قسمت 27 سریال شهرزاد | دوئل قباد و فرهاد! - اخبار ستاره ها ، اخبار چهره ها ، سلبریتی ها - سکانس درگیری قباد و فرهاد در قسمت ۲۷ شهرزاد
برگزیده ها: خلاصه قسمت 26 سریال شهرزاد
به گزارش برگزیده ها:
آنچه گذشت: در قسمت بیست و ششم سریال شهرزاد دیدید بابک شاهد صحنه خواستگاری سرهنگ تیموری از مریم بود و با تفنگی در دست قصد کشتن سرهنگ داشت! اما سرهنگ قبل از او شلیک کرد و با جلو آمدن مریم، تیر سرهنگ به خطا رفت و نامزد بابک، جلوی چشمش کشته شد... بابک بعد از کشته شدن مریم، با شلیکی سرهنگ را نیمه جان کرد و در آخر خودش را کشت. از طرف دیگر شربت برای اینکه بتواند اعتماد بزرگ آقا را جلب کند، دشمنان بزرگ آقا را با برنامه قبلی به قتل رساند و به نقل روزنامه های کشور، تهران سیاه پوش شد. شربت اینگونه انتقام خودش را نیز از کسانی که زیرپایش را خالی کردند، گرفت.
جمشید هاشم پور، سرگرد شهربانی سریال شهرزاد نیز بعد از صحنه ی تصادف ساختگی راهی بیمارستان شد . اما مدتی که در کما ماند کوتاه بود و فوت شد.
فرهاد دماوندی در بیمارستان مشغول کارهای سرگرد بود که با دیدن اتفاقی شهرزاد، دوباره دلش لرزید و در انتها قرارشان به کافه نادری ختم شد. سکانس قرار گرفتن فرهاد و شهرزاد در زیر باران، سکانس به یاد مادنی این سریال است. فرهاد بالاخره بعد از تمام این مدت حرف دلش را به شهرزاد می زند و می گوید:
در من کوچه ایست که با تو در آن نگشته ام
سفریست که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی ست که با تو به سر نکرده ام
عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام
در آخر شهرزاد با گرفتن چتر از فرهاد، این فکر را به سر او می اندازد که شاید شهرزاد هم هنوز به او فکر میکند. وقتی که شهرزاد به خانه برمیگردد، قباد دیروقت، مست به دم در می آید و از تنهاییش غصه دار است... از اینکه زندگی بدون شهرزاد برایش معنی ندارد....
هفته آینده در قسمت بیست و هفت سریال شهرزاد خواهیم دید:
سکانس درگیری قباد و فرهاد در قسمت ۲۷ شهرزاد
برگزیده ها: قسمت 27 سریال شهرزاد | دوئل قباد و فرهاد!
خلاصه قسمت 26 سریال شهرزاد
آنچه گذشت: در قسمت بیست و ششم سریال شهرزاد دیدید بابک شاهد صحنه خواستگاری سرهنگ تیموری از مریم بود و با تفنگی قصد کشتن سرهنگ را داشت! اما سرهنگ قبل از او شلیک کرد! اما مریم پیش مرگ بابک شد و تیر سرهنگ به خطا رفت... بابک بعد از کشته شدن مریم، با شلیکی سرهنگ را نیمه جان کرد و در آخر خودش را کشت. از طرف دیگر، شربت برای اینکه بتواند اعتماد بزرگ آقا را جلب کند، دشمنان بزرگ آقا را با برنامه قبلی به قتل رساند و تهران به نقل روزنامه های کشور سیاه پوش شد. و خودش هم با این عمل، از کسانی که زیرپایش را خالی کردند، انتقام گرفت.
جمشید هاشم پور، سرگرد شهربانی سریال شهرزاد نیز بعد از صحنه ی تصادف ساختگی راهی بیمارستان شد و اما زمان در کما ماندنش طولانی نبود و فوت شد.
فرهاد دماوندی در بیمارستان مشغول کارهای سرگرد بود که با دیدن اتفاقی شهرزاد، دوباره دلش لرزید و در انتها قرارشان به کافه نادری ختم شد. سکانس قرار گرفتن فرهاد و شهرزاد در زیر باران، سکانس به یاد مادنی این سریال است. فرهاد بالاخره بعد از تمام این مدت حرف دلش را به شهرزاد می زند و می گوید:
در من کوچه ایست که با تو در آن نگشته ام
سفریست که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی ست که با تو به سر نکرده ام
عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام
در آخر شهرزاد با گرفتن چتر از فرهاد، این فکر را به سر او می اندازد که شاید شهرزاد هم هنوز به او فکر میکند. وقتی که شهرزاد به خانه برمیگردد، قباد دیروقت، مست به دم در می آید و از تنهاییش غصه دار است... از اینکه زندگی بدون شهرزاد برایش معنی ندارد....
هفته آینده در قسمت بیست و هفت سریال شهرزاد خواهیم دید:
قسمت درگیری قباد و فرهاد
قسمت 27 سریال شهرزاد
قباد، خطر رقیبش را احساس می کند و رو به فرهاد دماوندی به او می گوید:
متارکه من و شهرزاد صوریه عشقی، تو این وسط قاقی، برو رد کارت
قسمت 27 سریال شهرزاد
فرهاد دوباره با شهرزاد قرار می گذارد و با مرور خاطرات گذشته می خواهد دل شهرزاد را به دست بیاورد
قسمت 27 سریال شهرزاد
قباد به شدت از دست شهرزاد عصبانیست و به او می گوید تو قول داده بودی... اما شهرزاد پاسخ می دهد اونی که زیر قولش نموند تو بودی
قسمت 27 سریال شهرزاد
مادر شهرزاد با دلی پر از غصه به خانه ی بزرگ آقا دیوان سالار می رود.
قسمت 27 سریال شهرزاد
بزرگ آقا هم دل خوشی از قباد ندارد و با خود زمزمه می کند: من پدر این قباد رو میسوزونم
قسمت 27 سریال شهرزاد
فرهاد سوالی که ذهنش را برای مدت ها مشغول کرده بود را از شهرزاد می پرسد:
راستی! تو اون اوضاع چطور راضی به ازدواج شدی؟
میشد صبر کرد تا آبا از اسیاب بیفته
میشد منتظر موند
میشد هزارتا کرد
قسمت 27 سریال شهرزاد
اما شهرزاد از حرف های فرهاد شگفت زده می شود و احتمالات فرهاد را به هم میریزد و با لحنی دلخور به او می گوید:
کاش این آخرین دیدارمون باشه... نه این آخرین دیدارمون هست
کاش بهانه ای نباشه برای دیدار حتی تصادفی
,