عطا عمرانی :طاها، زندگی پر تنشم را آرام کرد - بیوگرافی بازیگران ، بیوگرافی هنرپیشه ها - مصاحبه های عطا عمرانی


مصاحبه های عطا عمرانی

مصاحبه های عطا عمرانی



انگار «سعید نعمت‌الله» استاد معرفی چهره‌های جوان و ناشناخته و تبدیل‌کردن‌شان به چهره‌هایی معروف در عالم بازیگری است! «یاسر جعفری» سریال «جراحت» را که یادتان می‌آید؟ جوانی که نخستین‌بار در یک سریال بازی کرد و از همانجا اوج گرفت و به مردم شناسانده شد. این‌بار نیز قرار است این اتفاق برای «عطا عمرانی» بیفتد. او در نخستین کار تصویری‌اش، در سریالی بازی کرده که نویسنده‌اش «سعید نعمت‌الله» است و بازیگرانی مانند امیر جعفری و اندیشه‌فولادوند بازیگران اصلی‌اش هستند. آیا بعد از دیدن «شیدایی»، می‌توان امیدوار به ظهور یک ستاره تازه‌وارد به نام «عطا‌عمرانی» در سینما و تلویزیون‌ بود؟



,عطا عمرانی :طاها, زندگی پر تنشم را آرام کرد عطا عمرانی,طاها سپاهان,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها



امین تارخ برای ما پدری کرد

سال 87 بود که برای ورود به حرفه بازیگری، در کلاس‌های بازیگری «امین تارخ» ثبت‌نام کردم و ابتدا یک دوره معمولی این کلاس‌ها را پشت‌سر گذاشتم و بعد از آن، در ‌دوره پیشرفته آن شرکت کردم. امین تارخ مانند یک پدر هر آنچه از توانش برمی‌آمد را در اختیار من و 8-7 نفر از دوستانم که آنجا بودیم قرار می‌داد تا یک اتفاق خوب برای ما بیفتد. هنوز هم با وجود پایان یافتن دوره‌های‌مان، امین تارخ در نهایت مهربانی ما را در آموزشگاهش می‌پذیرد و ما همچنان در حال یاد گرفتن از ایشان هستیم. ایشان بدون هیچ‌گونه چشمداشتی همچنان در حال هدایت و راهنمایی ما هستند.



طاها شبیه من نیست!

بازیگری حسی بود که سال‌ها در من وجود داشت و هنوز هم نمی‌دانم اگر دنبال این کار که واقعا دوستش دارم نمی‌آمدم، چه اتفاقی برایم می‌افتاد! البته از بازیگری دنبال معروف شدن و دیده شدنش نیستم و رویای رسیدن به این چیزها را نداشتم اما آمده‌ام با تمام وجود برای کاری که از صمیم قلب دوستش دارم تلاش کنم. به هر حال احتمالا بعد از پخش «شیدایی» موجی از توجهات به سمت من خواهد آمد که خودم را برای آن‌ها آماده کرده‌ام ولی زیاد سخت نمی‌گیرم چون بالاخره باید زندگی کنیم. از اسم این سریال می‌توان به خیلی چیزها پی برد؛ «طاها» پسری است که بر حسب اتفاق، عاشق و شیدای دختری به نام «لیلا» می‌شود که یکسری اتفاقات بر سر راه‌‌شان به‌وجود می‌آید و داستان حول این‌دو می‌چرخد. «طاها» فرزند خانواده «سپاهان» است که از بیماری قلبی رنج می‌برد و بعد از آشنایی با «لیلا»، به‌دلیل کارهایی که در زندگی قبلی‌اش انجام داده، دچار مشکلات زیادی می‌شود. شخصیت «طاها» با شخصیت واقعی من تفاوت بسیاری دارد، به همین دلیل حدود یک ماه طول کشید تا باورش کنم اما بعد از آن، کاراکتر «طاها» روی شخصیت واقعی خودم هم تاثیر گذاشت و توانستم به‌خوبی باورش کنم چون به لحاظ تکنیکی او را به‌خودم نزدیک کردم، نه این‌که خودم به سمتش بروم. البته «طاها» از بعضی نظرها شباهت‌هایی هم به‌خودم دارد که همین باعث شد زودتر بپذیرمش.



برای این نقش 8 کیلو گرم لاغر شدم

سال گذشته که «سعید نعمت‌الله» به کلاس‌های آقای تارخ آمده بودند و بازی من را دیده بودند، وضعیتم متفاوت‌تر از امسال بود، به همین دلیل وقتی بعد از یک سال دوباره من را دعوت کردند، نخستین چیزی که آقای «نعمت‌الله» به من گفت، این بود که «این چه وضعی است برای خودت درست کردی؟!» حدود 8-7 کیلوگرم نسبت به سال گذشته به وزنم اضافه شده بود و قرار شد طی زمانی کوتاه، این اضافه وزن را از بین ببرم که اتفاقا 20 روزه این وزن را به حد استاندارد رساندم تا به کاراکتر «طاها» نزدیک‌تر شوم. از آنجا که «طاها» از بیماری قلبی نیز رنج می‌برد، یکسری تحقیقات مختصر نیز درباره این دسته بیماران انجام دادم تا بهتر از پس نقش «طاها» بربیایم. از آنجا که «شیدایی» نخستین کارم به حساب می‌آید، یکی، 2 هفته اول شروع کار استرس داشتم ولی بعد از این مدت مشکلی در کارم احساس نمی‌کردم و همه چیز عادی شد.



چرا طاها حق عاشقی نداشته باشد؟!

چرا فکر می‌کنید «طاها» حق ندارد عاشق شود؟ مگر «آرین‌روبن» (بازیکن تیم ملی فوتبال هلند) سرطان نداشت؟ مگر با انگیزه‌ای که داشت و مبارزه‌ای که با این بیماری کرد، درمان نشد؟ چرا باید تصور کنیم چون «طاها» بیماری قلبی دارد، دیگر حق ندارد عاشق شود و زندگی کند؟ نمی‌توانم بگویم اگر در زندگی خودم مشکلی مانند «طاها» برایم به‌وجود می‌آمد چه تصمیمی می‌گرفتم چون «طاها» خیلی با خود واقعی من متفاوت است اما قطعا اگر قرار باشد برای رسیدن به خواسته‌ای زحمت بکشم و پایش بایستم، این اتفاق خواهد افتاد.



حرف استادم غیرتی‌ام کرد!

آنقدر در زندگی شخصی خودم درگیر شخصیت «طاها» ‌شدم که ناخودآگاه مدل خودم هم تغییر کرده! آنقدر سعی کردم «طاها» را به‌خودم نزدیک کنم که تبدیل به یک آدم آرام شده‌ام! آن هم من که ‌یک آدم شلوغ بودم. یک روز سر کلاس‌ بودم که یکی از اساتید جلوی همه آن 60-50 نفری که در کلاس حضور داشتند، من را کشید وسط و با صدای بلند گفت: «نمی‌دونم این آدم چی داره اومده اینجا بازیگر بشه؟» آن روز همه دخترها و پسرهایی که در آن کلاس بودند به من خندیدند و خیلی بهم برخورد! آنقدر که از اتوبان کردستان تا خیابان شریعتی پیاده آمدم و با خودم گفتم «عطا باید همه چیز را درست کنی.» حرف آن استاد خیلی رویم تاثیر گذاشت و موجب شد کلاس‌ها را جدی‌ بگیرم و سعی در ثابت‌کردن خیلی چیزها داشته باشم. قبل از این‌که آن استاد این کار را جلوی جمع با من انجام دهد، خیلی تنبل‌بازی درمی‌آوردم اما بعد از آن اتفاق، خیلی به غیرتم برخورد و امروز بابت آن خیلی خوشحالم.



این دروغ را نمی‌گویم

من هم مثل بقیه تا حدی روی پولی که از بازیگری درمی‌آورم حساب می‌کنم، بالاخره بازیگر زحمتی می‌کشد که باید در قبالش دستمزدش را بگیرد. دروغ است اگر بگویم وارد این حرفه شده‌ام و بدون هیچ چشمداشتی هر کاری خواهم کرد! در هر شغل دیگری هم که باشد، طرف بابت زحمتی که می‌کشد، دستمزدش را دریافت می‌کند، بازیگری هم همین‌طور است، چیزی اضافه‌تر از دستمزدم نمی‌خواهم. مطمئن باشید هیچ‌کس بی‌‌ دلیل به کسی پول نمی‌دهد، آن بازیگری هم که 100 میلیون بابت بازی در یک فیلم می‌گیرد، نوش‌جانش، حتما حقش است که می‌گیرد؛ اگر بازیگر مهم نیست، پس چرا مردم برای دیدنش پول می‌دهند؟ می‌دانید چرا از این‌که یکسری‌ها دستمزدهای آنچنانی در سینما می‌گیرند ناراحت نمی‌شوم؟ چون خدا به من لطف کرد و خیلی زود وارد این حرفه شدم؛ شاید اگر 10 سال دیگر زحمت می‌کشیدم و طی آن مدت هیچ اتفاقی برایم نمی‌افتاد و خیلی با استعدادتر از امروزم بودم، بابت این دستمزدها ناراحت می‌شدم و حرص می‌خوردم!



قبل از این‌که برای «شیدایی» انتخاب شوم، چند کار خوب پیشنهاد شده بود که هر کدام تا پای نهایی شدن پیش رفتند اما این اتفاق نمی‌افتاد و کسی به من اعتماد نمی‌کرد! همین اتفاق‌ها باعث شده بود از نظر روحی خیلی اذیت شوم و از طرفی پدر و مادرم هم تمام سعی‌شان را کرده بودند تا آن اتفاقی که دوست دارم برایم بیفتد و همه جوره شرایط را تحمل می‌کردند. واقعا از شرایط خسته شده بودم و مدام می‌گفتم خدایا چرا کسی به من اطمینان نمی‌کند؟ در همین گیرودار تصمیم گرفتم چند روزی را برای استراحت و آرامش به مسافرت بروم. در همان راه رفت بودیم که آقای تارخ به من زنگ زدند و گفتند زود برگرد که آقای نعمت‌الله برای سریال‌شان تو را می‌خواهند. همانجا گفتم خدایا، کاش زودتر ازت خواهش می‌کردم.



بعضی وقت‌ها «داد» لازم می‌شود

آدم ایده‌آلیستی هستم و برای رسیدن به ‌ایده‌آلم در زندگی، دوست دارم رقابت کنم. البته همیشه برای این‌که موتورم روشن شود و بخواهم آن‌طور که دوست دارم بجنگم، باید یک نفر بالای سرم باشد و آن جاهایی که بد هستم را به رخم بکشد، سرم داد بزند و خلاصه کاری کند بهم بربخورد و غیرتی شوم! سر همین کار «شیدایی» بارها اتفاق افتاد در سکانس‌هایی خوب نبودم و خودم هم آن را احساس می‌کردم، اگر توپ و تشرها و فریادهای «سعید نعمت‌الله» نبود، نمی‌توانستم آن صحنه‌ها را خوب دربیاوریم! اصلا همان دادها باعث می‌شد زبانم باز شود و به‌خودم بیایم. هنوز هم که سر فیلمبرداری می‌رویم، یک‌جاهایی خودم به آقای نعمت‌الله می‌گویم «فکر می‌کنم داد لازم دارم!» (خنده) خب وقتی می‌بینم این کار جواب می‌دهد، از آن استقبال هم می‌کنم!

اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir

,عطا عمرانی :طاها, زندگی پر تنشم را آرام کرد عطا عمرانی,طاها سپاهان,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها



,