این کار انجام شود.
آقای پروین پیشنهاد مدیر فنی داده به مایلی کهن؟
- من در جریان نیستم. امسال 4 تا بازی مانده. بعد از آن باید دی که باشگاه دست کی می افتد و مدیرعامل چه کسی می شود. شاید هم باشگاه را رفروشند.
بازی ها هم که زود تمام می شود.
- زود تمام نمی شود. به نسبت سال های قبل خیلی بهتر است.
به نظرم اگر می خواست تا خرداد طول بکشد، با این اوضاع پرسپولیس یک ماجرای عجیب و غریبی اتفاق می افتاد.
- الان در پرسپولیس و تیم مشکلی نیست. مشخص شده که نه پولی هست، نه چیزی. خیال همه از این بابت راحت شده. باید مجانی بازی کنندو اگر پول می خواهند قرض کنند از کسی یا وام بگیرند. تا آخر فصل خبری نیست.
مسافرت های خانوادگی دایی به کجاست؟
سالی 3 بار به اردبیل می رویم
زادگاه دایی ها جایی است که همگی با هم می روند؛ آن هم سالی 3 بار. خانواده دایی البته یک ویلا و دو آپارتمان هم در نوشهر دارند. هر چند که زیاد فرصت نمی کنند به آنجا بروند، حتی برای عیدها.
در این سال ها به غیر از اردبیل با کل خانواده مسافرت هم می روید؟
- ما صددرصد سه بار در سال اردبیل می رویم. اول سالگرد پدرم که هر سال باید به هر طریقی شده آنجا باشیم. دوم عاشورا تاسوعاست که پدرم نذری داشته و هنوز هم آن را ادامه می دهیم. هر سال یک اردویی هم در اردبیل داریم. تیم ملی، راه آهن، پرسپولیس و نساجی و ... را به آنجا بردیم. به دلیل آنکه آب و هوای آنجا برای تیم ها خوب است. شمال هم که برویم با هم می رویم. البته امسال که از عید آمدیم، دیگر با خانواده مسافرت نرفتیم.
البته در شمال در هر شهری یک ویلایی را نشان می دهند و می گویند این مال علی دایی است. قبلا در مورد سیاسیون این را می گفتند ولی حالا هر جایی یک ویلای خوشگل هست می گویند این مال علی دایی یا فلان بازیکن است.
- نه. علی در شمال یک ویلا در نوشهر دارد و بغل آن دوتا آپارتمان من و برادرم داریم و تمام. موقعی که در آلمان بود، من این ویلا را در نوشهر برایش درست کردم.
چرا نوشهر؟
- آن موقع، یکی از دوستانم در شورای شهر نوشهر بود و او پیشنهاد آن را داد. من هم رفتم دیدم که جنگلی و دنج است. بیشتر به خاطر آرامش آن.
بیشتر عیدها می روید آنجا؟
- عیدها هم نمی شود.
پیش می آید به دلیل مشغله زیادی که دارید، خانم ها را با هم مسافرت بفرستید؟
- بله پیش می آید چون مجبوریم. با مادرم، با داداش هایم می روند. گاهی می رویم اردبیل ما زود برمی گردیم اما خانم هایمان می مانند.
جزییاتی در مورد تصادف علی دایی که تا امروز نخوانده اید
میاچ را یادم رفت
تصادف علی دایی در فروردین 90 یکی از تلخ ترین حوادث فوتبالی بود که البته ختم به خیر شد. هیچ کس اطلاعات ریزی در مورد این تصادف نداشته و علی دایی هم در مصاحبه هایش خیلی از تصادف حرف نمی زند اما محمد دایی بسیار خوب همه چیز را خاطرش هست و تعریف می کند.
ماجرای تصادف را هم گفتید از بدترین خاطرات شماست. از آن هم می گویید؟
- ما با سپاهان بازی داشتیم. بلیت هواپیما هم داشتیم ولی علی زمینی آمده بود تا به زیارت امامزاده آقا علی عباس برود. سرماخورده هم بود. آن روز بازی را باختیم و ناراحت بودیم. من هم اکثرا با بچه های تیم می آیم ولی آ« روز گفت بیا با هم برویم. آقای میچ هم کمک بود. دو روز به عید هم بود. آقای میاچ هم برای کرواسی بلیت گرفته بود و با ما آمد. من هم چون هنوز در فضای بازی بودم یادم رفته بود که علی قرص خواب خورده است. علی هم عادت دارد که خودش رانندگی کند. آن روز اولین باری بود که بهش گفتم علی خوابت می آید، من رانندگی کنم. گفت حالا صبر کن، نیم ساعت یک ساعت دیگر تو رانندگی کن. رفتیم پمپ بنزین و باک را پر کردیم. داشتیم صحبت می کردیم و فضا عوض شده بود و با آقای میاچ شوخی می کردم. یک لحظه دیدم که سرعت ما روی 190-180 است و علی به سمت گاردریل وسط جاده می رود. گفتم علی علی چیکار می کنی؟ دیدم چشم هایش باز نیست.
من فرمان را گرفتم. چون از خواب بیدار شد، پایش را روی ترمز گذاشت. باد شدیدی هم بود، یکهو دیدم که ماشین روی هوا رفت. من دو سه تا معلق را شمردم. هر سه تا هم کمربند بسته بودیم. ماشین اولین بار از سمت راننده به زمین خورد و سقف آن قسمت پایین آمد. قبلِ آن من یک تریلی را دیدم اما خواست خدا بود که از روی ما رد نشد. من کل صحنه را به هوش بودم. دیدم علی جواب نمی داد. حواسم به میاچ نبود. سر علی بین سقف و صندلی گیر کرده بود. در سمت راننده را شکستم و علی را بیرون آوردم. صورتش پر از خون بود. دیدم پوست سرش برگشته و جمجمه سرش هم دیده می شود. یک لحظه بلند شد، دوباره نشست روی زمین و خوابید. مردم ایستاده بودندو جرأت نمی کردند جلو بیایند و فقط نگاه می کردند. من رفتم جلوی یک نیسانی را گرفتم. گفتم این علی دایی است و من هم برادرش هستم. او کمک کرد علی را پشت ماشین گذاشتم و رفتم.
با نیسان خطرناک نبود؟
- مجبور بودم. کاری نمی شد کرد.
میاچ هم پشت ماشین بود؟
- من اصلا آن موقع حواسم به میاچ نبود. شانس آوردیم که نزدیک عید بود و طرح نوروزی، هر چند کیلومتر امدادرسانی می کردند. هزارمتر جلوتر یک آمبولانس بود. اول علی حافظ ه اش را از دست داده بودو می گفت ما کجاییم، چرا من خوابیدم؟ کجا بودیم؟ گفتم برای بازی اصفهان بودیم. گفت بردیم یا باختیم؟ وقتی سرم بهش وصل کردند به خودش آمد و حافظ ه اش برگشت. گفتم چیزی ات شده؟ دست و پایش را تکان داد و گفت نه. تو چطور؟ گفتم نه. دوتا از دنده هایم شکسته بود که فردای آن روز فهمیدم. گفت میاچ چی شد؟ گفتم خبر ندارم. با آمبولانس رفتیم به طرف کاشان. در راه دیدم میاچ کنار ماشین ایستاده. او زودتر از ما از ماشین پیاده شده بود و حالش خوب بود. در بیمارستان از تمام بدن علی عکسبرداری کردند و مشکلی نبود. فقط پوست سرش بود. دکتر آنجا یک عمل انجام داد و پوست را سر جایش کشیدند و یک شب هم در بیمارستان کاشان بودیم. دوشب خوابم نمی برد و صحنه ای که علی را آوردم بیرون، از یادم نمی رفت. دو روز بعد آمدیم تهران و دو روز هم در بیمارستان لاله بستری شد.
از همان ابتدا خانواده دایی کارها را دسته جمعی انجام می داده اند، چه زمانی که علی در ایران نبوده و محمد به مغازه ها می رسیده چه الان که محمد دایی حواسش به برادر بزرگتر هست و مشکلات تیم را حل می کند.
جمع خانوادگی دایی ها همیشه جمع است. شما محمدحسن و علی دایی را در این عکس ها می بینید. و البته عکسی که دایی بزرگ، پدر خاندان هم در آن مشخص است و البته علی دایی هم با خط قرمز مشخص شده
گردآوری بیوگرافی برگزیده ها
,