ارسلان قاسمی: نسل ما در خطر است! - بیوگرافی بازیگران ، بیوگرافی هنرپیشه ها - تلگرام ارسلان قاسمی
برترین
ها به نقل از تماشا : او را اولین بار در «صد و یک راه برای ذله کردن پدر و مادرها» دیدیم و به زودی به عنوان پسربچه ای خوش چهره مشهور شد. بعدها در سریال های «در چشم باد» و «حضرت یوسف(ع)» بیشتر دیده شد و دیگر کامل شناختیمش. ارسلان قاسمی تا امروز بیش از 30 کار سینمایی و تلویزیونی و تئاتر بازی کرده است.
با دیدن این کودک زیبای دیروز در نقش جوانی از نسل امروز در سریال «تا ثریا» شگفت زده شدیم. اما ظاهرا جبر زمانه است که باید بزرگ شدن بچه ها و مسن شدن خودمان را باور کنیم. با این جوان دهه هفتادی درباره «تا ثریا»، زیبایی اش، بچگی متفاوتش و نسلی که او متعلق به آن است به گفت و گو نشستیم و پاسخ های صریح و بی پرده اش، بار دیگر مار ا به صداقت این نسل امیدوار کرد.
تلگرام ارسلان قاسمی
*مخاطب، ارسلان قاسمی را به عنوان بازیگر کودک می شناخت و دیدن شما در سریال «تا ثریا» در حالی که بزرگ شده ای و نقش یک جوان را بازی می کنی، خیلی برای مخاطبان شگفت انگیز است.
خب دیگر من رده سنی ام عوض شده و دارم از نوجوانی وارد جوانی می شوم. همیشه هم دنبال چنین نقشی بودم و وقتی این نقش به من پیشنهاد شد، صادقانه بگویم با کله قبول کردم. خوشحال بودم که توانستم شانس بازی در کاری از سیروس مقدم را پیدا کنم. با خانم حاجیان هم قبلا در فیلم «تاکسی نارنجی» کار کرده بودم و دوست داشتم دوباره با او همکاری کنم. این نقش دقیقا وقتی به من پیشنهاد شد که خودم تصمیم داشتم با تغییری که در سنم ایجاد شده، نوع بازی ام را عوض کنم.
*منظورت از عوض شدن نوع بازی چیست؟ نوع بازی ات الان عوض شده؟
نه، اما کاراکترهایی که به من تا مدت ها می دادند، همه نقش کودک بود اما با «تا ثریا» این داستان کودکی دیگر برای همیشه تمام شد و پا در مرحله ای گذاشت که دیگر می توانم نقش جوان بازی کنم. منظورم از عوض شدن جنس بازی ام این بود. در حال تغییر چهره بودم و این وحشت را داشتم که مردم فراموشم کرده باشند یا مرا نشناسند.
*اولین کارتان با سیروس مقدم است. چه شد از شما برای این کار دعوت کردند؟
نقشی بود که من دنبالش بودم، یک کاراکتری مثل خودم و اکثر جوان های هم سن و سال من است. وقتی کارگردان بزرگی مثل سیروس مقدم به من پیشنهاد کار می دهد، قطعا بدون لحظه ای تردید به خاطر احترام و اعتقاد به کارشان قبول می کنم. کلا سعی می کنم احترام بزرگ ترها را نگه دارم.
*کار در این مجموعه برایت چه تجربه ای بود؟
دو نفر در این کار خیلی به من کمک کردند؛ یکی هومن سیدی عزیز بود که خیلی کمک و راهنمایی ام کرد. او واقعا دوست داشتنی و خوب است. پیشنهاداتش محشر بود و هرجا گیر می کردم، کمکم می کرد. خانم حاجیان هم خیلی از نظر احساسی کمک کرد. با الناز حبیبی هم که قبلا کار کرده بودم. ترلان پروانه هم که دوست خانوادگی مان است و مادرهایمان با هم دوست هستند. کلا در این کار همه مثل یک خانواده بودیم و من همه گروه را دوست داشتم.
علت مرگ ارسلان قاسمی
بچگی ام از دست رفت
*کارکردن بچه ها امری رایج و متداول نیست. اینکه تو از کودکی کار می کردی، هرچند این کار را دوست داشتی، چه تاثیری در شخصیت تو گذاشته و آیا تو مثل بچه های عادی، بچگی کردی؟
حقیقتش این است که من اصلا درکی از سینما و بازیگری در هفت سالگی نداشتم، چه برسد به اینکه به کار علاقه داشته باشم.حالا البته وقتی واردش شدم، به مرور زمان علاقه پیدا کردم. حتی خانواده ام هم اول راضی نبودند اما اینقدر دیگران به آنها اصرار کردند که بالاخره پذیرفتند و تصمیم گرفتند من بازیگر شوم. یعنی در آن سن تصمیم من نبود، تصمیم والدینم بود. اوایل حس می کردم این یک جور بازی است. اما به مرور در فضای کار متوجه جدی بودن قضیه شدم. وقتی اولین کارم پخش شد، تازه طعم شیرنش را چشیدم؛ وقتی مردم مرا در خیابان می شناختند و به من محبت می کردند. بزرگ تر که شدم، هم از این شهرت لذت می بردم و هم خود کار را دوست داشتم. الان هم که به هر حال بحث درآمد و مالی اش برایم مهم است. الان عاشق کار هستم.
*بچگی ات این وسط چه شد؟
بچگی نکردم. بچگی ام از دست رفت. به هیچ وجه بچگی نکردم. الان حسرت خیلی چیزها را دارم. اما به هر حال هر چیزی یک قیمتی دارد.کارم را دوست دارم و این هزینه را برای آن پرداخت کردم، پس ناراحت نیستم.
*اینکه تو بچگی نکردی و بچگی ات را با بزرگ ترها گذراندی، چه تفاوتی را بین تو و دیگران ایجاد کرده؟ مثلا دوست های تو بیشتر هم سن هایت هستند یا بزرگ ترند؟
همه دوستانم به جز دو نفر اختلاف سنی زیاد با من دارند و بزرگ ترند. آن دو نفر هم، همکلاسی های قدیمی ام بوده اند.
*بعد از «در چشم باد» که به مدرسه عادی آمدی، مشکلی نداشتی؟
هماهنگ کردن خودم با بقیه بچه ها برایم سخت بود. از مشق متنفر بودم و عادت کرده بودم وقتی ماسوله بودیم، مشق ننویسم. لای کتاب را باز نمی کردم و فقط سر کلاس گوش می دادم و یاد می گرفتم. البته به نظرم معنی سواد فراتر از درس و کتاب و مدرسه است. به همین دلیل دیگر در دبیرستان اصلا مدرسه نرفتم و غیرحضوری درس خواندم. الان هم دیپلم کامپیوتر دارم.
*چرا هنر نخواندی؟
آخر زبان انگلیسی ام خوب بود و کامپیوتر هم بلد بودم. فکر کردم این برایم راحت تر است. در ضمن دوست های نزدیکم هم کامپیوتر می خوانند و به خاطر آنها دوست داشتم من هم کامپیوتر بخوانم. الان هم دارم در یک دانشگاه غیرانتفاعی در تبریز بازیگری زیرنظر اساتیدی مثل ایرج راد، افشین هاشمی و... می خوانم. اگر هم قبول شوم به دانشگاه سراسری یا آزاد می روم. البته عاشق تنها زندگی کردن و تجربه زندگی مجردی هستم. تنهایی را کلا دوست دارم.
*تو جزو نسل چهارم بعد از انقلاب هستی. نسل شما چه ویژگی ای دارد؟ تعریف این نسل از نظر تو چیست؟
نسل ما، نسلی است که بچه های آن، خیلی افکار بزرگانه دارند و بسیاری مسائل را دارند زودتر از سن شان تجربه می کند این چیزی است که من در دهه هفتادی ها می بینم و اینکه نسل ما نسلی است که خیلی در خطر است. از هر لحاظ در خطر است.
*نسل شما چه می خواهد؟
این نسل افکارش را روی خواسته های خودش متمرکز کرده و به حاشیه ها کاری ندارد. این نسل چیزهایی را می خواهد که نسل های پیش از او نداشتند.
*می گویند بچه های دهه هفتاد اهل فکرکردن نیستند، راحت طلب اند، اهل مبارزه نیستند و... به نظرت این حرف ها درست است؟
اتفاقا دهه هفتادی ها به نظر من خیلی هم شجاع هستند. ولی فکر نمی کنم نسل قابل اتکایی باشند و نمی توانند مثل جوان های دهه های پنجاه و شصت باشند فکر می کنم نمی توانند انتظارات جامعه و نسل های پیش را برآورده کنند. چون اصلا افکاری که ما داریم، چیزهایی است که ربطی به جامعه ما ندارد. افکار نسل من دارد به سمت چیزهایی می رود که نباید برود. 50 درصد دارند سمت چیزهایی می روند که نباید بروند. 25 درصد هم دارند راه معمولی و عادی را طی می کنند و شاید فقط 25 درصد هستند که دارند به آینده فکر می کنند.
*تو جزو کدام دسته هستی؟
جزو آن 25 درصدی هستم که به آینده فکر می کنند.
*برای آینده چه نقشه ای داری؟
به چیزهایی که از خودم توقع دارم، برسم و خودم را در کارم اثبات کنم و اگر بتوانم و حرف گنده تر از دهنم نباشد، تلاش کنم و بتوانم اسم کشورم و مردمم را بالا ببرم. اسم ایرانی را بالا ببرم.
*تو بچه خیلی خوش قیافه ای بودی. این زیبایی زیاد چه تاثیری در زندگی ات داشته و آیا باعث شادی تو شده؟
زیبایی زیاد باعث می شود آدم ها درون تو را نبینند یا خیلی دیر ببینند و اکثرا به ظاهرت اهمیت بدهند و متوجه شخصیتت نشوند. اگر من ناین زیبایی را نداشتم، اصلا ارسلان قاسمی، کودک بازیگری که مردم بشناسندش، نمی شدم. اما بعد بدون اغراق با تلاشف خودم را نشان دادم. برای من با همه بچگی ام مهم بود که شایستگی ام تحت تاثیر زیبایی ام قرار نگیرد و زیبایی را فقط یک شانس می دانم و می خواهم هنرمند و بازیگر واقعی باشم. برایم مهم است زیبایی باعث نشود خودم را فراموش کنم و به روح و ذهنم نپردازم و بی اهمیت باشم. نمی خواهم یک آدم زیبای پوچ باشم و پشت چشمان زیبایم هیچ چیز نباشد.
دوست ندارم جای کسی باشم
*چندتا بچه هستید؟
سه تا بچه هستیم. دوتا خواهر بزرگ تر از خودم دارم و من بچه کوچک خانواده هستم. خانواده ام همیشه دغدغه و نگرانی کار من را داشتند و همیشه زیر نظر آنها کار کردم و خیلی حواسشان به من بوده.
*چه جوری حواسشان به تو بوده که سی و خرده ای کار کردی. یعنی تقریبا زندگی نکردی و فقط کار کردی؟
این تعداد کار در 10 سال بوده. یعنی سالی سه تا چهار کار داشتم.
*خب این خیلی زیاد است. حتی برای بازیگر بزرگسال و حرفه ای هم که هیچ درس و مشق و کودکی و بازی و... هم ندارد، زیاد است!
خب اگر من این کارها را نمی کردم، الان نمی توانستم اینجا باشم و مثل یکسری بچه های دیگر یکی دو تا کار می کردم و بعد فراموش می شدم. همین الان هم خیلی از این کارهایم دیده نشده یا پربیننده نبوده.
*چه مسیری برای خودت ترسیم کرده ای و می خواهی به چه چیزهایی در کار و زندگی ات برسی؟
اول اینکه در کارم دوست ندارم فقط به ایران محدود شوم و دوم اینکه دوست ندارم جای کسی یا شبیه کس دیگری باشم. می خواهم جایگاه خودم را داشته باشم. در زندگی هم می خواهم به جایی برسم که بتوانم رفاه خودم و خانواده ای که در آینده تشکیل می دهم را تامین کنم و برای خودم و آنها آینده امن و راحتی بسازم.
*الان به ازدواج فکر می کنی؟
به این معنی که الان بخواهم ازدواج کنم، نه فکر نمی کنم، اما در آینده طبیعتا به آن فکر می کنم.
بهاره رهنما من را بازیگر کرد
در خانواده و نزدیکان من کسی اهل بازیگری و هنر و... نبوده به جز یکی از پسردایی های مادرم که او هم در ایران زندگی نمی کند و از ما دور است. برخلاف اکثر بچه ها که کارشان را از تیزرهای تبلیغاتی شروع می کنند، بازیگری را از سریال «در چشم باد» شروع کردم. بهاره رهنما که دوست صمیمی و هم کلاسی دوران کودکی مادرم است مرا به دستیار آقای جعفری جوزانی، کارگردان سریال «در چشم باد»، معرفی کرد و او هم مرا برای نقش کودکی های پارسا پیروزفر پسندید. آن موقع هفت سالم بود. تجربه عجیبی بود.
به خاطر آن کار سه سال و نیم شمال بودم. برای من که بچه کوچکی بودم و قبلا هم این کار را انجام نداده بودم و «در چشم باد» هم یک کار سنگین و تاریخی بود، سخت بود. اما شرایطی هم که آقای جوزانی و آقای کاسه ساز در طول کار فراهم کرده بودند، خوب بود و از سختی کار کم می کرد. برای اولین بار بود که این حجم آدم را می دیدم و مجبور بودم با 30، 40 نفر آدم یک جا باشم و زندگی و کار کنم.
استرس داشتم و احساس دلتنگی و غربت می کردم. فقط لطفش به بچه های هم سن و سالم مثل بیتا توکلی بود که با هم بازی می کردیم و حضورشان نمی گذاشت خیلی متوجه سختی ها شوم. حتی درس خواندن ما با بچه های عادی فرق داشت. معلمی به اسم آقای رجبی که از فومن به محل استقرار ما در ماسوله می آمد و به من و بیتا توکلی و پوریا، پسر خانم متخصص، درس می داد.
بعد از فومن برگه امتحانات را می آوردند و از ما امتحان می گرفتند و بعد از فومن برایمان کارنامه صادر می کردند. ما هم خیلی اذیت می کردیم. هر روز یکی مان بهانه می گرفت و مثلا می گفت خسته ام و سر کلاس نمی روم و... امیدوارم آقای رجبی هرجا هست از سر اذیت هایی که کردیم، بگذرد.
تجربه تئاتر با رحمانیان
بعد از «در چشم باد» سر سیرال «حضرت یوسف(ع)» رفتم. خیلی خوش شانس بودم که دوتا کار اولم، کارهای سنگین فاخر و تاریخی بودند. هرچند هر دو آنها بعد از سومین کارم پخش شدند و مردم مرا اول در سریالی برای گروه کودک و نوجوان دیدند. در «حضرت یوسف(ع)» نقش کودکی بنیامین برادر آن حضرت را بازی می کردم. بعد از آن در «صد و یک راه برای ذله کردن پدر و مادرها» بازی کردم که کار سومم بود اما اولین کاری بود که از من پخش شد.
آن موقع چهارم دبستان بودم. بعد از آن تا امروز نزدیک به سی و خرده ای کار انجام دادم. تا حالا سه تا کار تئاتر بازی کردم. اولین کارم یک تله تئاتر به کارگردانی محمد رحمانیان بود. بعد در تئاتر موزیکال «این فصل را با من بخوان» که کاری هفت پرده از حسین پارسایی با موسیقی مجید انتظامی بود بازی کردم.
بیتا مثل خواهرم بود
بیتا توکلی، دوست و هم بازی خوب مان در سریال «در چشم باد» بود که متاسفانه در سانحه رانندگی فوت کرد. همان موقع که بیتا فوت کرد یک روز مجید حیدری نیا، یکی دیگر از هم بازی هایم، به من زنگ زد و گفت فهمیدی بیتا مرد؟ با ناباوری گفتم چی؟! کدام بیتا؟! باورم نمی شد دارد درباره بیتا توکلی حرف می زند. گفت: بیتا توکلی دیگر. گفتم: شوخی نکن. می خواهی من را اذیت کنی. گفت: نه بابا، باور نمی کنی از تلویزیون ببین. خبرش را دارند می گویند. این را گفت، گوشی از دستم افتاد، شوک شده بودم. یک هفته حالم این قدر بد بود که فقط توانستم در مراسم هفت بیتا شرکت کنم. دقیقا مثل خواهرم بود. با هم بازی می کردیم و با هم درس می خواندیم. واقعا مثل خواهر و برادر بودیم.
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
,